• شاید بتوان گفت که در باور ایرانی‌ها، پنهانشدگی اندام و پوشانندگی  یکی از مهم‌ترین کارکرد لباس است.

فقط پوشانندگی نیست. هنگامی‌که از قامت انسان صحبت می‌کنیم، این قامت گویی ظاهر یک باطن است، یعنی در پس این آناتومی موجودی وجود دارد که بسیار شریف است. حال باید با لباسش آن شرافت را به نمایش بگذارد. می‌بینید همین آناتومی را بخش‌بندی می‌کند و از کمر به بالا را وجه شرافت انسانی و از کمر به پایین را وجه عنیف آدمی می‌داند. همۀ لباس‌هایی که طراحی می‌شود از کمر به پایین حالت پوشانندگی دارند اما از کمر به بالا را با الگوهای مختلف تزیین می‌کنند. برای نمونه، در لباس ایرانی برای سینه‌های گشاد یا شانه‌های پهن طراحی‌ها نمود خاصی دارند و هدفشان آن است چیزی که در بطن و پس آناتومی ما وجود دارد را نشان دهند. اما لباس اروپایی می‌خواهد آناتومی بدن را آشکار کند. اگر طراح لباس ایرانی بر اساس ریشه‌ها کار کند به نتایج و محصولاتی منحصربه‌فرد دست می‌یابد. این‌ها مزیت‌هایی هستند که می‌شود از فرهنگ ما به‌وجود آید. برای مثال، بیشتر آثار برجای‌مانده از گذشتگان در زمینۀ شعر است. حتی غذا هم که می‌پختند شعر می‌سرودند. حال چگونه است که دیگر نمی‌توانیم مانند آنها شاعری کنیم؟ چرا نمی‌توانیم در وصف محصولات صنعتی یا دیگر محصولات کشورمان شعر بگوییم؟ نمی‌توانیم در زمینۀ آی‌. تی شاعری کنیم؟ بی‌شک در آغاز با مشکلات و مسیرهای سنگلاخی روبه‌رو هستیم، اما شدنی است و می‌توانیم از عهدۀ آن برآییم. در مورد سینما این تجربه را داریم. در عرصۀ سینمای ما شاعری روی داد و امروز در سینمای دنیا سهم شاعری به ایرانی‌ها تعلق دارد. چگونه است که این موضوع در سینما شدنی است اما در طراحی خودرو یا ساخت ظروف شدنی نیست؟ درصورتی‌که ما در این زمینه‌ها تجربه و پیشینه هم داریم. به عبارت دیگر، باید به امر معاصرشدن توجه کنیم. نباید فکر کنیم معاصرشدن همان مدرن‌شدن است. این‌گونه نیست این دو با هم متفاوت‌اند.

  • نقش نهادهای فرهنگی در این میان چیست؟

آن‌ها هم باید کمک کنند تا کسانی‌که در این عرصه فعالیت می‌کنند دلگرم شوند و بدانند مراکزی وجود دارد که از آنها حمایت و در صورت لزوم راهنمایی‌شان می‌کند. افراد زیادی در این حوزه فعالیت می‌کنند. بنابراین، جایی باید باشد تا بتواند سره را از ناسره تشخیص دهد و از کسی که به‌راستی کار ارزش‌مندی دارد و در این زمینه خوب فعالیت می‌کند، حمایت ‌کند. در این عرصه باید باغبان‌های ماهری باشند تا بتوانند از این باغ مراقبت کنند. نهادهای فرهنگی می‌توانند نقش باغبان را داشته باشند. در مقابل باغبان، نجار قرار دارد. یکی از مشکلات این است که نقشمان را به‌درستی ایفا نمی‌کنیم و به جای اینکه این کار را با کمک باغبان به سامان برسانیم به دست نجار می‌سپاریم. امروز نهادهای فرهنگی‌ای وجود دارند که می‌خواهند نجارانه وارد میدان شوند و خودشان تولید کنند. می‌خواهند نام خودشان زیر اثر باشد و بگویند ما این کار را تولید کردیم. در صورتی ‌که آنها باید این فهم را داشته باشند که اثر هنری را هنرمند تولید می‌کند نه نهادهای فرهنگی. آنها باید باغبانی کنند؛ یعنی وقتی به او می‌گویید این گل چقدر زیباست! در جواب بگوید بله این بوته برای من بسیار عزیز است چون این گل را داده است. به عبارت دیگر، فاعل بوتۀ گل است و آن را به خود نسبت نمی‌دهد درصورتی‌که همۀ زحمات را او کشیده است.

  • از دید شما در این چهار دهه هنرهای سنتی در ایران چه جایگاهی داشته‌اند؟ 

امروز ادامۀ تلاش‌های گذشته است. تغییر رویکردی خاص و جدی‌ رخ نداده است. به همین دلیل، در این عرصه‌ها توفیق چندانی به دست نیاورده‌ایم. اگر اکنون در این رشته‌ها دانشجویان زیادی مشغول به تحصیل هستند و فعالیت‌های زیادی در این زمینه صورت گرفته است، حاصل مدیریت نظری و تئوریک ما نیست بلکه حاصل تلاش و کوشش شخصی افراد است. همان‌گونه‌ که گفتم در این سرزمین استعدادهای ذاتی فراوانی وجود دارد که به کار می‌آیند. اهلیت در ایران نابود نشده بلکه فراموش شده است و البته این فراموشی در ناخودآگاه دست به کارهایی هم می‌زند که ارزش‌مند است اما فاعلانه و خودآگاه نیست. ما هنوز گرفتار اختلال در اهلیتیم که این اختلال طبعاً در نهادهای مدیریتی کشور هم وجود دارد. گاه می‌بینیم در این نهادها رویکرد نجارانه ترجیح داده شده است و رویکرد روشنی از رویکرد باغبانانه وجود ندارد تا بتواند به ایجاد جریانی کمک کند. برای نمونه، شرکتی با نام شرکت سهامی فرش داریم که سابقۀ‌ زیادی دارد. اما این نهاد چه کرده است و تلقی‌اش از فرش چیست؟ هرگاه شما در مورد فرش با آنها صحبت کنید از متریال به‌کاررفته در فرش می‌گویند و توضیح می‌دهند که این فرش چند گره یا چند رج دارد. به عبارت دیگر، مدام از نازل‌ترین مراتب کمّی آن صحبت می‌کنند. گویی هرچه شمار و تعداد گره‌ها بیشتر باشد و ابریشم بیشتری در آن به کار رفته باشد، ارزش فرش بیشتر است. نمی‌خواهم بگویم اینها در ارزش فرش تأثیری ندارند اما تمام فرش اینها نیست. هنگامی‌که ما از فرش بقعۀ شیخ صفی سخن می‌گوییم ارزش آن به تعداد رج، جنس، رنگ و میزان پشم موجود در آن نیست. گویی در مورد فردوسی صحبت کنیم و بگوییم او سواد خواندن و نوشتن داشت و تفاوت میان «ع» و «غ» را متوجه می‌شد. این امر مسلم است اما شهرت فردوسی به این نبود. این رویکرد و طرز تلقی از فرش سبب شده، واحد اندازه‌گیری فرش عدل ‌شود که امروز درکی از آن وجود ندارد. امروز فرش نایین را در کرمان و تبریز هم می‌بافند. اگر خریدار بخواهد در رشت هم این کار را می‌کنند و نقشۀ نایین را به بافنده می‌دهند. این نشان می‌دهد ما از دیگر جنبه‌های فرش آگاه نیستیم. فکر می‌کنیم همین که نقشه‌های موجود را جمع‌آوری و وارد کامپیوتر کنیم کافی است. این طرز نگرش چه حاصلی دارد؟ این شد که فرش ایران معاصر نشد و در همان دورۀ قاجار حبس شد. فرش حتی تا نیمۀ حکومت پهلوی اول هم معاصر شد اما پس از آن متوقف گردید و از آن هنگام ما گذشته را مدام تکرار می‌کنیم. اگر هم در بخشی خلاقیت‌هایی به کار می‌بریم از جنس همان خاتم روی تلفن است و این‌گونه نیست که سنت خلاقانه تداوم پیدا کند. همین مسئله منجر به تجدیدنظر ما در ارکان و ریشه‌ها می‌شود در صورتی ‌که باید جوهر و ریشه‌ها را حفظ کنیم؛ مانند تابلوفرش که به نوعی هنر ممتاز تبدیل شده است. منظور چیست؟ یعنی تصویری را که می‌توانید با دوربین عکاسی بگیرید با فرش ببافید؟ چه مزیتی دارد؟ گویی شعبده‌بازی است. خریدار هم از ما می‌پرسد برای بافت این تابلو فرش چقدر زمان صرف کرده‌اید؟ در مورد کمیت از ما می‌پرسد و انگار هرچه بیشتر طول کشیده باشد، بهتر است. ‎‌


  • ‎‎ یعنی شرط لازم این‌ است که هنرهای  سنتی با سنت هنری ما ادامۀ حیات دهد و اتصال آن با جریان زندگی نباید قطع شود؟

نهاد سنتی مانند دین است که در این چهار دهه محوریت داشته است و اگرچه در آن نگاه نجارانه رایج بوده اما در حوزۀ دین هم تلاشی نشده که هنر سنتی با مضمون دین را پدید آورد. به این معنا که دیگر هنر دوره‌های صفویان، سلجوقیان، ایلخانیان و تیموریان را که در اختیار دین بودند، دراین دوران نمی‌بینیم. موضوع اینجاست که این رخداد علاوه‌ بر هنر برای دین هم به‌وجود آمده است. به این موضوع دقت کنید؛ تا پیش از سیطرۀ اندیشۀ تجدد، موضوعی در ایران نیست که دینی نباشد. هر چیزی وجۀ دینی دارد و تا این‌گونه نباشد بازارش رونقی ندارد. برای نمونه، ما در عرصۀ پیشه‌وری، سنتی به نام آیین فتوت داشتیم. رشته‌های گوناگون پیشه‌وری فتوت‌نامه داشتند و تابع فرهنگ فتوت بودند. فتوت‌نامه‌‌ای از طریقۀ خاکساریه وجود دارد که در دورۀ صفویه نوشته شده است و در آن تمامی فتوت‌نامه‌ها را جمع‌آوری کرده‌اند. در فتوت‌نامه‌ها هر فنی را با دین پیوند می‌دادند. برای مثال، در فتوت‌نامۀ نجاران، مقتدای نجاران نوح نبی بود، اکنون باید دید نزد نوح نبی چوب، اره، تبر، تیشه، میخ یا هر چیزی مانند آن به چه معناست. یا مقتدای آهنگران داوود نبی است و باید دید نزد او آهن به چه معناست. همۀ اینها توضیح داده شده تا به توپ می‌رسد و مقتدای توپ‌سازان شیطان رجیم است. آنها نمی‌توانستند برای توپ توجیه و تفسیر دینی بیاورند. از لحاظ دانش در دورۀ صفویه ساخت توپ آغاز می‌شود اما اشاعه پیدا نمی‌کند. در جنگ‌ چالدران ایران جنگ را به توپ باخت. سپس صفویان تلاش کردند توپ بسازند و کسی مانند حاج‌میرزا آقاسی پول خزانه را صرف ساخت توپ می‌کند و توپخانه و توپ مروارید و مانند آن می‌سازد و به همین دلیل مشهور می‌شود. تا پیش از جریان تجدد برای هر حرفه‌ای تفسیر دینی وجود داشت و این قاعده‌ای کلی بود. در جریان تجدد، جریان تحجر هم به‌وجود آمد که در مقایسه با آن منفعل است. جریان تجدد هم مانند غرب به دنیا و امور آن توجه بیشتری دارد و همان‌گونه‌ که می‌بینید کاری به آخرت ندارد. در این زمان دنیا برای جریان تحجر هم مهم می‌شود به این صورت که دین دنیوی می‌شود. ما در معماری پدیده‌ای به نام مسجد داریم که پیش از سیطرۀ جریان تجدد برای خواندن نماز ساخته می‌شد و این موضوع از دورۀ پیامبر تا دوران رضاشاه ادامه داشت. پس مهم‌ترین فعالیت در آن خواندن نماز و اجتماع مسلمین در حاشیۀ آن بود. اولویت مسجد از دورۀ رضاشاه به بعد اجتماع مسلمین می‌شود؛ یعنی مسجد برای این کار ساخته می‌شود و در حاشیۀ آن نماز هم برپا می‌شود. تا جایی‌که ما مساجدی پیدا می‌کنیم که برای نمازخواندن جایی ندارند و فقط برای اجتماع مسلمانان به‌وجود آمده‌اند، مانند مسجد امام حسن مجتبی در سهروردی یا مسجد غدیر در بلوار میرداماد. هنگامی‌که در این مساجد مجلس ختم برگزار می‌شود، نمی‌توان برای نمازخواندن به آنجا رفت، چون اولویت با اجتماع مسلمین است. این به چه معناست؟ یعنی دین دنیوی شده و وجه اخروی آن کم‌رنگ شده است. پس در مورد دین هم این مسئله اتفاق می‌افتد؛ مانند اینکه بگوییم خوشنویسی تنها هنر سنتی است.

  • ما در هنرهای دینی امروز شاهد نوعی کپی‌برداری  به شکل نازل هستیم و تلاشی در تغییر این نگرش نمی‌بینیم. 

هنگامی‌که از دین به سمت دنیاگرایی متمایل می‌شویم، متجددگرا از غرب و متحجر از گذشته تقلید می‌کند. برای نمونه، در گذشته مساجد همگی گنبد و مناره داشتند، اما اکنون کپی نازل از آنها را خلق می‌کنند. برای مثال، در مازندران، گنبد و مناره‌های حلبی درست می‌کنند و اگر خیلی هنرمندانه به موضوع نگاه کنند به کاشی‌کار اصفهانی سفارش کاشی می‌دهند. بی‌شک این معاصربودن نیست و تنها تقلید نازلی از گذشته است. این کار هم به جایی می‌رسد که کارهای مبتذل زیادی برجای می‌ماند. برای نمونه، در گذشته در مکان‌های مقدس تنها برای بقاع متبرکه مانند حرم‌های امام رضا و حضرت معصومه و شاه‌چراغ از گنبد طلا استفاده می‌کردیم و هیچ مسجدی گنبد طلا نداشت، درصورتی‌که در دورۀ جدید می‌بینیم تمامی گنبدها طلایی هستند. همچنین، نام‌گذاری مساجد هم تغییر کرده و تا پیش از انقلاب مساجد به نام بانی آنها مانند مسجد شاه یا لولاگر یا فخرالدوله بود. در طول تاریخمان نام کمتری مسجدی منتسب به امامان بود مگر اینکه وجه تسمیه داشت مانند مسجد امام حسن که می‌گویند در فتح ایران جزو لشکر اعراب بود و در این مکان دو رکعت نماز خواند و به همین دلیل نام مسجد را مسجد امام حسن گذاردند. درصورتی‌که در نام‌گذاری معاصر در مساجد بسیار از نام ائمه استفاده می‌کنند. این به چه معناست؟ اینکه میزان ارادت ما به آنها را نشان می‌دهد؟ در حالی که مسجدالنبی در مدینه به نام بانی آن که حضرت رسول است، نام‌گذاری شد. کاری که ما می‌کنیم، گویی دیگران نمی‌فهمند و ارادتی ندارند و این تنها خاص ماست. ما ارادت خود را به امام حسن‌ عسگری با گذاردن نامشان روی مسجد، پل، خیابان و... نشان می‌دهیم. درصورتی‌که این ابراز ارادت نیست.

  • آیا ما از داشته‌هایمان تهی‌ شده‌ایم؟

خیر، ریاکار شده‌ایم.

  • به ‌هر روی تهی‌شدن موجب ریاکاری می‌شود و به نوعی قداست اعمال و واژگان از  میان رفته است.

همواره در فرهنگ ما میان اسم و مسما نسبتی وجود داشته است که ما آن را به‌کلی از بین برده‌ایم. آیا هنگامی‌که از سعدی می‌گوییم به یاد گلستان و بوستان می‌افتید؟ وقتی از خیابان سعدی نام می‌بریم چطور؟ آیا موتور و فروش انواع پمپ در ذهنتان تداعی نمی‌شود؟ این مسئله ارج‌نهادن به سعدی نیست که ما نام سعدی را روی خیابانی بگذاریم که در آن موتور و پمپ می‌فروشند یا نام مرحوم مطهری را روی خیابانی بگذاریم که در آن چیزی وجود دارد که هیچ نسبتی با ایشان ندارد. این ابراز ارادت نیست.

  • آیا این کار بدون تدبیر نوعی تخریب را به‌وجود می‌آورد؟

ما با این کار تنها در ظاهر ابراز ارادت می‌کنیم اما در باطن فقط صدمه می‌زنیم. افرادی مانند سعدی یا مولانا در چه روزگاری می‌زیستند؟ با حمله مغول‌ها به این سرزمین مورد تحقیر و توهین قرار گرفتیم و همه چیز از دست رفت. قدرتی نداشتیم و با قوم مهاجمی طرف بودیم که اجازه نمی‌داد مردم و سرزمینمان برای بار دیگر احیا شوند، اما حاصلش چه شد؟ در وضعیت کنونی نیز احیای فرهنگ امکان‌پذیر است و فرهیختگان باید دست به کارهای اساسی بزنند تا وضعیت را بهبود بخشند. متأسفانه به جامعۀ نخبه ناامیدی تزریق می‌کنند و اغلب می‌گویند از این اهلیت دست بردارید و باقیماندۀ آن را هم وبال گردن خود می‌کنند. آنها موفق‌نبودن خود را به جامعۀ ایرانی منتسب می‌کنند و مدام می‌خواهند بر ویژگی‌هایی ایرانی‌بودنش پافشاری کند. این به چه معنا است؟ اگر از ایرانیت دست برداریم، از بین می‌رود. چه جامعه‌ای است که باید برای آن ارزش قائل باشیم. در حالی که این جامعه هنر و ادبیات غنی‌ای دارد. اگر دست از داشته‌هایمان برداریم چه خواهد شد؟؟؟ متأسفانه نخبگان و فرهیختگان کشور متوجه این موضوع نیستند و برای آگاه‌کردنشان هم نمی‌دانم باید چه کرد؟؟

  • آیا به مرور تبدیل به دیگری می‌شویم در حالی که اوی واقعی هم نیستیم؟

بله ما هرگز نمی‌توانیم به دیگری تبدیل شویم چراکه او هم دارای پیشینۀ تاریخی خود است.

  • پیش‌بینی شما از آیندۀ هنرهای سنتی ایران چیست؟ و از نظر شما مهم‌ترین مؤلفه‌ای  که بتواند این هنرها را احیا کند، کدام است؟ شما از همت‌های فردی گفتید آیا این  کوشش‌ها در این راه می‌توانند کاری کنند یا یک قدرت یا اندیشۀ بزرگ می‌تواند در  این زمینه نقشی داشته باشد؟

چند نکته وجود دارد که من به اعتبار آنها به این هنرها بسیار امیدوارم. نخست، مسیری که ما در قرن اخیر پیش گرفته‌ایم یعنی مسیری که به اختلال در اهلیت ما منجر شده وضعیتی برای ما پیش آورده است که نمی‌تواند تداوم یابد. ما به‌سرعت به سمتی حرکت می‌کنیم که به دوراهی می‌‎رسیم و در اینجا باید انتخاب کنیم که به اهلیتمان رجوع کنیم یا بمیریم و راهی هم جز این دو وجود ندارد. برای نمونه، در بحث آب، کاری کردیم که با اهلیت ما مغایر بود. همان‌گونه‌که گفتم میزان مصرف آب خانگی تا سال 1335 یک سوم میانگین دنیا بود اما امروز این میانگین به سه برابر مصرف جهان رسیده است؛ یعنی مصرف ما 9 برابر بیشتر شده است. این رفتار با این خشکسالی‌ها و آسیب‌هایی که مدام به محیط زیستمان زده‌ایم نمی‌تواند ادامه یابد. در این ‌صورت از تشنگی می‌‎میریم. پس یا باید بمیریم یا به اهلیت خود بازگردیم. در عمل ما در آستانۀ رسیدن به پایان این جاده‌ایم و راه خود را باید اصلاح کنیم. این خبر خوبی است که بیش از این نمی‌توانیم به راه کج ادامه دهیم. موضوع دیگری که ایجاد امیدواری می‌کند این است که جامعۀ ما به‌ویژه در شهرها در دو حالت می‌توانند زندگی کنند؛ مدنیت و نامدنیت. معمولاً بحران‌ها جامعه را از مدنیت خارج و آن را دچار بحران مدنی می‌کنند. در این هنگام بیماری‌های فرهنگی عرض اندام می‌کنند. برای نمونه، فراموشی اهلیت تقویت و به آن دامن زده می‌شود. ازسوی دیگر، هنگامی‌که مدنیت رشد می‌کند زمینه برای رشد فرهنگ فراهم می‌شود و سبب می‌شود ارزش‌های اهلیت آشکار شود و راه بازگشت به آن هموار شود. جامعۀ ما در بحران مدنیتی است که از دهۀ 1340 آغاز شده است، امروز نزدیک به دو دهه است که درحال خارج‌شدن از بحران مدنیت هستیم. بستر عمومی جامعه و متن آن بیشتر به مدنیت اهمیت می‌دهد اما دغدغۀ اصلی جامعه پیداکردن رفتارهای مدنی است و این بسیار مهم است. بدین ترتیب، اهمیت و ارزش اهلیت آشکار می‌شود و زمینه برای بازگشت و به‌یادآوردن اهلیت شدت می‌یابد. همین امروز جامعه را ببینید که چه اندازه در کشور شاهنامه یا گلستان، بوستان سعدی، حافظ و مثنوی مولانا خوانده می‌شود؟ من تنها در مورد متون کلاسیکمان می‌گویم. در کدام دوره‌ از تاریخ این حجم از خواندن این متون را داشته‌ایم؟ تیراژ این کتاب‌ها چه تعداد است؟ آیا هرگز در کشور این تعداد تیراژ برای این نوع کتاب‌ها داشته‌ایم؟ البته من در مقایسه با میزان جمعیت کشور بیان می‌کنم. این امر نشان از وجود نوعی تشنگی در جامعه است و این تشنگی در مقایسه با اهلیت است.

می‌گوید: آب کم جو تشنگی آور به دست/تا بجوشد آب از بالا و پست

غلبۀ مدنیت سبب فراهم‌شدن این تشنگی است و این تشنگی کمک می‌کند تا به اهلیت خود بازگردیم و همان است که بر چیستی و اهلیت ما دلالت دارد. شما امروز را با بیست یا سی سال پیش مقایسه کنید، توجه به هنرهای سنتی چه میزان تغییر کرده است یا وضعیت ما در ادبیات به چه شکل بود یا رفتن و دیدن نقاط مختلف سرزمینمان به صرف چیزی که وجود دارد و هست؛ یعنی ما سیاحت نمی‌کنیم تا فقط خوش بگذرانیم بلکه می‌رویم تا شیراز، اصفهان و کاشان را آن‌گونه ‌که هستند ببینیم. امروز جامعۀ ما با گذشته اصلاً قابل قیاس نیست. تمامی اینها نشان‌دهندۀ این است که افقی روشن در پیش است و من به آن امیدوارم. اما مشکلی هم هست به‌ویژه اینکه جامعۀ ما دچار بحران نخبگی است. وقتی به اطراف خود می‌نگرید نوعی میان‌مایگی درحال غلبه‌ خواهید دید. یعنی افراد میان‌مایۀ فراوانی در این حوزه فعالیت می‌کنند، در حالی که افراد گران‌مایه و یگانه بسیار اندک‌اند. به عبارت دیگر، سیاه‌لشگر بسیار گسترده‌ای از میان‌مایگان در این زمینه فعالیت می‌کنند. این افراد نیازمند فرزانگانی هستند که راهنمایی کنند. اما این نخبگان در صحنه حضور ندارند و گویی باید در روزنامه آگهی منتشر کنیم و بگوییم به وجودشان نیاز داریم.

  • گویی حکمایی که در طول تاریخ این جامعه را هدایت می‌کردند، نیستند.

بله امروز به‌شدت به وجود آنها نیاز داریم.

  • در مورد وجه اقتصادی هنر سنتی چه می‌توان گفت؟

هنرهای سنتی یک وجه اقتصادی هم دارند. از هنگامی‌که سازمان صنایع دستی به‌وجود آمد، موجودیت هنرهای سنتی کشور را در عمل به گردشگری وصل کرد، در حالی که گرد‌شگری اقتصاد ضعیفی دارد؛ یعنی اگر کوچک‌ترین مشکلی روی دهد، گردشگری دچار اختلال می‌شود. حال شما حیات اقتصادی و شاهرگ هنرهای سنتی را به گردشگردی مرتبط کرده‌اید. چه اتفاقی خواهد افتاد؟ اگر گردشگری دچار نوسان ‌شود، هنرهای سنتی نیز دگرگون می‌شود. اما اگر به صنعتی‌بودن هنرهای سنتی توجه می‌کردیم آن را به صنعت متصل می‌کردیم. امروزه هنرهای سنتی ما منفعل و متصل به گردشگری است و این در حالی است که حیات هنرهای سنتی ما به صنعت بستگی دارد. صنعت به‌راحتی دچار نوسان نمی‌شود. نمی‌خواهم بگویم در صنعت نوسان وجود ندارد اما مانند گردشگری هم نیست که بگوییم ضعیف‌ترین اقتصاد دنیاست. صنعت در هر جامعه‌ای از سوی برنامه‌ریزان و مدیریت کلان کشور جدی گرفته می‌شود به این دلیل که در اقتصاد ملی و اشتغال نقشی جدی و اساسی دارد. اگر این‌گونه می‌شد صنعت ما رشد چشمگیری داشت. امروز صنایع فولاد مبارکه و ذوب‌آهن اصفهان دو قطب بزرگ صنایع کشور هستند. هر دوی آنها آهن و فولاد تولید می‌کنند. با مراجعه به متون تاریخی کشورمان درمی‌یابیم که اصفهان یکی از سه شهر مهم تولید فولاد بوده که به سراسر دنیا آن را صادر می‌کردند. اما چه نوع فولادی؟ در اصطلاح به آن فولاد جوهری می‌گوییم و آن فولادی است که تیغۀ شمشیر و خنجر را با آن می‌ساختند؛ فولادی بسیار سخت و تیزکه در برابر ضربه مقاوم بود. شاید در یک سال در بازار آهنگران اصفهان 5 خروار هم از این فولاد ساخته نمی‌شد اما شهرت جهانی داشت. آن زمان در اصفهان جوهر فولاد می‌ساختند درصورتی‌که ذوب‌آهن و فولاد مبارکه امروز خرمهرۀ فولاد می‌سازند. ما متوجه این موضوع بودیم که اگر می‌خواهیم در اصفهان صنعت فولاد ادامه یابد، باید جوهر آن را بسازیم. خرمهرۀ فولاد را باید کنار دریا بسازیم و این‌گونه زاینده‌رود را نابود نکنیم. اگر قیمت واقعی آب زاینده‌رود را درنظر بگیرید ما بسیار کمتر از ارزش این آب محصول می‌گیریم زیرا از هنرهای سنتی غافلیم و درس نگرفته‌ایم. باید متوجه این مسئله می‌شدیم که اگر قرار است درایران صنعت رونق پیدا کند، این صنعت حتماً باید از جنس صنایع خلاقۀ دانش‌محور باشد و دیگر هیچ. مثال دیگر از بی توجهی به ظرفیت‌های هنرهای سنتی، ماشین چاپ الگوی گوتنبرگی است که با چند سال فاصله در دورۀ صفوی و به دست تجار ارمنی به اصفهان وارد شد، اما از آن استقبال نشد و امروز در کلیسای وانگ قرار دارد. با این ماشین تنها یک انجیل و یک کتاب دعای مسیحی چاپ شد. یعنی باز هم از آن استقبالی نشد. تا به دورۀ قاجار می‌رسیم.‌ در ابتدای این دوران و در زمان عباس‌میرزا چاپ سنگی وارد ایران می‌شود و ایرانی‌ها از آن بسیار استقبال می‌کنند. امروز در میان کلکسیون‌های مجموعه‌داران سراسر دنیا که نسخ چاپ سنگی جمع‌آوری می‌کنند، نمونه‌های چاپ سنگی ایرانی فراوان دیده می‌شود. چه روی می‌دهد که ما از چاپ سنگی تا این اندازه استقبال می‌کنیم، اما از چاپ گوتنبرگ نه؟ نکته اینجاست که هنرمند و صنعت‌گر ایرانی با چاپ سنگی همچنان وجودش مفید بود و می‌توانست نقشی در آن داشته باشد. برای مثال، در چاپ سنگی کلهر خوش‌نویس حضور دارد؛ یعنی خط آن متعلق به کلهر و نگارۀ آن متعلق به صنیع‌الملک و تذهیب و جلد‌سازی آن کار هنرمندان معروف است و به‌نوعی در این چاپ هنرمندان ایرانی اظهار وجود می‌کنند. یعنی تنها چیدمان حروف سربی مهم نیست و او تنها در نقش اپراتور کار می‌کند که هیچ‌گونه ارزش هنری ندارد. امروز مدیران و برنامه‌ریزان صنعتی ما متوجه این موضوع هستند که رخدادهای بزرگی باید روی دهد تا صنعت ما با چنین اندیشه و رویکردی شکوفا شود. چرا در برابر چاپ سنگی یا سینما که منشأ آن غرب بود، توانستیم چنین عرض‌اندام کنیم اما در صنعت نساجی نتوانستیم پیشرفتی داشته باشیم؟ امروز نساجی مازندران همچنان کودری‌های زمان رضاشاه را تولید می‌کند و در آن هیچ ابتکار و نو‌آوری خاصی وجود ندارد. یا یزد مهم‌ترین منطقۀ تولید صنایع فلزی است که نیاز به آب فراوان دارد. اگر هزار سال دیگر هم باستان‌شناسان صنایع فولاد و آلومینیوم استخراج کنند می‌گویند یا شایعات دریاچه‌بودن کویر مرکزی درست است که البته درست نیست یا کسانی‌که این کارها را انجام داده‌اند گروهی بی‌خرد بوده‌اند.

  • گویی ما اصرار داریم که دوباره چرخ را تولید کنیم.

اتفاقاً اگر ما اهل نوآوری و خلاقیت باشیم، هر لحظه چرخ را اختراع می‌کنیم. اما راه تقلید را پیش گرفته‌ایم و فکر می‌کنیم چرخ را باید از خارج وارد می‌کنیم. چرخ خودرو از ماده‌‌ای شیمیایی ساخته شده است که در برابر سرما و گرما واکنش نشان می‌دهد. ما در کشوری زندگی می‌کنیم که هر نقطه‌ای از این آن با منطقۀ دیگر بیش از 40 درجه اختلاف حرارت دارد. با وجود این، چرا فقط یک نوع لاستیک تولید می‌کنیم؟ مگر می‌توان با یک نوع لاستیک این تنوع را پاسخ داد؛ یعنی در اهواز با دمای هوای 50 درجه همان کارایی را داشته باشد که در اردبیل که دمای هوای 25 درجه دارد و گاهی زمستان‌هایش چندین درجه زیرصفر است. در مناطق کوهستانی که مدام باید از سرپالایی و سرپایینی بروید باز هم همین یک نوع لاستیک را داریم. این امر نشان می‌دهد که باید ترفندهای دیگری برای تولید لاستیک متناسب با شرایط آب و هوایی بیاموزیم.

متن این گفتگو در شماره دوم نمایه پژوهش منتشر شده است.






برچسب ها
از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید