بیوگی
بیوه اصطلاحی متدوال است برای اشاره به مرد یا زنی که همسرش را از دست داده است. بازمانده برای اینکه پس از فقدان همسر، زندگیای معنادار و شکوفا داشته باشد، بایستی با تغییر وضعیت تأهلش کنار بیاید. به گزارش سرشماریی که به سال 2000، در ایالاتمتحده انجام شد، شمار بیوگان در میان زنان، 3/11 میلیون نفر و در میان مردان، 6/2 میلیون نفر بود و 50 تا 70 درصد از زنان بالای 65 سال بیوه بودند، حال آنکه این رقم برای مردان بالای 65 سال، 12 تا 20 درصد بود.
درحالیکه زمانی مسائل مربوط به بیوگی[1] ، از مسائل سالمندان بهشمار میآمد؛ درنتیجه رشد نرخ جمعیت و بیثباتی جهان (نظیر تصادفات، جنگ، بیماری، ناآرامی داخلی)، نرخ بیوگی بهطرز چشمگیری در میان همۀ گروههای همدورۀ سنی و جنسیتی افزایش یافت. بیوگی، فارغ از اینکه در چه سنی پیش آید، گذار زندگی به تجرد است و متضمن مدیریت پیچیدگیهای زندگی و مسئولیتهای ناآشنایی است که پیشتر بر دوش دو نفر بود، اما اکنون به تنها بازمانده واگذار شده است.
اگرچه مردان و زنان بیوه، ممکن است به یک اندازه اندوهگین باشند، مسائل جنسیتی در مصیبتپژوهی بر تفاوتهای گوناگون دلالت دارد. بهطور کلی، بهنظر میرسد که زنان علنیتر و شدیدتر سوگواری میکنند، حال آنکه مردان مصیبت را منفعلتر و خصوصیتر تحمل میکنند و درنتیجه بهبودیابی عاطفیشان آهستهتر است. سن، مسئولیتهای خانوادگی، امور مالی و حمایت خانوادگی در کنار نیروی ارتباطات اجتماعی و عاطفی، عناصری هستند که در شدت و دوام داغداری بیوهها دخیلاند.
شیوههای مواجهه با مصیبت، درعمل متمایز و فردی هستند. بهطور کلی، زنان تمایل دارند فقدان را با اضطراب عاطفی بیشتری ادراک کنند؛ بهعنوان مثال، در مقابل زنی بیوه که مراسم سوگواری برایش اهمیت عاطفی دارد، مردان بیوه اغلب تمایل دارند فقدان را بپذیرند و از آن بگذرند، درنتیجه تأکید کمتری بر نقطه عطفی میگذارند که این مراسم معرف آن است. مردان تمایل دارند خویشتندار و واقعیتمدار باشند و کمتر مایلاند که دردشان را با دیگران در میان گذارند. این رفتارها، شاید معلول الگوی دیرپای فروخوردن عواطف باشد، در تقابل با زنان که سخت در پی پشتیبانی، صمیمیت و مجاری ارتباطیاند تا از این رهگذر با دیگر بیوههایی که شرایط مشابه را تجربه میکنند ارتباط درمانی پیدا کنند. پیامد داغ همسر، دگرگونیهای روانشناختی، عاطفی و اجتماعی بسیاری را برای هر دو جنس به بار میآورد. نشانههای مصیبتزدگی، ممکن است اختلالهای خوردن و خوابیدن، دلمشغولی، رخوت، ناخوشی جسمانی، پریشانی، دشواریهای ارتباطی، ناکارآیی اجتماعی، افسردگی و تنهایی را دربر گیرد. ترکیب این نشانههای موجود با تأثیرات خارجی، ممکن است غمگینی را تشدید کند و اغلب مستلزم توجه پزشکی باشد.
بیوگی متضمن چیزی بیش از صرف مرگ یک شریک است. اثرات بیوگی، به زندگی همۀ اعضای بازماندۀ خانواده گسترش مییابد. رفاه خانوار پس از این رخداد، برعهده شخص تازه بیوهشده قرار میگیرد. مسئولیتهایی نظیر وظایف و مسائل زندگی روزمره، امور مالی و مطالبات اجتماعی که زمانی بر دوش هر دو شریک بود، پس از بیوگی، برعهدۀ بازمانده است. در بسیاری موارد، مسئولیتهای نقش وارونهشده برای همسر سوگوار، بسیار توانفرساست.
بیوههای جوان -چه زن، چه مرد- در آغاز بهسبب مرگ پیشبینینشدۀ همسرشان، آشفتگی روانشناختی شدیدتری نشان دادهاند. بااینحال، معلوم شد که گروههای همدورة جوانتر، زودتر به فعالیتهای زندگی برمیگردند و سراغ روابط زناشویی دیگر میروند. اشخاص مسنتر بهسبب آشناییشان با دیگر فقدانهای خردکننده و مجهزشدن به مهارتهای مقابلهای که در طول سالیان انباشته شدهاند، اندوه کمتری نشان میدهند. روابط زناشویی، ممکن است برای بیوههای مذکر و مؤنث اهمیت زیادی نداشته باشد و بسیاری از آنها مجردی را برمیگزینند.
بهمنظور رسیدگی به نیازهای شخصی و خاص بیوگی، گروههای حمایتی برای تشویق پذیرش مرگ همسر، حفظ روابط اجتماعی و همدردی با همآلان بیوهای که غم و فقدان را تجربه کردهاند، سودمند است. پذیرش نقش ناخواستۀ فردی مجرد، ممکن است نخستین گام در بهبودیابی باشد. دسترسی به شبکه اجتماعی انعطافپذیر و درعینحال باثبات، میتواند در سازگاری همسران داغدار با شرایط حیاتی باشد. بهبودی، مقابله مؤثر، بازگشت به زندگی، انعطافپذیری و روحیۀ مثبت برای گذار موفق به خودکفایی و کارآمدی شخصی، به اهدافی مهم بدل میشوند.
و نیز ببینید: داغداری و تأثیر نژاد بر آن
بیشتر بخوانید
Kastenbaum, Robert J. 2006. Death, Society, and Human Experience. 9th ed. Boston: Allyn & Bacon
Silverman, Phyllis R. 2004. Widow to Widow: How the Bereaved Help One Another. New York: BrunnerRoutledge
[1] Widowhood