تخریب محیط زیست

 به لحاظ نظری، همان قدر که دیدگاه‌های مختلفی برای چگونگی تعریف تخریب محیط زیست [1]وجود دارد، راهکارهای مختلفی نیز برای مقابله با ریشه‌های پدیده تخریب محیط زیست ارائه شده است. نخست اینکه، این فزونی رویکردهای نظری همواره با علاقمندی برای شناسایی متغیرهای مشخص و مناسب برای سیاست ­های راهبردی مداخله، به‌منظور بهبود محیط ­زیست آغاز می­شود. از این‌رو، مسئلۀ چگونگی تعریف تخریب محیط زیست ناتمام مانده زیرا ذاتاً سیاست‌های مشخصی را ترویج و سایر سیاست­ ها را غیرمشروع می­ سازد.

دوم اینکه، در کنار سیاست ناآزموده­ای که ابتدا سیاست­ گذاری در زمینه تخریب محیط زیست را تعیین و پس از آن نظریه ­ای را برای توجیه چنین سیاستی ترویج می­ کند، تعریف تخریب محیط زیست با دشواری­ هایی در تقسیم کار سازمانیِ نهادینه در دانشگاه‌های غربی نیز مواجه است. رویکردهای روش­شناختی مشخص به جای آنکه با هم بر روی تعریف تخریب محیط زیست کار کنند با یکدیگر در رقابت ­اند تا از طریق رشته­ خود با تخریب محیط زیست مقابله کنند. موضوع تخریب محیط زیست در بین رشته‌های مجزا از هم نظیر زیست­ شناسی، علوم فیزیکی و علوم اجتماعی (که خود متشکل از جامعه­ شناسی، علوم سیاسی، اقتصاد و روش­شناسی انسان­ شناسانه است) تقسیم شده است. بنابراین موضوع تخریب محیط زیست نشان­ دهنده تقلیل­ های ذاتی در این تقسیم­ بندی رشته‌هاست که هر یک مفهوم ­های تقلیل­ گرای بیشتری ارائه می­ کنند.

خلاصه اینکه، آنچه به‌طور تاریخی در تحلیل تخریب محیط زیست گذشته، مجموعه­ای از فیلترها و نگاه‌هایی بوده که رویکردهای سالم­ سازی، آن را تحت تأثیر قرار داده است. مفهوم تخریب محیط زیست به‌طور تاریخی آنچه را باید برای بهسازی تخریب محیط زیست انجام گیرد، تعیین کرده است. در بسیاری موارد، آنچه واکنشی دریافت کرده همان مفهوم تنزل زیست محیطی بوده است.

با وجود این، برای بررسی مسئلۀ تعریف تخریب محیط زیست به‌عنوان نوعی موضوع تاریخی تغییر در مفهوم، با حرکت از استدلال­ های پیرامون تقدم فلسفی یکی از عوامل جمعیتی- با الزامات یکنواخت، تک­علیتی، غیرتاریخی و کمّی/ریاضیاتی از مسائل همیشگی «بدون تغییر»- به سمت تبیین­ های چند متغیره (بدون هرگونه تقلیل آنها به یکدیگر)، تاریخی، راهبردی و شدیداً بین­ رشته ­ای از تخریب محیط زیست، یک الگو پدیدار می­ شود. همین که چند متغیر وارد تعریف می­ شود، قوّت مدل به سمت تعاریف رابطه­ ای و بیناعلمی سوق پیدا می­کند و بهبود می ­یابد. با متغیرهای چندگانۀ دخیل در مدل­ سازی تخریب محیط زیست، حوزه‌ها یا متغیرهای درگیر افزایش می­ یابد. به جای شناسایی تنها یک محل تلاقی، یک مدل تخریب محیط زیست مشکل‌ساز، سیاسی، رابطه­ ای­ و بیناعلمی با حوزه‌های متعدد تلاقی به دست می­آید که ارزش تلاش ­های قبلی تقلیل­ گرایانه برای پیوند تخریب محیط زیست به حدسیات فلسفی درباره صرفاً یکی از عوامل جمعیتی و تقدم آن به جای رابطه ­اش با سایر عوامل را کاهش می­ دهد.

مفهوم ­های تقلیل­ گرایانه اولیه

اگرچه بسیاری از دیگر فرهنگ ­های قادر به خواندن و نوشتن در طول تاریخ جهان، اسنادی از مشاهده تخریب محیط زیست و رویکردهای نظری برای کاهش آن برجای گذاشته ­اند، نظر به اینکه امپریالیسم و فرهنگ علمی اروپایی تأثیر زیادی بر جهان در پانصد سال گذشته داشته، نادیده‌گرفتن اهمیت فرهنگ نوظهور و شدیداً تحسین‌شده درباره- و حتی حالت جایگزین دینی برای – کمّی­سازی آن غیرممکن است. کمّی­سازی در اروپا در پرتو رهایی متقابل پروتستان و کاتولیک از جنگ­های مذهبی واقع در اروپا در طول برهۀ جنگ­ های مذهبی فرانسه (دهه 1550 تا 1598) تا جنگ‌های همه­ گیر سی سالۀ اروپا (1618-1648)، در اروپا به‌عنوان روش تفکری قابل ­اتکا تر برای ایجاد دانشی «ثابت، بی‌زمان و حقیقی» مورد اقبال عموم قرار گرفت. با وجود این، عوامل منتخبی که در این مدل اندازه­ گیری می‌شدند، هنوز ذهنی بودند.

  راهب ونیزی، کامالدولی، دچار لغزش شده[3] و فیلسوف ریاضیدان، جیاماریا اورتس[4] (1713-1790) نخستین کسی بود که کمّی­سازی جمعیت را به‌کار برد و آن را برای مسائل فلسفی سیاسی و «علم اجتماعی» به‌کار گرفت. اورتس نخستین نظریه ریاضیاتی از چیزی را تنظیم کرد که تصور می­ کرد متغیر ماقبل آخر برای تخریب محیط زیست باشد: جمعیت. چگونه ممکن بود؟ زیرا از نظر اورتس، جمعیت به‌طور فزاینده کمیت‌پذیر بود و می­توانست با مدل­ هایی که وی می­خواست از آنها استفاده کند، سازگار شود. بدون تردید، جیووانو بوترو[5] (1544-1617)، در کتاب دربارۀ عظمت شهرها[6]، در سال 1588، پیشاپیش از پویایی توصیف‌شده توسط اورتس خبر داده بود؛ اگرچه وی قبلاً نوشته بود که استدلال­ های ریاضیاتیِ همگانی‌شدۀ اروپایی به‌عنوان معادله‌های ایستا، گریزناپذیر، برابر، بازی مجموع صفر، با جایگاهی والا وارد مباحث سیاسی شوند. در حدود دهه 1750، اورتس نخستین نمونه از استدلال ریاضیاتی را منتشر کرد که متضمن رشد تصاعدی جمعیت در برابر رشد حسابی منابع غذایی بود که منجر به گرسنگی/فقر از یک طرف و تراکم ثروت در سوی دیگر می­ شد. او استدلال کرد که رشد هندسی جمعیت «باید» طبق منطق مدل­ های ریاضیاتی وی از پیشرفت کندتر و حسابی تولید غذا پیشی بگیرد. در آخرین سال حیاتش یعنی 1790، اورتس کتاب تأملاتی درباره جمعیت ملل در رابطه با اقتصاد ملی[7] را منتشر کرد، که مفهومی تغییرناپذیر از حدّ بالای جمعیت دنیا را تا 3 میلیارد نفر تنظیم می ­کرد- آن هم پس از عبور از مجموعه ­ای از استدلال­ ها و جداول ریاضیاتی. اورتس نخستین کسی بود که از اصطلاح ظرفیت تحمل[8] استفاده کرد. از این‌رو، اورتس پدر نظریۀ «جمعیت اضافی[9]» است.

  در نتیجۀ وابستگی سیاسی انگلیسی-ونیزی و نکات دیگری که به دلیل کمبود فضا ذکر نمی­ شود، واضح است که کشیش توماس رابرت مالتوس[10] (1834-1766) که خودش یک روحانی با علائق زیاد به ریاضی بود، ایده‌های ریاضیات اورتس، راهب سابق، را به سرقت برد. در اثر مشهور کشیش مالتوس یعنی رساله­ ای در باب اصول جمعیت[11] به سال 1798، او استدلال­ های ریاضیاتی مذهبی-اخلاقی مشابهی را به‌عنوان «مدرک» پیش می­ کشد که طبق آن پیشی‌گرفتن جمعیت بر غذا به‌صورت اجتناب­ ناپذیر به کاهش سرانه غذایی منجر می­ شود. مالتوس نیز مثل اورتس ادعا می­ کند که این وضعیت به قحطی، تخریب زیست­ محیطی و انحطاط اجتماعی و اخلاقی منجر خواهد شد. مالتوس حتی «ظرفیت تحمل» اورتسی خودش را محاسبه کرد که در حدود اواسط قرن نوزدهم مطرح شد. همانند اورتس، مالتوس پیشنهاد کرد که ازدواج با تأخیر و پرهیز باید سیاست ­های دولت به‌منزله معیار رشد «هندسی» جمعیت اعلام شوند. در زمینه ­ای گسترده ­تر، درحالی‌که همه دیگر دولت­ های عمدۀ قاره­ای در اروپا نظیر فرانسۀ کالبری، سوئد لیناوی، و پروسِ فردریک کبیر، کامرالیست[12] بودند (بدین معنا که از رشد جمعیت، از نظر سیاسی، به‌عنوان ابزار ثروتمندی دولت حمایت می­ کردند)، امّا امپراطوری دریایی ونیز و انگلستان -بدون موقعیت ­های سیاسی و اقتصادی مشابه که ثروت نخبگانِ ورای اقیانوسی­ شان را به بهزیستی ساکنان قلمرو آنها پیوند می‌داد- از استدلال­ های ضد کامرالیستی علیه دشمنان قاره‌ای کامرالیستی خود استفاده کردند. کشیش مالتوس که در سال 1805 درست پس از انتشار رساله­ اش به‌عنوان نخستین مسئول اقتصاد سیاسی در بریتانیا استخدام شد، تا زمان مرگ در مدرسۀ هیلبری[13] به‌کار مشغول بود؛ مدرسه­ ای که توسط کمپانی هند شرقی بریتانیا[14] برای آموزش کارکنان مدیریت شرکتی خود در زمینه ادارۀ یک امپراطوری جهانی ضد کامرالیستی ایجاد شد، که این نوع ایدئولوژی مدیریتی در دوران حکمرانی بریتانیا در هند ادامه یافت. خلاصه اینکه، مفهوم تخریب محیط زیست کشیش مالتوس به‌عنوان ایده جمعیتی مربوط به «قحطی­ های طبیعی همیشگی» و به‌عنوان معیار غیرسیاسی تشویق جمعیت به حفظ ثروت، به‌صورت توجیه اصلی سیاست عمدۀ ضد کامرالیستی کمپانی‌های هند شرقی جهانی/ غذا در امپراطوری بریتانیا، فقر، رشد جمعیت و و اکنش به قحطی از ایرلند گرفته تا هند، چین و آفریقا به‌کار گرفته شد.

  اگرچه دیگر بخش اعظم دانشمندان اجتماعی، دیگرراه­ حل­ های مدل علّی تک‌متغیری برای حل مسائل اجتماعی را جدی تلقی نمی ­کنند، امّا مفهوم تخریب محیط زیست به‌عنوان نوعی جمعیت­ گرایی همچنان تأثیر سیاسی قابل­ توجهی در سیاست گذاری دارد، بدون توجه به این واقعیت که طی 200 سال گذشته، هیچ «برآوردی» که جمعیت را به‌صورت متغیر مستقیم تخریب محیط زیست نشان دهد، به حقیقت نپیوسته است. کاربرد مرسوم و رشته اصلی در این سازۀ جمعیتی سیاست ‌محور از تخریب محیط زیست، یک سیاست ضد کامرالیستی سودمند برای تداوم امپراطوری جهانی از قرن هفدهم تا امروز فراهم کرده است. با وجود این، حتی سازمان ملل که این نوع مفاهیم ضدکامرالیستی درباره تخریب محیط زیست/جمعیت را برای مدت طولانی حفظ کرده بود، در 2002 برای درک واقعیت رشد منفی جمعیت که از دهه 1990 در بسیاری از کشورها مشاهده می­شود به مدل‌های چندمتغیره روی آورد. با آسان ­گیری، جمعیت به‌منزله نماینده تخریب محیط زیست، بیشترین رابطه غیرمستقیم را دارد، حتی اگر عاملان دولت براساس مفهوم جمعیت‌گرایانه دست به اقدام بزنند.

  قدیمی ­ترین مدل­ های تخریب محیط زیست و آنهایی که جامعه­ شناسانه­ ترند، جزئیاتی از استدلال­ های بی­امان و مستقیم جمعیت­ شناختی هستند، با وجود این کاملاً جامعه ­شناختی ­اند- مثلاً، آثار الریش[15]، اوکانر[16]، گروه باشگاه رم[17]، اشناینبرگ/گولد[18] یا کاتن[19].

متغیرهای میانجی

مدل­ های چندمتغیره بیشتری از تخریب محیط زیست و میانجی ­گر از دهه 1970 عرضه شده است. این مدل­ ها شامل تعداد زیاد دیگری از متغیرهای مستقیم پیشنهادشده تخریب محیط زیست‌اند که نقاط فشار برابر برای میانجی ­گرهای محیطی محسوب می­ شوند. این مدخل نوعی تعریف رابطه ­ای و بیناعلمی از تخریب محیط زیست را پیشنهاد می­ کند تا بسیاری از این متغیرها را در برگیرد. بدون ملاحظه رویکرد نظری- روش­شناختی به مفهوم تخریب محیط زیست، هر تعریفی از تخریب محیط زیست باید مسائل مربوط به سازمان مصرف و آلودگی بشری را شامل شود. با وجود این، در جزئیات چندمتغیره کاستی‌هایی وجود دارد. این برخلاف تاریخ طولانی تلاش­ هایی است که شدیداً برای رواج نوعی تخریب محیط زیست وجود داشته و جمعیت­ گرایی به جای اینکه تنها یکی از عوامل چندگانه تلقی شود، از نظر سیاسی نقش اصلی را بر عهده داشت. بسیاری از نظریه‌های جامعه­ شناختی زیست­ محیطی به نادیده‌انگاشتن جنبه‌های چندمتغیره و غفلت از مسائل مورد محور گرایش داشته؛ یعنی خود را به نظریه کلان معطوف کرده بودند. نظریه‌ها یا برنامه‌های کلان معمولاً در تحلیل موارد خاص یا کاربرد­های مشخص برای مسائل جهان واقعی ناتوان هستند. درک چندمتغیره تخریب محیط زیست، به ­ویژه در جمع­ بندی همه متغیرهای متفاوتِ تحلیل­ شده در تخریب زیست محیط و نیز برای کاربرد اصلاح محیط زیست، مناسب ­تر است.

با خلاصه‌کردن بخش عمدۀ ادبیاتی که در راستای اهداف مختلف سخن می ­گویند باید خاطرنشان کرد که مسئلۀ چندمتغیره مصرف انسانی به‌طور تجربی نشان می­ دهد که ما 1) جمعیت­ هایی هستیم که مصرف می ­کنیم 2) مواد مادی و زیستی را از طریق آنچه که ما 3) برای ایجاد پسماند­های آلوده مشخص انتخاب کرده­ ایم، در 4) شبکه‌های اجتماعی‌ای که اغلب 5) در چارچوب­های نهادینه و عرفی قرار دارند 6) و به گونه ­ای جدلی در بین خودمان مشروع یا نامشروع تلقی می­ شوند، 7) ضمن به‌کاربستن دانش در دسترس و انتخاب­ های واسط­ه ای فناورانه که تحت تأثیر 8) تاریخ، 9) سیاست و 10) الگوی تغییرات آب‌وهوایی/جغرافیایی قرار دارد. در متغیر سیاسی مربوط به تخریب محیط زیست، روشن است که چگونه نهادهای رسمی و سیاست رسمی تغییر می­ کنند تا به متغیرهای فوق­ الذکر واکنش نشان دهند یا اینکه مانع واکنش شوند. در نتیجه، در دهه‌های گذشته متخصصان به سوی 11) دیدگاه‌های زیربنایی ­تر درباره تخریب محیط زیست و نیز در مقابل آن، دیدگاه‌های زیربنایی­ تر درخصوص مصرف انسانی کشیده شدند. این امر مستلزم تغییر‌دادن بسیاری از دیدگاه‌های معرفت­شناسی اساسی است، به­ ویژه چگونگی تعریف و تحلیل کالاها، انتخاب کالاها، تغییرات اجتماعی-اقتصادی، ریشه‌های تغییرات فناورانه و تخریب محیط زیست به‌عنوان مسائل توسعه ­ای به‌لحاظ سیاسی جدلی، به جای مفروضات خنثیِ اقتصادی و روش‌های به‌کاررفته در این حوزه‌ها.

هیچ کدام از این میانجی­ گرهای برشمرده که بر تخریب محیط زیست اثر می ­گذارند، نمی­ تواند به دیگری تقلیل یابند. همه آنها به درجات گوناگون، حوزه‌های مستقل میانجی­ گری، و همگی آنها رابطه ای هستند. همه آنها به‌لحاظ سیاسی مورد مذاکره، پروبلماتیک و به‌لحاظ تاریخی در تأثیرات خود مکرر هستند، به جای اینکه همواره ثابت یا معین باشند. همه آنها عرضه شده­ اند- خواه با هم یا جداگانه، خواه متغیرهای مستقیم یا غیرمستقیم مشارکت ­کننده در تخریب محیط زیست. به بیان ساده ­تر، جمعیت انسانی همیشه از طریق این عوامل سازمانی مصرف مداخله می­ کند که این امر این موضوعات سازمانی مصرف را به متغیرهای مستقیم تخریب محیط زیست و میانجی­ گری تبدیل می­کند، درحالی‌که مقیاس/تقلیل جمعیت در بهترین حالت، متغیری غیرمستقیم است. به عبارت دیگر، تقلیل یا گسترش جمعیت و ایجاد تغییر اندک یا صفر در الگوهای نهادینۀ تخریب محیط زیست کاملاً امکان­ پذیر است؛ زیرا مصرف انسان به واسطۀ بسیاری از مسائل اجتماعی-سیاسی، فرهنگی و فناورانه رخ می­ دهد. انسان­ها در بوم­ شناسی‌های متعدد خود هنگام مصرف به شکلی شبکه ­ای و باواسطه عمل می­کنند. با وجود این، بسیاری از تلاش­ ها در جهت اخذ مدل­ های جمعیت­ گرا در قرن هجدهم یا مدل­ های بوم­ شناختی جمعیت متعلق به قرن بیستم و «درگیرکردن» انسان‌ها انجام شده است.

همچنین نگاه کنید به: محیط­ زیست و پسماند­های خطرناک؛ آلودگی زیست­ محیطی؛ محیط زیست، هرزآب و هوپرورش (انباشتگی خوراکه آب)؛ محیط زیست، انتقال پس­آب؛ خطرات زیست‌محیطی؛ جنبش حفاظت محیط زیست؛ نژادپرستی زیست­ محیطی.

منابع برای مطالعۀ بیشتر:

Bijker, Wiebe (1997). Of Bicycles, Bakelites, and Bulbs: Toward a Theory of Sociotechnical Change. Cambridge, MA: MIT Press

Davis, Mike (2001). Late Victorian Holocausts: El Niño Famines and the Making of the Third World. New York: Verso

Dunlap, Riley E., Frederick H. Buttel, Peter Dickens, and August Gijswijt, eds. (2002). Sociological Theory and the Environment. Lanham, MD: Rowman & Littlefield

Lappe, Frances Moore, Joseph Collins, Peter Rosset, and California Institute for Food and Development Policy (1998). World Hunger: Twelve Myths. 2nd ed. New York: Grove

McDonough, William and Michael Braungart (2002). Cradle to Cradle: Remaking the Way We Make Things. New York: North Point

Mol, Arthur P. J. and Gert Spaargaren (2005). “From Additions and Withdrawals to Environmental Flows:

Reframing Debates in the Environmental Social Sciences.” Organization & Environment 18(1):91–107

Pye-Smith, Charlie (2002). The Subsidy Scandal: How Your Government Wastes Your Money to Wreck Your Environment. Sterling, VA: Earthscan

Sen, Amartya (1983). Poverty and Famines: An Essay on Entitlement and Deprivation. New York: Oxford University Press

Spaargaren, Gert, Arthur P. J. Mol, and Frederick H. Buttel, eds. (2006). Governing Environmental Flows: Global Challenges to Social Theory. Cambridge, MA: MIT Press

Watts, Sheldon. (1999). Epidemics and History: Disease, Power, and Imperialism. New Haven, CT: Yale University Press

Weisman, Alan. (1999). Gaviotas: A Village to Reinvent the World. White River Junction, VT: Chelsea Green

Whitaker, Mark. (2005). Toward a Bioregional State: A Series of Letters on Political Theory and Formal Institutional Design in the Era of Sustainability. Lincoln, NE: iUniverse

[1]. Environmental Degradation

 [2]. Mark D. Whitaker

 [3]. Venetian lapsed-Camaldolese

 [4]. Giammaria Ortes

 [5]. Giovanno Botero

 [6]. On the Greatness of Cities

 [7]. eflections on the Population of Nations in Relation to National Economy

 [8]. carrying capacity

 [9]. overpopulation

 [10]. Thomas Robert Malthus

 [11]. An Essay on the Principle of Population

[12]. cameralist

[13]. Haileybury

[14]. British East India Company (BEIC)

[15]. Ehrlich

[16]. O’Connor

 [17]. the Club of Rome group

 [18]. Schnaiberg/ Gould

 [19]. Catton

 

 

  

برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید