دولت شراکتی

    مفهوم دولت شراکتی[1] ارتباطی نزدیکی با فلسفهٔ تکثرگرا[2] دارد. در مقابل فلسفهٔ یگانه‌انگار[3]، فلسفهٔ تکثرگرا مدعی وجود بیش از یک اصل غایی است که ممکن است هم‌زمان سنگ‌بنای تصمیمات و نیز کنش باشد. در مقابل، فلسفهٔ یگانه‌انگار بر این باور است که همهٔ تصمیمات و کنش‌ها از یک اصل پابرجا ناشی می‌شود؛ وگرنه کنش‌ ناممکن می‌شد.

  هستۀ شراکت‌گرایی دولتی شرکت‌دادن طبقات و گروه‌های اجتماعی مختلف ‐ که اغلب منافع متعارضی دارند ‐ در فرآیند خط‌مشی‌گذاری است. این دیدگاه، که نظریه‌ای در باب شراکت اجتماعی است، پیوند تاریخی نزدیکی با نظریهٔ اجتماعی کاتولیکی دارد و نیز سوسیالیست‌های آرمان‌شهرباوری چون سن‌سیمون آن را مبنای این استدلال کردند که کارگران را باید در فرآیندهای تصمیم‌سازی و خط‌مشی‌گذاری شرکت داد. نظریه اجتماعی کاتولیکی از رهگذر کاهش رادیکالیسم و تضادهای اجتماعی در پی برقراری آشتی میان طبقات اجتماعی و حفظ نظم اجتماعی موجود است. اما، سوسیالیست‌های آرمان‌شهرگرا از رهگذر پایه‌ریزی جامعه‌ای سوسیالیستی‌ در بلندمدت خواهان برچیدن طبقات اجتماعی‌اند.

در دو برهه از تاریخ مدرن، مفهوم دولت شراکتی محبوبیت یافت. در دههٔ 1890، تحت فشار رشد طبقهٔ کارگر و جنبش‌های سوسیالیستی، کلیسای کاتولیک کوشید این مفهوم را در مقابل مفهوم رقیبش، یعنی تضاد یا جنگ طبقاتی، در اذهان عموم جا بیندازد. در دههٔ 1970 هم این مفهوم (این بار نوشراکت‌گرایی) در میان مردم و خصوصاً دانشگاهیانی که از تأثیر فزایندۀ جنبش‌های سوسیالیستی و کمونیستی بین‌المللی به تنگ آمده بودند، محبوب شد. هر دو بار هم هدف شرکت‌دادن طبقات معمولاً طردشدۀ کارگر، گروه‌های فرهنگی فرودست و جنبش‌های فراپارلمانی در فرآیند خط‌مشی‌گذاری و تصمیم‌گیری بود.

مفهوم دولت‌های شراکتی در میان فاشیست‌ها هم جایگاه خاصی داشت؛ برای مثال، موسولینی مدعی بود نظریه‌ای شراکتی در باب دولت دارد. مشابه این مدعا، هرچند با شفافیت و وضوح کمتر، در نظریات فاشیستی آلمانی در باب دولت به‌چشم می‌خورد. اما، مارکسیست‌ها بر آن‌اند این نظریه‌ها چیزی نیست مگر عوام‌فریبی برای پنهان‌کردن اهداف واقعی فاشیسم. به باور مارکسیست‌ها، اگر نولیبرالیسم رادیکال‌ترین پیکرۀ سیاسی در دموکراسی نمایندگی برای پیشبرد منافع بورژوازی انحصارگراست، فاشیسم هم رادیکال‌ترین و آشکارترین پیکرۀ سیاسی است که به یاری نیروی نظامی‌ و خشونت همان هدف را تعقیب می‌کند. به بیان دیگر، فاشیسم، باوجود تلاش‌هایش برای پنهان‌کردن ایدئولوژی‌اش، رادیکال‌ترین نظریهٔ سیاسی محافظه‌کار و یگانه‌انگار است.

مارکسیسم هم نظریه‌ای یگانه‌انگار در باب سیاست را پیش می‌کشد. اما، تفاوتی رادیکال با فاشیسم دارد؛ از این نظر که مارکسیسم همانند دیدگاهی که سوسیالیست‌های آرمان‌شهرگرا داشتند، خواهان تغییر نظم اجتماعی موجود است و نه حفظ آن. مارکسیسم خواهان تسخیر قدرت سیاسی به نام طبقات کارگر و گروه‌های فرودست است تا بتواند جامعه‌ای سوسیالیستی را بنا نهد که در آن خبری از طبقات یا گروه‌های اجتماعی فرودست نباشد. از این منظر، سوسیالیسم چارۀ اصلی همۀ مشکلات اجتماعی برآمده از ساختار است و در برابر حکومت انقیاد و سرکوب، حکومت آزادی را پیش می‌کشد.

و نیز ببینید: طبقه؛ آگاهی جمعی؛ اجتماع‌گرایی؛ سوسیالیسم؛ انقلاب‌های اجتماعی.

بیشتر بخوانید

Crouch, Colin and Wolfgang Streeck, eds. (2006). The Diversity of Democracy: Corporatism, Social Order and Political Conflict. Northampton, MA: Edward Elgar

Williamson, Peter J. (1989). Corporatism in Perspective: An Introductory Guide to Corporatist Theory. Thousand Oaks, CA: Sage

   [1] Corporate State    

 [2] pluralist philosophy

[3] monist philosophy

 

 

  

برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید