آسایشگاهزدایی
آسایشگاهزدایی [1]؛ انتقال افراد دارای ناتوانی ذهنی از آسایشگاههای روانی به محیطهای اجتماعی یا خانوادگی ‐ مفهومی است که ظرف کمتر از سه دهه از راهحل به مشکل تبدیل شد. این خطمشی که در دههٔ ۱۹۶۰ بهعنوان روشی برای کاهش اتکای اجتماعی بر آسایشگاههای دولتی ارائه شد، در اوایل دههٔ ۱۹۸۰، خود به یک مشکل بدل شد. افزایش بیخانمانی، خدمات اجتماعی ضعیف برای بیماران روانی، جایدادن بیماران دارای بیماریهای مزمن روانی در آسایشگاهها، افزایش شمار بیماران روانی در زندانها و بازداشتگاهها، و افزایش کلی هنجارگریزی در شهرهای بزرگ جملگی پیامدهای آسایشگاهزدایی انگاشته شدند. برای بسیاری، اصلاحات بیش از آنکه چارۀ مشکلات باشد، مشکلآفرین بوده است.
در اواسط سدۀ 2۰، ایالات متحدهٔ امریکا به کشوری تبدیل شده بود که برای کنترل و درمان کجروی و وابستگی بر «نهادهای تام»[2] متکی بود. بیمارستانهای روانی دولتی در بیشتر ایالتها بیش از ۰٫۵ میلیون بیمار و لیستهای انتظار طولانی داشت. مراقبت از کودکان وابسته[3] و مغفول را غالباً آسایشگاههای کودکان بر عهده داشتند. جای مجرمان در زندان بود. اگرچه نوانخانههای قرن نوزدهمی ناپدید شده بود، بدیل آنها ‐ پروژههای اسکان عمومی[4] و برنامههای رفاهی فدرال ‐ فقیران را بهصورت اجتماعات اقلیت از سایر جمعیت جدا کردند. این آسایشگاههای عمومی که از ربع دوم سدۀ نوزدهم آغاز به فعالیت کرده بودند، مشروعیت خود را بهعنوان روش منطقی مراقبت از نیازمندان و آشفتهحالان از دست دادند. این آسایشگاهها هزینهبر و شلوغ بود و عموماً به آنها به چشم پروژهای شکستخورده مینگریستند. آنها نه توانبخشی میکردند و نه مراقبت. اجماع عمومی به آرای تازهای دربارهٔ مراقبت و کنترل انجامید. اخلاقآفرینان[5] چپگرا و راستگرا با طرحهایی برای تعطیلکردن آسایشگاهها پا به عرصه گذاشتند. دانشوران این بار آسایشگاهها را نه عاملان اصلاح که سازندگان مشکلاتی تلقی میکردند که مصلحان پیشین گمان میکردند این نهادها چارهگر آنهایند. اگر آسایشگاهها مشکلاتی را ایجاد میکنند که قرار بود آنها را بهبود بخشند، پس تعطیلکردن آنها یا دستکم کاهش اتکا بر آنها وضع را بهتر میکند. آسایشگاهزدایی عنوانی بود که به این تلاشها داده شد.
در دههٔ ۱۹۸۰، آسایشزدایی به واژۀ بدآوازهای بدل شده بود. مقامات آسایشگاههای روانی را خالی کردند و در آسایشگاههای کودکان را بستند. در دههٔ ۱۹۷۰، میانگین مدت ماندن در بیمارستانهای روانی دولتی حدود ۴۴ درصد کاهش یافت. بین سالهای ۱۹۷۴ و ۱۹۸۴، شمار تختهای بیمارستانهای روانی دولتی بیش از ۵۸ درصد کاهش یافت. اما، خدمات بهداشت روانی در اجتماع که قرار بود جایگزین بیمارستانهای روانی شود و مراقبت قیمومتی[6] که قرار بود جای آسایشگاههای کودکان را بگیرد، در بهبود وضعیت بیماران روانی یا کودکان وابسته موفق نبودند. گزارشهای خبری آشکار ساخت که بسیاری از بیماران روانی در خیابانها زندگی میکنند و کودکان تحت مراقبت قیمومتی در برزخی دائم گرفتار آمدهاند. در دههٔ ۱۹۸۰، بیخانمانی ۳۰۰ درصد افزایش یافت و از شمار بستریشدن اجباری[7] که کاسته شد، ترس از بیماران روانی شدت یافت. جمعیت زندانها سر به فلک گذاشت و بیماران روانی بازداشتگاهها را پر کردند. در بسیاری از ایالات، آسایشگاهها به انبار بیماران روانی مزمن تبدیل شد. در دههٔ ۱۹۹۰، عدۀ اندکی از آسایشگاهزدایی بهعنوان راه علاج سخن میگفتند و بیشتر افراد آن را یک مشکل تلقی میکردند. بااینحال، برای وارونهکردن این جریانها کار چندانی از کسی ساخته نبود. حقوق رویۀ قضایی بنیاد[8] آسایشگاهزایی مجدد را قانوناً غیرممکن کرد. دیوان عالی استفاده از آسایشگاهها را محدود کرد و دادگاههای ایالتی علاقهای به وارونهکردن جریان یعنی طرد و محدودسازی نداشتند. در سدۀ 2۱، جامعه به محلی برای مراقبت و اعمال محدودیت بدل شده بود که کجروان را جذب خود میکرد (در این میان، زندانها استثنایی مهماند). با این وصف، آسایشگاهزدایی برای جامعه مجموعهٔ جدیدی از مشکلات جدی و پایدار را بهجا گذاشت. اگرچه برخی از دانشوران برآن بودند نسبت به گذشته پیشرفت حاصل شده است، بسیاری از شهروندان تنها اجتماعاتی را میدیدند که ابزارهای لازم را برای مراقبت و بستریکردن مبتلایان به بیماریهای روانی مزمن نداشتند. نزد آنها، آسایشگاهزدایی نمیتواند جامعه را در برابر روانرنجوران رنجاننده محافظت کند. با محدودشدن شدید بستریکردن اجباری و تعهد بیشتر مراکز سلامت روان، ایالات به مراقبتهای اجتماعی، حتی افراد مبتلا به حادترین بیماریهای روانی نیز یا تحت مراقبت اجتماعی قرار گرفتند یا اصلاً مراقبتی از آنها صورت نمیگرفت. پس از ربع قرن تجربه، عدهٔ کمی آسایشگاهزدایی را موفقیت خواندند. بر زبان مقامات سخن از جذب بیماران روانی و کودکان در جامعه بود، اما در واقعیت این ضعف کنترل اجتماعی بود که به چشم میآمد و چنین مینمود که جامعه توان گذر از این وضع را ندارد.
از میان تبیینهای گوناگونی که برای این رخدادهای ناگهانی ارائه میشود، برخیشان استدلال میکنند آسایشگاهزدایی در مفهومپردازیاش معیوب بوده است. بنا بر این استدلال، ایدۀ آسایشگاهزدایی که بر نظریهٔ تعاملگرایی نمادین دربارهٔ خود و شکلگیری آن استوار بود، سرچشمۀ کجروی و فرایند پدیدآورندۀ آن را نادرست تشخیص داده بود. بسیاری از کارهای مهم در زمینهٔ آسایشگاهزدایی فرض را بر آن گذاشته بودند که بیماری روانی بیشتر نوعی نقش اجتماعی آموخته است تا نوعی بیماری. آنها با عطف نظر به این اشتباه نظری بنیادین، استدلال کردند خطمشیگذاریهای برآمده از این نظریه نهتنها یاریبخش نبود که معیوب نیز بودند. نقش بیمار روانی با ناپدیدشدن نهادهایی که این نقش را میآموختند، ناپدید نشد. برخی دیگر برآن بودند که نظریه درست بود، اما در مرحلۀ پیادهسازی بهطرز اسفباری نابسنده بوده است. بیشتر مراقبتهای روانی را دستگاههای دولتی تأمین میکنند. اگرچه دههٔ ۱۹۷۰ شاهد کاهش سریع بیماران بیمارستانهای دولتی بود، تزریق دلارهای پساندازشده به خدمات اجتماعی بهکندی صورت گرفت. خدمات اجتماعی یکپارچگی چندانی نداشت، زیرا بیشتر ایالتها برای عرضهٔ خدمات اجتماعی بر سازمانهای خصوصی اتکا کرده بودند. ایدهٔ آسایشگاهزدایی ایرادی نداشت؛ پیادهسازی آن اسفناک بود. ایالتها نتوانستند منابع لازم را به خدمات اجتماعی تزریق کنند و تعجبی نداشت که نتایج این طرح ویرانگر باشد.
آسایشگاهزدایی جزئی از دگرگونی بزرگی در راهبردهای کنترل اجتماعی بود که در ربع پایانی سدۀ بیستم روی داد. تفکیکزدایی[9] از مدارس و تمرکززدایی از مسکنهای عمومی در کنار آسایشگاهزدایی و تخلیهٔ بیمارستانهای روانی، سبب شد افراد کجرو و کودکان وابسته جذب جامعۀ مدنی شوند. طرد که مشخصۀ آسایشگاهزایی بود، جای خود را به جذب اجباری داد. گنجانش اجباری حاشیۀ جامعه در جریان اصلی آن که از جنبش حقوق مدنی و تمایل به اصلاح بدرفتاریهای نهادهای مراقبتی متأثر بود، برندهٔ میدان بوده است. امروزه، کجروان در مرکز شهر پنهان شدهاند، برخلاف زمانیکه بیرون از شهر و در آسایشگاهها نگهداری میشدند. اما، بیماران روانی و گروههای کجرو دیگر ناپدید نشدهاند. حرکت بهسوی جذب، از شمار بیماران روانی و قربانیان فقر و نژادپرستی نکاسته است. امروزه، آنها در میان ما پنهان شدهاند و چشمانتظار نسل جدیدی از پژوهشگران مشکلات اجتماعیاند که پرده از واقعیت نظام مراقبتی آسایشگاهزدوده بردارند.
و نیز ببینید: سلامت روان؛ نهاد تام.
بیشتر بخوانید:
Lewis, Dan A.; Stephanie Riger; Helen Rosenberg; Hendrik Wagenaar; Arthur J. Lurigio; and Susan Reed (1991) Worlds of the Mentally Ill: How Deinstitutionalization Works in the City, Edwardsville, IL: Southern Illinois University Press
Winerip, Michael (1994). 9 Highland Road, New York: Pantheon
[1] deinstitutionalization
[2] total institutions
[3] dependent
[4] public housing projects
[5] moral entrepreneurs
[6] foster care
[7] involuntary commitment
[8] Case law
[9] Desegregation