فرضیة خردهفرهنگ خشونت
فرضیة خردهفرهنگ خشونت[1]، به دیدگاهی نظری اشاره دارد که طبق آن، خشونت نتیجة نظامی از هنجارها و باورهای پذیرفته شده است که خشونت را در روابط میان فردی نادیده میگیرد. بر اساس این دیدگاه، دستهای از گروههای اجتماعی که از نظر آماری با نرخ بالای خشونت همبستگی دارند، دارای این هنجارها و باورها هستند. به لحاظ سنتی، این گروهها شامل اقلیتها (بهویژه امریکاییهای آفریقاییتبار)، فقرا و ساکنان جنوب بودهاند.
ماروین ولفگانگ[2] و فرانکو فراکوتی[3]، نخستینبار این دیدگاه را در کتاب سال 1967 خود، با عنوان خردهفرهنگ خشونت[4] بیان کردند. آنها پیوستگی آماری بین فقر و تعداد امریکاییهای آفریقاییتبار و خشونت را با نظام هنجاری خردهفرهنگی مرتبط ساختند که در خصلتهای روانشناختی انعکاس یافته و موجب افزایش احتمال استفادة فرد از خشونت میشود. بهنظر میرسد این نظام هنجاری حامی خشونت که از طریق یادگیری فرهنگی منتقل میشود، بیشترین برجستگی را در میان مردان جوان دارد. اگرچه دیگران بعدها اصل خردهفرهنگ خشونت را برای شکلهای مهلک و غیرمهلک خشونت بهکار گرفتند، اما این پژوهش اصلی، بهطور خاص، به آدمکشی پرداخت.
در تحلیلی بسیار نافذ، ریموند گاستیل[5] و شلدون هاکنی[6]، یک پیوستگی بین خشونت و ایالتهای جنوبی مشاهده کردند. آنها علاوه بر ادعای وجود پذیرش هنجارین خشونت در آنجا، چندین ویژگی تاریخی را مشخص کردند که این جهتگیری فرهنگی بهسوی خشونت را شکل میداد؛ به گفتۀ آنها، جنوب گرایش بیشتری به خشونت، حتی پیش از جنگ داخلی، نشان داده است. شواهد مربوط به این نتیجهگیری، شامل تداوم دوئل برای حل اختلافهای میان فردی، تعداد بیشتر افراد مالک تفنگ و مفهوم دفاع از شرافت بهوسیلۀ خشونت است. بحثهای دیگر عبارت است از: بردهداری و زجرکشی -هم پیش و هم پس از جنگ داخلی- بهعنوان شاخصهای پذیرش خشونت.
تأیید تجربی خردهفرهنگ خشونت، مختلط بوده است. طبق بیشتر پژوهشها، جنوب خشنتر از مناطق دیگر نیست. درواقع، در دهههای اخیر، غرب به خشنترین منطقه تبدیل شده و فقر عاملی همراه با خشونت است، اگرچه دلایل این پیوستگی اغلب دلایل خاصی ندارند. یافتههای مشابهی برای اثر نژاد وجود دارد، اگرچه در اینجا اثر آشکار گیجکنندة فقر بر رابطة نژاد و خشونت وجود دارد.
انتقاد از اصل خردهفرهنگ خشونت، مبتنی بر چند زمینه است. نخست، تأیید تجربی قوی، اندکی برای این نظریه، از دیدگاه تحلیلی کلان وجود دارد که اغلب بهدلیل عدم سنجش دقیق خردهفرهنگهای خشونت، با استفاده از گروههای جمعیت شناختی، بهعنوان شاخصی برای مجموعهای از ارزشهای خردهفرهنگی شناخته میشود. دشوار است که بگوییم درواقع چه چیزی موجب پیوستگیهای مشاهدهشده بین فقر، گروههای اقلیت و/یا جنوب و خشونت است. تبیینهای دیگری چون بیسازمانی اجتماعی و سرخوردگیهای ناشی از محرومیت و تبعیض نیز پیوستگیهای احتمالی هستند. بااینحال، شاخصی وجود دارد مبنی بر اینکه مشروعیت نهادی خشونت -جدا از نژاد، پایگاه اجتماعی و اقتصادی یا موقعیت جغرافیایی- بر خشونت اثر میگذارد. بررسی مستقیم تجلیهای مشروعشدن خشونت، تأییدی بسیار قویتر برای رابطة بین ارزشهای فرهنگی نهادینهشدة پذیرای خشونت و میزان خشونت است. بااینحال، این سنجهها، نظامی از باورها را نشان میدهند که محدود به نژاد، پایگاه اجتماعی و اقتصادی یا موقعیت جغرافیایی نیست. دوم، این تز به این فرض مربوط است که پیوستگیهای مشاهدهشده بین خشونت و گروههای اقلیت، فقرا و جنوب، دارای بنیانی فرهنگی هستند. به دیگر سخن، این گروههای جمعیتشناختی، گروههایی با مجموعة مشترکی از باورها و هنجارهای مشخص را تشکیل میدهند که خشونت نیز جزء آنهاست. این امر به این پیشفرض انجامید که (الف) افراد در این گروهها خشنتر هستند و (ب) عضویت گروهی به معنای پذیرش آن باورهای خشن است. بااینحال، این بدان معنی است که در میان کسانی که به گروه خردهفرهنگی تعلق دارند، به احتمال زیاد، همگنی بیشتری وجود دارد. بهعلاوه، وقتی نژاد و باورهای خشن مستقیماً از طریق دادههای پیمایشی بررسی شده باشند، پژوهشها نشان میدهند که سفیدپوستان، نه امریکاییهای آفریقاییتبار، احتمال بیشتری دارد که به باورها در استفاده از خشونت در وضعیتهای دفاعی عقیده داشته باشند، بدون تفاوت در پذیرش خشونت بهعنوان راهبردی ابزاری برای حل مشکلات. برای مثال، پژوهشهایی که خلافکارانی چون آشوبگران و متجاوزان را بررسی کردهاند، نشان میدهند که رابطهای قوی بین پذیرش فردی خشونت و اشتیاق به استفاده از خشونت وجود دارد؛ بنابراین، درواقع، نظامهای اعتقادی خشن ممکن است برای درک خشونت به ما کمک کنند، اما شواهدی که بگویند این نظامهای باور در گروههای شناساییشده، بهعنوان خردهفرهنگهای خشن، بیشتر وجود دارند، در دسترس نیست.
درحالحاضر، پژوهشگران همچنان ویژگیهای خاصی از اصل خردهفرهنگ خشونت را آزمون میکنند تا به میزان بیشتری، سازوکارهایی را توضیح دهند که باورهای خشن ممکن است بهواسطة آنها به گروههای خردهفرهنگی خاصی مرتبط شوند و اینکه چگونه آن باورها به اقدامات خشونتآمیز تبدیل میشوند. پژوهشگران علاوه بر بررسی گروههای اقلیت، جنوب و فقرا، سفیدپوستان (بهویژه گروههای قدرتمند سفیدپوستان و گروههای نفرتپراکن سفیدپوستان) را بررسی میکنند تا پیوستگیهای بین خردهفرهنگ و خشونت را دریابند. قویترین نقش دیدگاه خردهفرهنگ خشونت، کاربردش برای سنجش مستقیم پذیرش خشونت، هم نهادی و هم نگرشی، بوده است که نقش آنها در فهم ما، از علل خشونت نویدبخش است.
ویکی جنسن[7]
و نیز ببینید: ارزشهای فرهنگی؛ هنجارها؛ اجرای خودسرانۀ عدالت؛ خشونت؛ جرم خشونتآمیز
بیشتر بخوانید:
Cao, Liqun, Anthony Adams, and Vickie Jensen. 1997.“Black Subculture of Violence: A Research Note.” Criminology 35(2):367–79
Gastil, Raymond. 1971. “Homicide and a Regional Culture of Violence.” American Sociological Review 36:412–27
Loftin, Colin and Robert Hill. 1974. “Regional Subculture and Homicide: An Examination of the Gastil-Hackney Thesis.” American Sociological Review 39:714–24
Messner, Steven. 1983. “Regional and Racial Effects on the Urban Homicide Rate: The Subculture of Violence Revisited.” American Journal of Sociology 88:997–1007
Parker, Robert Nash. 1989. “Poverty, Subculture of Violence, and Type of Homicide.” Social Forces 67:983–1007
Williams, Kirk and Robert Flewelling. 1988. “The Social Production of Criminal Homicide: A Comparative Study of Disaggregated Rates in American Cities.” American Sociological Review 53:421–31
Wolfgang, Marvin and Franco Ferracuti. 2001. The Subculture of Violence: Toward an Integrated Theory of Criminology. New York: Routledge
[1] . Subculture of Violence Hypothesis
[2] . Marvin Wolfgang
[3] . Franco Ferracuti
[4] . The Subculture of Violence
[5] . Raymond Gastil
[6] . Sheldon Hackney
[7] . Vickie Jensen