بیکاری
اقتصاددانان مفهوم بیکاری[1] را در مورد کسانی بهکار میبرند که ناخواسته بیکار شدهاند. بهعبارت دیگر، افراد در صورتی بیکار محسوب میشوند که فعالانه بهدنبال شغل باشند اما نتوانند شغلی بیابند، در مقابلِ افرادی که خودخواسته از بازار کار بیرون آمدهاند تا فعالیتهایی مانند بزرگکردن فرزندان، ادامهٔ تحصیل، یا مسافرت را دنبال کنند
برخی از اقتصاددانان از ای. سی. پیگو[2] و استدلالش پیروی میکنند آنگاه که میگویند بیکاری وجود ندارد. استدلال آنها بر دو مقدمه استوار است: 1- دستمزدی واقعی وجود دارد که بهقدری پایین است که استخدام جویندگان فعال کار را برای کارفرمایان سودآور میسازد؛ و 2- افراد در موقعیتیاند که حاضرند با آن دستمزد واقعی کار کنند.
اگر این دو مقدمه معتبر باشد، پس بیکاری وجود ندارد، زیرا همه میتوانند کار داشته باشند مشروط به اینکه حاضر باشند با دستمزدی واقعی که بهقدری پایین است که استخدام او را برای کارفرما سودآور میسازد، کار کنند. در مقابل، کسانی که ظاهراً بیکارند به این نتیجه رسیدهاند فایدهای که از فعالیتهایی چون بزرگکردن کودک نصیبشان میشود، بیش از فایدهای است که از مصرف کالاها و خدماتی نصیبشان میشود که با چنین دستمزد واقعی اندکی میتوان آنها را خرید و از اینرو بازار کار را ترک میکنند.
در سال 1936، جی. ام کینز و پیروانش هم در زمینۀ نظری و هم در زمینۀ تجربی تیشه به ریشۀ استدلال پیگو زدند. دلیل نظری برای رد استدلال پیگو این است که مقدمهٔ دوم نامعتبر است. مردم در جایگاهی نیستند که حاضر باشند با دستمزدی واقعی که بهقدری پایین است که استخدام آنها را برای کارفریان سودآور میسازد کار کنند، بلکه صرفاً در جایگاهیاند که به کاری با دستمزد پایینتر تن دهند؛ همانطور که معادلهٔ 1 نشان میدهد که در رابطه میان دستمزد پولی (Wm) و دستمزد واقعی (Wr) سطح قیمت (P) واسطه میشود:
1-
Wr = Wm/P
برای اینکه مقدمهٔ دوم استدلالِ منکر وجود بیکاری معتبر باشد، باید چنین باشد که افرادی که حاضرند با دستمزد پولی پایینتر (Wm) کار کنند، همواره حاضر باشند با دستمزد واقعی پایینتر (Wr) نیز کار کنند. اما معادلهٔ 1 نشان میدهد دستمزد پولی پایینتر (Wm) فقط زمانی به دستمزد واقعی پایینتر (Wr) میانجامد که سطح قیمت (P) به نسبت کاهش دستمزد پولی (Wm) افت نکند.
مقدمهٔ دوم پیگو نیز نامعتبر است، زیرا همین که تأثیرات اقتصادی کلان دستمزد پولی پایینتر (Wm) لحاظ شود، بسیار محتمل است که سطح قیمت (P) متناسب با افت دستمزد پولی (Wm) کاهش یابد؛ بهگونهای که دستمزد واقعی (Wr) تأثیر نپذیرد. دستمزد پولی (Wr) تعیینکنندهٔ اصلی تقاضای کل[3] است. افراد با تندادن به کاری با دستمزد پولی پایینتر (Wm)، تقاضای کل را کاهش میدهند. در نتیجه، موجودی کالاها افزایش مییابد و در نتیجه کارخانهها بهناچار قیمتها (P) را پایین میآورند. بنابراین، تا حدودی در نتیجهٔ تلاش کارخانهها برای خلاصشدن از انباشت برنامهریزینشدۀ کالاها بهسطح قیمت (P) افت میکند. جان کلام اینکه در پی کاهش دستمزد پولی (Wm)، سطح قیمت (P) نیز کاهش مییابد، اما نامحتمل است که دستمزد واقعی (Wr) از این کاهش تأثیر بپذیرد.
دانشمندان علوم اجتماعی دو روش تجربی برای ارزیابی آثار نامطلوب بیکاری تدوین کردهاند. روش نخست خروجیای را برآورد میکند که از دست میرود، چون افرادی که فعالانه در پی شغلاند، نمیتوانند آن را بیابند؛ و روش دیگر آثار زیانآور بیکاری را در بهروزی روانشناختی بیکاران برآورد میکند. نمونهای از روش اول را ای. ام. اوکِن[4] بهدست داد. او در سال 1970 برآورد کرد هر ۱ درصدی که بیکاری از سطح اشتغال کامل بالاتر رود، سبب میشود خروجی کل ۳ درصد کمتر از مقداری باشد که اشتغال کامل میتواند تولید کند.
تا همین اواخر، روشهای دانشمندان علوم اجتماعی برای برآورد آثار زیانبار بیکاری در بهروزی روانشناختی بیکاران، در مقایسه با روشهای برآورد خروجی ازدسترفته در اثر بیکاری، به نتایج مبهمتری میانجامید. این ابهام از نقصهایی ناشی میشد که در طراحی این روشهای تجربی وجود دارد. یکی از این دو نقص عبارت بود از تعاریف زیاده مضیق از بهروزی روانشناختی. نقص دیگر این بود که آنان برای ایجاد تمایز میان دو مجموعهٔ مرتبط از افراد بدون شغل ‐ آنهایی که ناخواسته بیکارند و آنهایی که خودخواسته بازار کار را ترک میگویند ‐ بهروزی روانشناختی آنها را با بهروزی روانشناختی شاغلان مقایسه میکردند؛ برای نمونه در سال 1979، کی. بی. کلارک[5] و ال. اچ. سامرز[6] از پیگو پیروی کردند و مدعی شدند هیچ تفاوت معناداری میان بهروزی روانشناختی این دو دسته افراد بدون شغل وجود ندارد، و در سال 1983 سی. جی. فلین[7] و جی. جی. هکمن[8] از نظر کینز پیروی کردند آنگاه که استدلال کردند اگر بهزیستی روانشناختی این دو گروه را با بهروزی روانشناختی شاغلان مقایسه کنیم، میتوان میان این دو تمایز معناداری برقرار ساخت.
پژوهشهای تازهتر این دو نقص طرح را اصلاح کردهاند و در نتیجه به دور از ابهام جانب کینز را گرفتهاند؛ برای مثال در سال 1998، آی. تئودوسیو[9] نوعی سنجۀ جامع برای اندازهگیری بهزیستی روانشناختی پدید آورد که شاخصهای اضطراب، افسردگی، اعتمادبهنفس، خویشتنداری، و عزتنفس را دربر میگیرد. او همچنین از مجموعهٔ شاغلان، زیرمجموعهای از شاغلان را جدا میکند که مهارتها و تجارب مشابهی با بیشغلان ‐ چه آنهایی که ناخواسته بیکار شدهاند و چه آنهایی که خودخواسته بازار کار را را ترک گفتهاند ‐ دارند. تئودوسیو سپس نشان میدهد اگر بهروزی روانشناختی آنانی که خودخواسته بازار کار را ترک گفتهاند و زیرمجموعهٔ شاغلان دارای مهارتها و تجارب مشابه را با بهزیستی روانشناختی شاغلان دارای مهارتها و تجارب بیشتر مقایسه کنیم، تفاوت معناداری میان دو گروه نخست مشاهده نمیکنیم. اما، اگر ناخواسته بیکاران و زیرمجموعهٔ شاغلان دارای مهارتها و تجارب مشابه را با همان گروه کنترل یعنی شاغلان دارای مهارتها و تجارب مقایسه کنیم، بهروزی روانشناختی گروه نخست از بهروزی روانشناختی گروه دوم بهمراتب کمتر است.
مخلص کلام اینکه در دفاع از این استدلال که بیکاری نهتنها وجود دارد، بلکه یکی از مشکلات اجتماعی بنیادین جوامع مدرن ثروتمند است، هم دلایل نظری و هم دلایل تجربی وجود دارد. چون افرادی که فعالانه در پی کارند، جز تندادن به شغلی با دستمزد پولی پایینتر کار دیگری نمیتوانند بکنند و دستمزد پولی پایینتر معمولاً سبب پایینآمدن سطح قیمت میشود. وجود دستمزدی واقعی که بهقدری پایین است که استخدام جویندگان فعال شغل را برای کارفرمایان سودآور میسازد، هیچ دردی از بیکاران دوا نمیکند. بهمیزان حجم بیکاری، برای کل جامعه ‐ درقالب ازدسترفتن خروجی ‐ هزینههای مالی بهبار میآید و نیز به همان اندازه بهروزی روانشناختی کسانی که نمیتوانند شغلی بیابند در مقایسه با زمانیکه میتوانند کار پیدا کنند، به مخاطره میافتد.
و نیز ببینید: نرخ مشارکت نیروی کار؛ بخشهای کار؛ بازار کار دوپاره؛ فقرای کارگر.
بیشتر بخوانید
Clark, K. B. and L. H. Summers (1979). “Labor Market Dynamics and Unemployment: A Reconsideration”, Brookings Papers on Economic Activity 1: 13–72
Flinn, C. J. and J. J. Heckman (1983). “Are Unemployment and Out of Labor Force Behaviorally Distinct Labor Force States?” Journal of Labor Economics 1(1): 28–42
Keynes, J. M. [1936] (1964). The General Theory of Employment, Interest and Money, New York: Harcourt
Brace Jovanovich. Okun, A. M. (1970). “Potential GNP: Its Measurement and Significance”, pp. 145–58 in Economics for Policymaking. Cambridge, MA: MIT Press
Pigou, A. C. (1933). The Theory of Unemployment. London: Macmillan
Solow, R. (1980). “On Theories of Unemployment”, American Economic Review 70(1):1–11
Theodossiou, I. (1998). “The Effects of Low-Pay and Unemployment on Psychological Well-Being: A Logistical Regression Approach”, Journal of Health Economics 17: 85–104
[1] unemployment
[2] A. C. Pigou
[3] تقاضای کار (aggregate demand): جمع کل تقاضا را برای کالاها و خدمات در زمانی معین تقاضای کل گویند. [م.]
[4] A. M. Okun
[5] K. B. Clark
[6] L. H. Summers
[7] C. J. Flinn
[8] J. J. Heckman
[9] I. Theodossiou