کلیشهسازی
کلیشهها[1]، تعمیمهای زیاده سادهانگارانهاند که برای توصیف یک شخص یا گروه، بهکار میرود. آنها تقریباً در همۀ مقولات حضور دارند؛ سن، جنسیت، نژاد/قومیت، دین، رنگ مو، قد، وزن، محل سکونت و شغل، تنها چند نمونه از مقولاتی است که پذیرای کلیشهاند.
کلیشهها وسایلی هستند برای سادهکردن موقعیتهای ناآشنا. فرد در برخورد آغازینش با فرد یا گروهی ناآشنا، بهنوعی شناخت مقولهای[2] روی میآورد؛ یعنی دستهبندی برمبنای اطلاعات محدودی که از سرنخهای تصویری و کلامی بهدست میآید. این قضاوتهای شتابزده، ممکن است حقیقتی در خود داشته باشند، چراکه بر مشخصههای به ادراک درآمده استوارند. مشکل این است که ویژگیهای کلیشهای، بهمجرد استناد به آنها، درعمل حیات مستقلی در پیش میگیرند و امحای آن دشوار میشود. افزون بر این، وقتی کلیشهها در مورد کل یک گروه بهکار میروند، تفاوتهای فردی گستردۀ درون گروه، نادیده گرفته میشوند.
مشکل دیگر کلیشهها این است که آنها بر واکنش دیگران نسبت به فرد کلیشهای، اثر میگذارند. برای مثال، اگر به فردی انگ «مایۀ دردسر» زده شود، دیگران ممکن است یا از او دوری گزینند یا/و در مورد او مرتکب پیشداوری شوند. به همین قیاس، اعضای گروهی که انگ «تنبلی» خوردهاند، در یافتن شغل با دشواری روبهرو میشوند.
کلیشهها بیشتر واکنشیاند به انگیختاری[3] خاص. بهلحاظ تاریخی، عوامل متداولی که کلیشههای رایج را به راه انداختند، عبارت بودند از: کشمکش اقتصادی و اجتماعی، کژفهمی ویژگیهای فرهنگی، هراس زمان جنگ و ترس فرد از افول قدرت گروه خود و قدرتگرفتن دیگران؛ بنابراین، تعجبی ندارد که کلیشهها، قطعنظر از گروهی که توصیفش میکنند، بهنوعی سرشتی منفی دارند. کلیشههایی که از افراد حائز قدرت اجتماعی میسازند، استثنایی بر این قاعدهاند.
ممکن است استدلال کنند که کلیشهها نقشی تقریباً غریزی دارند. وقتی افراد چارهای جز ارزیابی خطر ندارند، تصمیمگیری دربارۀ جنگ یا گریز یا آرام ماندن، بایستی بر نوعی عامل بیرونی متکی باشد. افراد بهمنظور اینکه دریابند، شخص ناشناس خطرناک است یا نه، معمولاً بر کلیشههای گروهش اتکا میکنند. برای نمونه، شخصی با دو غریبه روبهرو شود -یکی در لباسی نامرتب و کثیف و دیگری در لباسی مرتب- ظاهر این دو، واکنش خاصی را تحمیل میکند. بهرغم احتمالهای گوناگونی که دربارۀ کیستی این دو وجود دارد، کلیشههای نوعی، این باور را به فرد میقبولاند که اولی بالقوه خطرناک است و دیگری تهدیدی بهشمار نمیآید.
از آنجایی که کلیشهها از جامعهای به جامعۀ دیگر (گاهی حتی در درون یک جامعه) فرق دارند، فرد بایستی اعتبار حقیقیشان را به پرسش گیرد. برای مثال، نژاد واقعیتی زیستی است، اما افزون بر آن، مفهومی است که جامعه برمبنای ویژگیهای جسمی میسازد؛ بنابراین، ایالاتمتحده که هنوز تحت تأثیر میراث بردهداری است، نظام طبقهبندی نژادی سفت و سختی دارد و بیش از برزیل با مشکلات برآمده از نژادپرستی دستبهگریبان است. به همین قیاس، برساخت اجتماعی جنسیت در جوامع مختلف به کلیشهها، برداشتها و الگوهای تعامل اجتماعی متفاوتی میانجامد. گرچه مرد و زن، مفاهیمی زیستشناختیاند، اما امر مردانه یا زنانه از جامعهای به جامعۀ دیگر، فرق چشمگیر دارد.
گرچه کلیشهها گاهی ممکن است مفید باشند، اما همیشه سودمند نیستند و به کرات اهانتآمیز بوده است. مشکل فرضهای شتابزدهای که فرد بر پایۀ کلیشهها میسازد، این است که آنها از باورهای پیشداورانه مایه گرفتهاند و هیچ یا چندان حسنی ندارند؛ بنابراین، زنده نگهداشتن کلیشهها، همسنگ زنده نگهداشتن پیشداوریهایی (یعنی احساسات منفی) است که نسبت به آن گروه خاص وجود دارد.
وجود کلیشهها بر فضای دانشگاهی نیز اثر میگذارد. اگر در فضای دانشگاهی، کلیشههایی باشد دال بر اینکه که عملکرد تحصیلی نژاد، گروه قومی و/یا جنسیتی خاص خوب یا بد است، دانشجویان بسته به بودن یا نبودن در آن گروه کلیشهای، در معرض سوگیری و نیز لطف یا بیمهری قرار میگیرند؛ حتی اگر دانشجوی کمهوش انگاشتهشده از دانشجوی باهوش، باهوشتر باشد رفتار سوگیرانه آموزگار ممکن است بهنوعی پیشگویی خودتحققبخش بیانجامد که در آن دانشجوی نخست، عملکردی بد داشته باشد و دانشجوی دوم، عملکردی خوب. اگر این پدیده، همچنان در حیات دانشگاهی دانشجویان پابرجا باشد، کلیشهها همچنان پیشگوییهای خودتحققبخش را استمرار میبخشند و در دور باطل بیقدرت نگهداشتن اقلیتها در جامعه دخیل خواهند بود. برای نمونه، عملکرد ضعیف در مدرسه، احتمال روی نمودن مشاغل کمدرآمد را افزون میکند. این امر، به نوبۀ خود، این افراد را در محلههای فقیرنشینی که به احتمال زیاد نظام آموزشی نامطلوبی دارند، نگه میدارد و این نظام آموزشی نامطلوب، به کودکان آنها با کیفیتی پایینتر از میانگین، آموزش میدهد؛ بنابراین، کلیشهها میتوانند در تداوم چرخۀ فقر[4]، نقشی کلیدی ایفا کنند.
مجرمیت نیز کلیشه و انگی است که به کرات در مورد اقلیتها بهکار رفته و بر آنان اثر گذاشته است. نتیجۀ این کلیشهها بدنمایی نژادی[5] است که زمانی رخ میدهد که اقلیتهایی از گروه نژادی یا قومی خاص، بیش از گروههای دیگر در معرض شک پلیس قرار میگیرند و ازاینرو، بیشتر محتمل است که به ارتکاب جرم متهم شوند. این مسئله، بهویژه در دادگاه دردسرآور است. اگر خوانده از گروهی اقلیتی باشد، معمولاً گرفتار کلیشۀ «مجرمیت» میشود و هیئتمنصفه با این کلیشه آشناست. مسئلهای که مطرح میشود، این است که چقدر احتمال دارد که دادرسی منصفانهای نصیب شخص شود. کلیشهسازی، ممکن است ما را در فهم این مسئله یاری کند که چرا به جرمهایی که طبقه پاییندست و اقلیت مرتکب میشود به دیدۀ جرایمی شریرانهتر و غیراخلاقیتر از جرایم یقهسفیدان که معمولاً طبقه بالادست جامعه مرتکبشان میشوند، مینگرند. حتی کلیشههای مثبت نیز ممکن است برای گروهی خاص، پیامدهایی منفی داشته باشد. این کلیشه را درنظر بگیرید که دانشآموزان آسیایی در ریاضی و علوم، از سایر دانشآموزان برترند. اگر دانشآموزی آسیایی در این موضوعات عملکرد خوبی نداشته باشد، ممکن است احساس بیلیاقتی کند و دچار رنج عاطفی و حتی افسردگی شدید شود.
گذشته از این، اگر فقط اعضای یک گروه کلیشهای شوند و دربارۀ آنها این تصور ایجاد شود که در کاری خاص (مانند ورزش یا آزمون علوم) عملکرد خوبی دارند، دیگران ممکن است در سطح حقیقی توانشان عمل نکنند، چون گمان میکنند عملکردشان به آن خوبی نخواهد بود. همچنین وقتی اعضای گروهی خاص، بهوضوح یا بهتلویح آگاه میشوند که گروهشان، بهطور کلی، در رابطه با کاری خاص عملکرد بدی دارد، احتمال بدترشدن عملکردشان در آن کار بیشتر میشود. این اثر منفی در کلاس درس و نیز در میدان ورزش و محیط کار، پیامدهای آشکاری دارد.
رسانه، کلیشهها را به نمایش میگذارد و تقویتشان میکند. یکی از کارکردهای پنهان رسانه، آموزش و تقویت هنجارها و ارزشهای فرهنگی است؛ بنابراین، توصیفات کلیشهای از نقشهای جنسیتی و/یا اقلیتی، در طول زمان تغییر میکند و هنجارهای اجتماعی زمانه را بازمیتابانند. بااینحال، نظریهپردازان تضاد استدلال میکنند که طبقۀ بالادست یا نخبگان جامعه، رسانه را در دست خود دارند و بیشتر مایلاند هنجارها، ارزشها و کلیشههایی را نشان دهند که آنان را در قدرت نگه میدارد. از آنجا که رسانهداران اغلب مردان سپیدپوستاند، بیشتر به برنامههایی توجه میکنند که مردان سپیدپوست را بهصورت کلیشهای، افرادی قدرتمند به تصویر میکشند. این انتقال کلیشهها از رهگذر رسانهها، به مشروعیت یافتن و استمرارشان در جامعه میانجامد.
عیب دیگر کلیشهها این است که آنها اغلب عمر طولانیتری دارند. وقتی فرد دربارة گروهی خاص، کلیشهای بیاموزد، زدودن یا فراموشکردن آن باور دشوار است؛ حتی وقتی فردی از اعضای آن گروه را میبینند که با آن کلیشه همخوانی ندارند، آن افراد را «استثنایی بر قاعده» میانگارد؛ بنابراین، اگر عضوی از گروه اقلیت (که گرفتار کلیشۀ مجرمیت شده است) از وقوع جرم جلوگیری کند، ممکن است آن شخص «یکی از معدود اقلیتهای خوب» انگاشته شود. افزون بر این، اگر عضوی از اقلیت مرتکب جرمی شود، ممکن است رفتار او را کجرویای بیانگارند که دور از شأن اوست.
بااینحال، فرد این توانایی را دارد که بر کلیشههای آموختهشده، چیره شود و دیگران را برمبنایی فردیتر به قضاوت بنشیند. توانایی یک فرد برای انجام این کار، به سه عامل بستگی دارد. نخست اینکه، وقتی اطلاعات شخصی دربارۀ دیگری افزایش مییابد، کلیشه مدخلیتش را از دست میدهد. دوم آنکه، توانایی شناختی فرد قضاوتکننده بر احتمال اتکای وی به کلیشهها اثر میگذارد؛ شخصی که زمان یا شفافیت ذهنی را ندارد که بهدرستی دیگری را ارزیابی کند، محتملتر است که برپایۀ کلیشهها دست به قضاوتهای شتابزده زند. عامل سومی که توانایی چیرگی بر کلیشه را میدهد انگیزه است؛ اگر قرار باشد به فردی در ازای قضاوتی درست دربارۀ دیگری پاداش (مالی یا غیرمالی) دهند، این پاداش ممکن است فرد قضاوتکننده را تشویق کند که بهجای اتکا بر کلیشه، برداشتی دقیقتر داشته باشد. از قضا، پژوهشها نشان میدهند که هرچه افراد بیشتر تلاش کنند که از کلیشهها استفاده نکنند، تواناییشان برای استفاده نکردن از آنها نیز کمتر میشود؛ حتی اگر آنان بتوانند مدتی کوتاه از کلیشهها استفاده نکنند، کلیشه ممکن است قدرتمندتر از گذشته بازگردد و به پیشداوریهای گستردهتر بیانجامد.
گرچه کلیشهها، موقعیتها را برای افراد ساده میسازند و امکان قضاوت سریع بر پایۀ اطالاعات محدود را برای آنها میسر میکند، ممکن است پیامدهای منفی جدیای برای همۀ اعضای جامعه داشته باشند. بهدلیل گرایش کلیشهها به تأثیرگذاری منفی نامتناسب بر اقلیتها، شایسته و بایسته است که فرد با احتیاط از کلیشهها بهره برده و کوشش کند دیگران را برمبنای ویژگیهای فردیشان و کمتر بر پایه کلیشههای موجود دربارۀ گروهی که آن فرد بدان تعلق دارد، به قضاوت بنشیند.
و نیز ببینید: تبعیض؛ نظریۀ انگزنی؛ پیشداوری؛ نظریۀ شکلگیری نژاد؛ بدنمایی نژادی؛ پیشگویی خودتحققبخش
بیشتر بخوانید
- Brehm, Sharon S., Saul M. Kassin, and Steven Fein. 2005. Social Psychology. 6th ed. Boston: Houghton Mifflin
- Marger, Martin. 2007. Social Inequality: Patterns and
Processes. 4th ed. New York: McGraw-Hill
[1] stereotyping
[2] categoric knowing
[3] stimulus
[4] cycle of poverty
[5] racial profiling