جداسازی

 جداسازی[1]، تفکیک گروه‌ها بر اساس ویژگی‌های اجتماعی است. این ویژگی‌ها ممکن است انتسابی باشند، مانند نژاد یا اکتسابی، مانند منزلت اقتصادی. در جامعه‌ای جداسازی‌شده، گروه‌های جدا ممکن است با یکدیگر ارتباط کمی داشته باشند یا اصلاً رابطه نداشته باشند. این فقدان تماس میان‌گروهی است که در بروز مشکلات اجتماعی مرتبط با جداسازی نقش دارند. جداسازی بر اساس در دو بُعد رخ می‌دهد: فقدان مواجهه و دسترسی نابرابر به منابع.

تفکیک گروه‌ها، تماس میان گروه‌ها را محدود می‌کند و بالقوه سبب پیشرفت پیش‌داوری‌ها و استمرار کلیشه‌ها می‌شود. جداسازی، اعضای گروه‌ها را سوا می‌کند و با دریغ‌کردن فرصت تعامل، چه‌بسا کلیشه‌ها را تداوم بخشد. شبکه‌های اجتماعی که گروه‌های خاصی را طرد می‌کنند، ممکن است سوگیرانه یا تبعیض‌آمیز تلقی شوند، چراکه شبکه‌ها افراد را با بافت اجتماعی گسترده‌تر یکپارچه می‌کنند و شبکه‌های جداسازی‌شده مواجهۀ افراد با «دیگران» را محدود می‌کنند.

وقتی گروه‌ها به‌لحاظ مکانی جدا می‌شوند، نهادهای جدا نیز ظهور می‌کنند و این امر ممکن است به دسترسی نابرابر به منابع جامعه بیانجامد. در پی جنگ داخلی ایالات متحده، بسیاری از ایالات جنوبی، قوانین جیم کرو را که هنجارهای غیررسمی جداسازی سیاه‌پوستان و سپیدپوستان در گذشته را تحمیل می‌کرد، وضع کردند. این قوانین، جداسازی نژادی را با این استدلال توجیه کردند که امکانات عمومی، مانند قطارها و مدارس، می‌توانند «جدا اما برابر» باشند. دیوان عالی، به سال 1896، در پروندۀ پلسی علیه فرگوسن، این آموزه را تأیید کرد. تنها از سال 1954 (پس از پروندۀ براون علیه شورای آموزشی) بود که جداسازی مدارس عمومی، مغایر قانون اساسی اعلام شد. قانون حقوق شهروندی سال 1964، پایان قوانین جیم کرو را اعلام کرد.

در بافت ایالات متحده، جنبش حقوق شهروندی دهۀ 1960، به وضوح برمبنای ویژگی‌های انتسابی نژاد و جنسیت به جداسازی توجه کرد. بااین‌حال، حتی وقتی حمایت قانونی از فرصت برابر وجود دارد، جداسازی در قالب طرد اجتماعی رخ می‌دهد. طرد اجتماعی، سبب می‌شود که افراد، نه‌ تنها جداسازی فیزیکی، بلکه حاشیه‌نشاندگی اجتماعی را که فرصت‌های شغلی و درآمدی را محدود می‌کند، تجربه کنند.

ابعاد جداسازی

جداسازی بافت‌های اجتماعی، فرهنگی و مکانی دارد و در نتیجۀ قانون (جداسازی رسمی) یا ورزۀ فرهنگی (جداسازی غیررسمی) رخ می‌دهد. بسیاری از ابعاد جداسازی، ازجمله سن، جنسیت، کم‌توانی، نژاد، قومیت و منزلت اقتصادی ممکن است در همۀ جوامع وجود داشته باشد. در ایالات متحده و اروپا، جداسازی سکونتگاهی و آموزشی، دو شکل از متداول‌ترین اشکال جداسازی هستند.

پژوهشگران بیش‌ازپیش بر جداسازی به‌عنوان پدیده‌ای چندبُعدی تمرکز می‌کنند. این تمرکز، بازتابندۀ این واقعیت است که افراد در بافت‌هایی جای گرفته‌اند که دسترسی‌شان به دیگر افراد و منابع در جامعه را سروشکل می‌دهد. گرچه ویژگی‌های فردی و گروهی اغلب نقطۀ کانونی جداسازی است، جداسازی از رهگذر نهادهای اجتماعی چون مدارس، مشاغل و اجتماع‌های مسکونی رخ می‌دهد. برای مثال، فرصت‌های در دسترس اقلیت‌ها درزمینۀ سکونت، در بافت جداسازی سکونتگاهی که اغلب از بافت محله یا اجتماع متأثر است، قالب‌بندی می‌شود؛ اثرات سقف شیشه‌ای برای زنان در بافت جداسازی جنسیتی در محیط کار و بافت شغلی سروشکل می‌یابد.

جداسازی هم علت غیرارادی دارد و هم ارادی. جداسازی ارادی، اغلب در سطح فردی یا گروهی و در چارچوب شبکه‌های اجتماعی رخ می‌دهد. جداسازی غیرارادی، زمانی رخ می‌دهد که افراد و گروه‌ها به‌دلیل داشتن یک یا چند ویژگی از فرصت‌ها بی‌بهره می‌شوند. جداسازی ارادی و غیرارادی در ابتدایی‌ترین شکل‌شان، ممکن است در ترجیحات فردی در برابر تبعیض نقش داشته باشند. برای مثال، در ایالات متحده، اقلیت‌ها ممکن است ترجیح دهند که در محله‌های چندنژادی زندگی کنند، اما سپیدپوستان ممکن است مایل نباشند که خانه‌هایشان را به خانواده‌های اقلیتی بفروشند.

ابعاد چندگانۀ جداسازی نیز ممکن است باهم تعامل داشته باشند. به‌عنوان مثال، جداسازی سکونتگاهی بر اساس نژاد می‌تواند با جداسازی اقتصادی ترکیب شود. دربارۀ اهمیت نسبی نژاد و منزلت اجتماعی-اقتصادی بحثی طولانی درگرفته است. افزایش سطح جداسازی، بیشتر عواملی را که از تنش‌های گروهی و تبعیض نهادین مایه گرفته‌اند، تشدید می‌کند. کاهش جداسازی تغییر خط‌مشی‌های اجتماعی و نیز تغییر هنجارهای اجتماعی، مانند افزایش مدارا و هنجارهای جنسیتی برابری‌خواهانه‌تر را بازمی‌تاباند.

سنجش جداسازی

  شاخص‌های رو به ‌افزایشی، جداسازی را می‌سنجد. گرچه شاخص ناهمگونی[2] ملاک سنتی سنجش جداسازی است، پژوهشگران در حال حاضر، ادغان می‌کنند که هیچ سنجۀ واحدی که همۀ ابعاد جداسازی را به‌طور کامل توصیف کند، وجود ندارد. در عین حال، شاخص‌های متفاوت ممکن است نتایج متفاوتی به‌بار آورند و پژوهشگران در قالب‌بندی مطالعات‌شان بیش‌ازپیش به سنجه‌های چندگانه روی می‌آورند. روش مرجح، هم به نوع جداسازی مورد سنجش و هم به موضوع مورد توجه مطالعۀ خاص، بستگی دارد. پژوهشگران به منظور تحلیل الگوهای مکانی جداسازی بیش‌ازپیش شاخص‌های جداسازی را با شگردهای نقشه‌کشی درآمیخته‌اند.

  مسی[3] و دنتون[4]، پنج بُعد جداسازی را از هم تفکیک می‌کند: یکدستی، معرضیت، تراکم، مرکزگرایی و حلقه‌زنی. شاخص ناهمگونی، یکی از سنجه‌های یکدستی است و میزان اقامت گروه‌های مختلف در مناطق مدنظر را می‌سنجد. این شاخص از صفر تا 1 مرتب می‌شود و مقادیر بالای 0.60 سطح بالای جداسازی را نشان می‌دهد. در بافت جداسازی سکونتگاهی، شاخص ناهمگونی می‌تواند میزان حرکتی را که یک گروه باید میان مناطق بکند تا توزیع نژادی یکدستی رخ دهد، تبیین کند. شاخص جدافتادگی[5] و نسبت همبستگی[6]، نمونه‌هایی از سنجه‌های معرضیت هستند. شاخص جداافتادگی، میزان تماس یک گروه با گروه دیگر را در منطقه‌ای خاص می‌سنجد. شاخص جداافتادگی، به‌سان شاخص ناهمگونی، از صفر تا 1 مرتب می‌شود و مقادیر بالاتر (0.30-1) نشانگر سطح بالاتر جداافتادگی است. نسبت همبستگی، میزان درآمیختگی منطقه‌ای خاص با واحدهای همگن را می‌سنجد. مقادیر از صفر تا 1 مرتب می‌شوند و مقادیر نزدیک به 1، تفاوت‌های گسترده‌تر میان مناطق را بازمی‌تاباند. یک قسم از شاخص همبستگی که در مورد جداسازی درآمدی به‌کار می‌رود، «شاخص تفکیک محلات»[7] است. سنجه‌های تراکم، مرکزگرایی و حلقه‌زنی، مفاهیمی متمایز، اما مرتبط‌اند که به ترتیب معرف فضای فیزیکی که یک گروه اشغال می‌کند، مرکزیت آن فضا و هم‌جواری مکانی یک گروه با گروه‌های دیگرند.   جداسازی به مثابۀ مشکلی اجتماعی

جداسازی به‌خودی‌خود، الزاماً برای یک گروه بد نیست. بسیاری از پیامدهای منفی جداسازی از وجود اشکال جداسازی غیرارادی در بافتار اجتماعی مایه می‌گیرد. در ایالات متحده، نهادهایی که سابقۀ جداسازی داشته‌اند، عبارت‌اند از: آموزش و مسکن. بسیاری از مدارس عمومی در محله‌هایی واقع شده‌اند که گرفتار جداسازی نژادی و اقتصادی هستند. محله‌های مرکز شهر، ممکن است محل تراکم اقلیت‌های فقیر که سرمایۀ اجتماعی اندک یا فرصت تحرک کمی دارند، باشند. در این اجتماع‌های گرفتار جداسازی غیرارادی، جداسازی ممکن است به برآمدهای منفی چون سطح پایین آموزش، بیکاری بیشتر و تک‌سرپرستی بیانجامد.

بااین‌حال، جداسازی ارادی ممکن است برای یک گروه کارکردی، حمایتی داشته باشد. مناطق بستۀ قومی، اقتصاد‌های داخلی دارند که در سازگار ساختن گروه‌های مهاجر با محیط مؤثرند. این اقتصادها ممکن است از گروه‌های مهاجر در راستای تحرک صعودی حمایت کنند و سرمایۀ اجتماعی و فرصت در اختیارشان گذارند. در امر آموزش، هواداران آموزش عمومی تک‌جنسیتی، استدلال می‌کنند که مدارس تک‌جنسیتی ممکن است یادگیری را افزایش دهند، چراکه فشار برای مواجهه با کلیشه‌های جنسیتی را کاهش می‌دهد.

جداسازی ممکن است برای اعضای گروه‌های جداشده، نقش مانعی را ایفا کند که به طرد اجتماعی و نبود فرصت برای تحرک اجتماعی می‌انجامد. اعضای گروه‌های صاحب‌امتیاز ممکن است از رهگذر اعمال تبعیض علیه اعضای گروه‌های دیگر و طرد آن‌ها، امتیازات‌شان را حفظ کنند. خط‌مشی‌هایی مانند تبعیض مثبت، به وضوح در پی آن بودند که نابرابری‌های تاریخی مبتنی بر جنسیت و نژاد را برطرف کنند. برخی استدلال می‌کنند که تبعیض مثبت، دیگر ضرورتی ندارد و می‌توان جای آن‌را با خط‌مشی‌هایی که «فرصت برابر» در استخدام و پذیرش مدارس را تشویق می‌کنند، عوض کرد. برخی دیگر اصرار دارند که گرچه اقلیت‌ها و زنان پیشرفت‌هایی کرده‌اند، اما همچنان حضور پررنگی در مشاغل خدماتی و کم‌وجهه و حضور کم‌رنگی در موقعیت‌ها و مشاغل پروجهه دارند.

فهم مبنای جداسازی می‌تواند ما را در فهم بهتر پیامدهایش یاری دهد. جداسازی ارادی ممکن است اعضای گروه را از حمایتی برخوردار کند که به‌سادگی نمی‌توانند آن‌را در جامعۀ بزرگ‌تر بیابند. جداسازی غیرارادی ممکن است یا بر توجیه حقوقی یا بر رفتار تبعیض‌آمیزی که جامعه از آن چشم می‌پوشد، مبتنی باشد. در هرکدام از این دو مورد، برمبنای نژاد، جنسیت، سن یا منزلت اقتصادی گروه‌ها، منزلت‌های متفاوتی به افراد اعطا می‌شود. از آنجا که شبکه‌های اجتماعی هر فردی به‌نسبت همگن هستند، افرادی که در جامعۀ جداسازی‌شده قرار گرفته‌اند، مواجهۀ محدودی با افراد ناهمانند دارند. آن‌ها با افرادی همچون خودشان زندگی می‌کنند، با افرادی همانند خود به مدرسه می‌روند، با افراد همانند خود کار می‌کنند و از نابرابری‌های موجود محفوظ‌اند یا به وسایل غلبه بر این نابرابری‌ها مجهزند.

و نیز ببینید: آپارتاید؛ براون علیه شورای آموزش؛ تبعیض؛ جداسازی مفرط؛ شاخص ناهمگونی؛ پلسی علیه فرگوسن؛ جداسازی در مدارس؛ جداسازی غیررسمی؛ جداسازی رسمی؛ جداسازی جنسیتی؛ جداسازی شغلی؛ جداسازی سکونتگاهی؛ طرد اجتماعی؛ گفت‌وگو بر سر فروطبقه

بیشتر بخوانید

- Allen, Walter R. and Reynolds Farley. 1986. “The Shifting Social and Economic Tides of Black America

1950–1980.” Annual Review of Sociology 12:277–306

- Duncan, Otis D. and Beverly Duncan. 1955. “A Methodological Analysis of Segregation Indices.” American Sociological Review 20:200–217

- Jargowsky, Paul A. 1997. Poverty and Place: Ghettos, Barrios, and the American City. New York: Russell Sage

Massey, Douglas A. and Nancy A. Denton. 1988. “The Dimensions of Residential Segregation.” Social Forces

67(2):281–315

———. 1993. American Apartheid. Cambridge, MA: Harvard University Press

- Reardon, Sean F. and David O’Sullivan. 2004. “Measures of Spatial Segregation.” Sociological Methodology

34:121–62

  [1] segregation     

[2] Index of Dissimilarity

[3] Massey

[4] Denton

 [5] Isolation Index

  [6] Correlation Ratio

  [7] Neighborhood Sorting Index

 

 

  

برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید