بزهکاری نوجوانان

     تا پیش از سال 1899، مفهوم بزهکاری -این ایده که جرایم نوجوانان[1]  از جرایمی که بزرگسالان مرتکب می‌شوند، متفاوت است- وجود نداشت. وقتی جوانان در آن دوران قوانین را نقض کردند، بیشتر مردم معتقد بودند که اقدامات مجرمانه آن‌ها، مانند جرایم بزرگسالان، باید مورد رسیدگی قرار بگیرد و مجازات شوند (حتی زندانی‌شده یا به مجازات مرگ محکوم شوند). متخصصان ابداع این مفهوم را به گروهی از اصلاح‌گران پیشرو در اواخر قرن هجدهم نسبت می‌دهند که به‌نام «نجات‌دهندگان کودکان»[2] شناخته می‌شدند. کوشش‌های آنان به ایجاد دادگاه‌های مجزای نوجوانان و برنامه‌های تأدیبی منجر شد. پس از آن، این استنباط ایجاد شد جرایمی که نوجوانان مرتکب می‌شدند، دلایلی متفاوت از جرایم بزرگسالان دارند. نوجوانان کمتر مسئول اقدامات‌شان شناخته می‌شدند و بنابراین، آن‌ها بیشتر مستحق درمان تلقی شدند تا مجازات. بنابراین، نجات‌گران کودکان، به استقرار نظام قوانین اقدامات جنایی نوجوانان کمک کردند که فعالیت‌های قانونی برای اشخاص زیر سن معینی را تعریف کرد. برای مثال، استعمال دخانیات زیر سن قانونی، مصرف الکل توسط کودکان، گریز از مدرسه و نقض قوانین زنگ خاموشی برای نوجوانان، نمونه‌هایی از خلاف های منزلتی است.

  نخستین دادگاه ویژه نوجوانان در کوک کانتری ایلیونوی در سال 1899 تأسیس شد و نخستین مطالعه دانشگاهی بزهکاری نوجوانان، توسط پژوهشگران وابسته به دانشگاه شیکاگو، مدت‌زمان کوتاهی پس از آن در اوایل 1900 آغاز شد. امروزه، بزهکاری نوجوانان، مشکل اجتماعی در جامعه امریکاست که به‌خوبی شناخته شده است و یک تخصص دانشگاهی پررونق محسوب می‌شود.

اندازه‌گیری بزهکاری

دو منبع اصلی کسب اطلاعات در مورد وسعت بزهکاری و احتمال اینکه چه کسانی بیش از همه دست به بزهکاری می‌زنند، آمار دستگیری‌های رسمی و پرسشنامه‌هایی است که خود افراد تکمیل می‌کنند. هرکدام از این روش‌ها، توانایی‌ها و کاستی‌های مختص خود را دارد و آن‌ها گاهی تصویری متضاد از وسعت بزهکاری و ویژگی‌های بزهکاران ارائه می‌دهند. گزارش یکدست جرایم متعلق به اداره تحقیقات فدرال امریکا، جامع‌ترین آمار نوجوانان دستگیرشده در ایالات متحده را ارائه می‌کند. این گزارش شامل تلفیق اطلاعات حاصل از نهادهای مجری قانون از سرتاسر این کشور، در مورد جرایم گزارش‌شده به پلیس و مواردی است که از طریق دستگیری آشکار شده. در تمام موارد دستگیری، گزارش یکدست جرایم، شامل اطلاعاتی دربارة سن، نژاد و جنسیت فرد دستگیر شده است. گزارش یکدست جرم، با تلفیق این اطلاعات با داده‌های سرشماری امریکا دربارة ترکیب جمعیت، می‌تواند تعداد دستگیری‌ها در یک سال مشخص را به ازاء هر یکصد هزار نفر از ساکنان امریکا، در دسته‌های جمعیتی مختلف، گزارش کند (مانند دختران سفیدپوست 10 تا 17 سال).

گزارش یکدست جرم، ابزار ارزشمندی برای تعیین تغییرات در بزهکاری طی زمان است، اما به‌ویژه از منظر کم‌شماری تعداد واقعی بزهکاری دارای محدودیت است؛ زیرا بسیاری از اعمال بزهکارانه، هرگز به پلیس گزارش داده نمی‌شوند، چه برسد به اینکه منجر به دستگیری شوند. به‌طور خاص، داده‌های مربوط به خلاف‌های منزلتی که رایج‌ترین نوع بزهکاری هستند، کمتر از میزان واقعی خود اعلام می‌شوند. همچنین، آنچه سبب چولگی داده‌ها می‌شود، این واقعیت است که جوانانی که در اجتماع‌های گوناگون زندگی می‌کنند، بیشتر در معرض سطوح پلیسی‌سازی مختلف قرار دارند و اغلب پلیس بر اساس صلاحدید خود، تصمیم می‌گیرد که تا یک جوان بزهکار را دستگیر نماید یا اینکه بدون دستگیری موضوع را فیصله دهد. یکی دیگر از محدودیت‌های گزارش یکدست جرم، این است که فقط ویژگی‌های جغرافیایی اندکی گزارش داده‌اند و از این طریق، سودمندی آن برای درک علت‌های بزهکاری کاهش می‌یابد.

در پیمایش‌های مبتنی بر گزارش فرد یا از پرسشنامه‌هایی که خود فرد تکمیل می‌کند یا مصاحبه‌هایی استفاده می‌شود که در آن، از پاسخگویان خواسته می‌شود تا رفتار بزهکارانه خود را گزارش کنند. همچنین این پیمایش‌ها می‌توانند از پاسخگویان در مورد ویژگی‌های مختلف و تجربیات زندگی خود پرسش‌هایی را مطرح کنند که می‌تواند با بزهکاری آن‌ها، همبستگی داشته باشد. مطالعات مبتنی بر گزارش فردی، به‌ویژه مطالعات طولی که یک گروه از جوانان را در دوره‌های زمانی مختلف در طول دوران کودکی و بزرگسالی مطالعه می‌کنند، برای یادگیری دربارة علت‌های بزهکاری سودمند هستند. مطالعات مبتنی بر گزارش فردی که روی نمونه‌های معرف از جوانان امریکایی انجام و در طول زمان تکرار می‌شود، می‌تواند بیانگر شیوع انواع گوناگون بزهکاری و برآورد روندهای مشارکت در بزهکاری است. دو مورد از مطالعات پیمایشی ملی معرف، شامل مطالعه نظارت بر آینده[3]، دربارة دانش‌آموزان کلاس هشتم و دانش‌آموزان سال آخر دبیرستان و نیز پیمایش ملی خانوار، دربارة مصرف مواد مخدر و بهداشت[4]، شامل نمونه‌ای از نوجوانان 12 تا 17 سال است. این پیمایش‌ها بیشتر سیگار، الکل و مصرف مواد مخدر را مورد توجه قرار می‌دهند، اما شامل پرسش‌هایی دربارة شکل‌های رایج دیگر بزهکاری نیز هست.

توانایی‌های عمده مطالعات مبتنی بر گزارش فردی، این است که انجام برآوردهایی دربارة رفتار بزهکارانه را فراهم می‌کنند که شامل گزارش‌های پلیس یا دستگیری‌ها نیست و به محققان امکان می‌دهند تا علت‌های بزهکاری را درک کنند. این مزیت‌ها می‌تواند برخی محدودیت‌های داده‌های حاصل از دستگیری‌ها را جبران نماید؛ اما مطالعات مبتنی بر گزارش فردی، محدودیت‌ها و کمبودهای خاص خود را دارا هستند. مطالعات مبتنی بر گزارش فردی، بر یادآوری دقیق و گزارش صادقانه رفتاری تکیه می‌کنند که پاسخگویان ممکن است آن‌ها را به یاد نیاورند یا افشاء نکنند. از سوی دیگر، برخی پاسخگویان امکان دارد که به شکلی نادرست، شرکت در اعمال بزهکارانه را گزارش کنند که در عمل مرتکب آن نشده‌اند. مشخص شده است که بیش از همه، احتمال دارد که نوجوانان، بزهکاری را به شکلی نادرست گزارش کنند؛ بنابراین پژوهشگران تکنیک‌های متعددی را برای ارزیابی پایایی و اعتبار بزهکاری مبتنی بر گزارش فردی توسعه داده‌اند. این تضمین‌ها، شامل این است که از پاسخگویان بپرسیم که آیا هرگز از مواد مخدر ساختگی استفاده کرده‌اند یا خیر (مانند «بیندرو»). وقتی پاسخگویان باور دارند که پاسخ‌های آن‌ها به شکلی ناشناس یا قابل اعتماد خواهد بود، گزارش‌های فردی آن‌ها، دقت بیشتری خواهد داشت.

به رغم محدودیت‌هایی که هم داده‌های موجود در مورد تعداد افراد دستگیرشده و مطالعات مبتنی بر گزارش‌های فردی دارند، توانایی‌های مکمل آن‌ها و نیز یافته‌های منسجم در روش‌شناسی‌های مختلف، نتیجه گیری‌های معقول پایا در مورد گستردگی، روندها و علت‌های بزهکاری را فراهم می‌کند.

میزان شیوع و روندها

گرچه بسیاری اعتقاد دارند که ما در‌حال‌حاضر، در بحبوبه یک موج جنایی خشونت‌آمیز نوجوانان قرار داریم، در سال‌های اخیر، میزان دستگیری نوجوانان به‌دلیل ارتکاب به جرایم جدی، در عمل کاهش یافته است. تعداد نوجوانانی که به‌دلیل ارتکاب به قتل در سال 2005 دستگیر شدند، 47درصد نسبت به سال 1996 کاهش داشته است. در کل، نرخ دستگیری نوجوانان به‌دلیل جرایم خشن در سال 2005، در حدود 25درصد کمتر از سال 1996 بود. گرچه برخلاف جرایم دیگر علیه اشخاص، دستگیری نوجوانان به‌دلیل یورش ساده از اواسط دهة 1990، به میزان قابل توجهی کاهش نداشته است. علت این موضوع، به سیاست‌های اخیری بازمی‌گردد که پلیس را ملزم می‌کند تا در مدارس، اقدام به دستگیری نوجوانان کنند و نیز رویدادهای خانگی است که پیش از این، به شکل غیررسمی حل‌وفصل می‌شدند.

نرخ دستگیری نوجوانان، به‌دلیل جرم علیه اموال، به شکلی قابل ملاحظه کاهش یافت. در سال 1981، تقریباً 2500 مورد دستگیری جرم علیه اموال، به ازاء هر 100 هزار نوجوان سنین 10 تا 17 سال در امریکا انجام شد. در حدود سال 2005، نرخ دستگیری نوجوانان برای خلاف جرم علیه اموال، به کمتر از 1500 مورد در 100 هزار جوان رسید. نرخ دستگیری نوجوانان برای خانه‌زنی شبانه در سال 2005، کمتر از نیمی از نرخ آن در 25 سال پیش از آن بوده است (یعنی در نسل والدین). گرچه دستگیری نوجوانان به‌دلیل سرقت موتورسیکلت، بین سال‌های 1981 و 1991 افزایش یافته، نسبت به سال 1991 به میزان نصف کاهش یافته است.

دستگیری نوجوانان به دلیل قانون‌شکنی مرتبط با مصرف مواد مخدر، از کاهش مشاهده‌شده در مورد جرایم خشن و علیه اموال را پیروی نکرده است. درواقع، نرخ دستگیری نوجوانان از سال 1981 تا 2005، به میزان 50درصد افزایش یافته است. گرچه به‌نظر می‌رسد افزایش زیاد دستگیری نوجوانان در این دوره، بیانگر افزایش اجرای قانون است تا درگیرشدن بیشتر نوجوانان در مصرف مواد مخدر، زیرا گزارش‌های خود نوجوانان در مورد مصرف مواد مخدر در پیمایش‌های ملی، شیوه این مواد طی همین دوره کاهش یافته است.

ویژگی‌های بزهکاران

سن قوی‌ترین عامل پیش‌بینی رفتار بزهکارانه است. تقریباً در مورد همه انواع بزهکاری، میزان درگیرشدن در زمان کودکی یا اوایل نوجوانی کمتر است و به‌طور پیوسته افزایش می‌یابد تا اینکه در اواخر دوران نوجوانی، به اوج خود می‌رسد. گرچه نرخ دقیق افزایش درگیرشدن و سن اوج آن بر اساس نوع خلاف فرق می‌کند (جرم علیه اموال، تقریباً در سن 16 سالگی و بزهکاری خشن در سن 18 سالگی به اوج می‌رسد)، این الگوی کلی، افزایش بزهکاری همراه با افزایش سن، هم در مورد نرخ دستگیری و هم مطالعات مبتنی بر گزارش فردی روی می‌دهد. یک مفهوم مرتبط و مهم دیگر سن شروع[5] است. سنی که یک نوجوان مرتکب رفتار بزهکارانه می‌شود، یک عامل پیش‌بینی قوی جدی‌بودن و شدت قانون‌شکنی متعاقب و رفتار مجرمانه است. برای مثال، سن اندک در اولین دستگیری (زیر چهارده سال)، ضروری است شدت، تکرار بزهکاری و تداوم رفتار جنایی تا سن بزرگسالی را پیش‌بینی کند. به همان نحو، نخستین مصرف به اصطلاح مواد مخدر مدخل[6] -دخانیات، الکل و ماری‌جوانا- بسیار زیاد با وابستگی شدید به مواد مخدر یا الکل در نوجوانی یا بزرگسالی همبستگی دارد.

  در کنار سن، جنسیت بهترین پیش‌بینی‌کننده رفتار بزهکارانه است. احتمال اینکه پسران تقریباً دست به هر نوع بزهکاری بزنند، بیش از دختران است و در آمار رسمی دستگیری‌ها چشمگیرتر هستند. در مورد شاخص جرایم خشن (قتل، بدترین نوع یورش، سرقت و تجاوز به عنف)، داده‌های گزارش یکدست جرم از سال 2005 نشان می‌دهد که نرخ دستگیری نوجوانان پسر، چهار برابر نوجوانان دختر است. در مورد جرایم شدید علیه اموال، نرخ دستگیری پسران به دختران در سال 2005، تقریباً 2 به 1 بوده و در سال 2005، نرخ دستگیری پسران نسبت به دختران در مورد قانون‌شکنی مصرف مواد مخدر، تقریباً 5 به 1 گزارش شده است. در مورد برخی خلاف‌ها که شدت کمتری دارند، برابری جنسیتی بیشتری وجود دارد. برای مثال، احتمال اینکه پسران به‌خاطر سرقت دستگیر شوند، کمی بیش از دختران است. همچنین، مطالعات مبتنی بر گزارش فردی نشان می‌دهد که پسران بزهکارتر از دختران هستند، اما تفاوت‌های جنسی در بیشتر مطالعات گزارش فردی نسبت به آنچه داده‌های حاصل از دستگیری نشان می‌دهد، کمتر است. اختلاف بین گزارش فردی و آمارهای رسمی دستگیری، ممکن است به این دلیل باشد که بزهکاری دختران، اغلب کمتر مدنظر قرار می‌گیرد یا به پلیس گزارش می‌شود؛ زیرا مقامات مسئول اجرای قانون ب، به هنگام دستگیری، برخی صلاحدیدها را به نفع دختران درنظر می‌گیرند. این فرضیه اصل فتوت[7] نامیده شده است.

  نژاد/قومیت ویژگی دیگری است که داده‌های رسمی مربوط به دستگیری‌ها و گزارش‌های فردی، یافته‌های متفاوتی ارائه می‌کنند. در امریکا، نرخ دستگیری جوانان سفیدپوست نسبت به جوانان سیاه‌پوست کمتر است. میزان دستگیری امریکایی‌های آسیایی‌تبار دارای کمترین نرخ است، درحالی‌که این نرخ در مورد جوانان امریکایی بومی در مورد برخی جرایم بیشتر (مانند قتل)، اما مورد خلاف‌های دیگر کمتر است (مانند سوءمصرف مواد مخدر و نقض قوانین حمل سلاح). احتمال اینکه جوانان سیاه‌پوست، هم به‌دلیل جرایم خشونت‌آمیز و هم جرایم علیه اموال دستگیر شوند، دو برابر سفیدپوستان است. اما در مطالعات مبتنی بر گزارش فردی، بزهکاری‌هایی که عموماً روی می‌دهند، از قبیل خلاف‌های منزلتی و استفاده از ماری‌جوانا، جوانان سفیدپوست بیش از جوانان سیاه‌پوست گرایش دارند تا اعلام کنند مشارکت بیشتری در بزهکاری داشته‌اند. گرچه ممکن است تا اندازه‌ای نرخ دستگیری بیشتر جوانان اقلیت، به‌دلیل فعالیت شدیدتر پلیس در محله‌های اقلیت‌نشین باشد، اما مطالعاتی که در آن‌ها پژوهشگران در کنار نیروهای پلیس قرار گرفته‌اند و تعاملات آن‌ها را با جوانان ثبت و ضبط کرده‌اند، عموماً شاهد سوگیری نژادی در استفاده افسران پلیس از صلاحدید در تصمیم‌گیری در مورد دستگیری نبوده است.

بسیاری از مطالعات نشان می‌دهد احتمال اینکه نوجوانانی که در مراکز حبس و تأدیب نگهداری می شوند، نسبت به کل جمعیت عضو خانواده‌های کم‌درآمد باشند، بیشتر است. گرچه مطالعات مبتنی بر گزارش فردی در مورد بزهکاری، بزهکاری بیشتر در مورد جوانان کم‌درآمد را نشان نمی‌دهند، اما احتمال اینکه جوانان عضو خانواده‌های دارای پایگاه اقتصادی-اجتماعی پایین‌تر، خلاف‌های خشونت‌آمیز جدی را گزارش کنند، بیشتر است و احتمال اینکه جوانان عضو خانواده‌های دارای پایگاه-اقتصادی اجتماعی بالا، برخی از شکل‌های رایج بزهکاری، مانند مصرف الکل و ماری‌جوانا را گزارش کنند، بیشتر است. در مورد بیشتر شکل‌های بزهکاری، مطالعات مبتنی بر گزارش فردی، هیچ تفاوتی از منظر پایگاه اقتصادی-اجتماعی را مشاهده نکرده‌اند.

نظریه‌های علّی

نظریه‌های اولیه در مورد علت بزهکارشدن نوجوانان، در محله‌های نابسمان اجتماعی شهرهای امریکا که به‌سرعت شهرنشین و صنعتی می‌شدند، تمرکز کرده‌اند. باور عمومی این بود که مشکل ناشی از مواجهه جوانان این اجتماع‌های درحال‌گذار (که بسیاری از آن‌ها فرزندان مهاجران اروپایی و مهاجران امریکایی آفریقایی-تبار از نواحی روستایی‌نشین جنوب بودند)، با هنجارهای فرهنگی متضاد و نیز با داشتن والدینی که منابع شخصی و نهادی کمتری برای جامعه‌پذیر کردن و نظارت بر آن‌ها برای اطمینان از عدم رفتار قانون‌گریزانه، در اختیار داشتند. گرچه برخی از منتقدان، رویکرد بی‌سامانی اجتماعی با تکیه بیش از اندازه به آمار رسمی اشاره کردند که می‌توانست از بزهکاری جوانان عضو طبقات متوسط و بالا غفلت کند، رویکرد نابسمانی محله، همچنان جایگاه خود را حفظ کرد؛ به‌ویژه به منزله تبیین بزهکاری خشونت‌آمیز و در قالب دارودسته.

طی دهه‌های 1950 و 1960، «نظریه‌پردازان فشار»[8] نیز بر بزهکاری توسط جوانان محروم از منظر اقتصادی و اجتماعی تمرکز کردند. رابرت مرتون، نوعی «انفصال اهداف-وسایل»[9] را توصیف می کند که طی آن، همه جوانان با میل برای کسب موفقیت، جامعه پذیر می‌شوند؛ اما همه آن‌ها فرصت‌های مشروع برای دستیابی به موفقیت را در اختیار ندارند. به اعتقاد مرتون، جوانانی که از اقتصادی دچار محرومیت هستند، ممکن است به فشار حاصل از این وضعیت، از طریق وسایل نامشروع (مانند سرقت‌کردن) یا با رفتار عقب‌نشینانه، مثل مصرف مواد مخدر، واکنش نشان دهند. آلبرت کوهن نیز فشاری را توصیف می‌کند که فرزندان طبقات پایین در مدارس، به هنگام ناتوانی در برآورده کردن انتظارات درسی و رفتاری معلمان طبقه متوسط، تجربه می‌کنند. امکان دارد که آن‌ها از طریق عضویت در گروه‌های همتایان بزهکار، بر «ناکامی در پایگاه»[10] چیره شوند. منتقدان معتقدند که نظریه فشار، مانند نظریه بی‌سامانی اجتماعی، در مورد مداخله جوانان عضو طبقات پایین‌تر در بزهکاری اغراق می‌کند و در عین حال، از تبیین اینکه چرا بسیاری از جوانان عضو طبقه متوسط نیز دست به بزهکاری می‌زنند، چشم‌پوشی می‌کند. راه علاج این محدودیت، نظریه عمومی فشار[11] از رابرت اگنیو[12] است که طبق آن، انواع گوناگونی از فشارهای اجتماعی و نه تنها فشار مرتبط با فقر، می‌تواند سبب بزهکاری شود.

 با آنکه بی‌سامانی اجتماعی و نظریه‌های اولیه فشار بر نابرابری‌های ساختاری اجتماعی، به منزله علت اصلی بزهکاری تأکید می‌کردند، نظریه پردازان پردازش بر تعاملات اجتماعی درون گروه‌های اولیه، همانند خانواده و گروه همتایان، تمرکز کرده‌اند. دو نظریه متنفذ، فرایند نظریه یادگیری اجتماعی و نظریه پیوند اجتماعی هستند. نظریه یادگیری اجتماعی که با نام نظریه همنشینی افتراقی نیز شناخته می‌شود، بیانگر این است که بزهکاران نوجوانان ارزش‌ها، نگرش‌ها و رفتار بزهکاران را از طریق همنشینی‌های خود در خانواده‌ها، گروه‌های همتایان، مدارس و محله‌ها فرا می‌گیرند. بر اساس این رویکردها، بزهکاری لزوماً عادی است، اما به‌واسطه قرارگرفتن در معرض عوامل تأثیرگذار کجرو، جوان رفتار بزهکارانه را به همان شیوه‌هایی یاد می‌گیرد که همه رفتارهای دیگر آموخته می‌شوند.

درحالی‌که نظریه‌پردازان یادگیری اجتماعی، روابط را به منزله علت بزهکاری تلقی می‌کنند، نظریه‌پردازان پیوند اجتماعی فقدان روابط اجتماعی قوی را علت بزهکاری قلمداد می کنند. نظریه‌پردازان پیوند اجتماعی، تصریح می‌کنند که بسیاری از فعالیت‌های بزهکارانه، سرگرم‌کننده و لذت‌بخش هستند و بنابراین، اگر جوانان توسط پیوند اجتماعی زیر نظر نباشد، ممکن است به بزهکار تبدیل شوند. نظریه‌پردازان پیوند، به‌جای اینکه از خود بپرسند چرا برخی نوجوانان دست به بزهکاری می‌زنند، می‌پرسند که چرا همه جوانان بزهکار نیستند؟ آن‌ها نتیجه می‌گیرند که جوانانی که اتصال قدرتمندی با همتایان، مدرسه یا خانواده ندارند؛ افرادی که در فعالیت‌های متعارف، همانند مدرسه یا ورزش، مشارکت نمی‌کنند؛ افرادی که یک نظام باور متعارف در آن‌ها جایگیر نشده است و افرادی که به یک هدف آموزشی یا هدف‌های دیگر متعهد نیستند، بیش از همه احتمال دارد که بر اساس فرصت‌ها و انگیزش‌های بزهکارانه خود عمل نمایند.

بیشتر پژوهش‌هایی که امروزه در مورد بزهکاری انجام می‌شوند، از نظریه‌های یکپارچه و سیر زندگی استفاده می‌کنند. نظریه‌های یکپارچه، جنبه‌هایی از ساختار اجتماعی، یادگیری اجتماعی و نظریه‌های پیوند اجتماعی را برای پیش‌بینی بزهکاری ترکیب می‌کنند. نظریه‌های سیر زندگی یا رشد نیز رویکردهای نظری سنتی را ادغام می‌کنند؛ اما علاوه بر این، بر این موضوع تأکید می‌کنند که بزهکاری فرایندی رشدیابنده است که طی آن، خلق‌وخو، استرس‌های اجتماعی، اتصال‌ها و موقعیت‌های اوایل زندگی، برخی جوانان را مستعد می‌کند که در بعدها در بزهکاری درگیر شوند. در مقابل، درگیری در بزهکاری، به‌طور مخالف بر روابط اجتماعی هنجاری و فرصت‌های افزایش احتمال بزهکاری بیشتر و رفتار جنایی در بزرگسالی اثر می‌گذارد. این اثر گلوله برفی، به‌ویژه احتمال دارد که زمانی روی دهد که بزهکاری به دستگیری، مداخله نظام قضایی نوجوانان و داغ ناشی از آن منجر شود.

بحث‌های کنونی

  پیشرفت‌های صورت‌گرفته در علوم مغزی، هم دانشمندان اجتماعی و هم نظام قضایی را به‌دلیل درک از بزهکاری و واکنش به آن، به چالش کشیده است. اکنون آشکار شده که مناطق معینی از مغز که مسئول یادگیری از زمان حال، پیش‌بینی آینده و کنترل تکانه‌های افراد هستند، در برخی از بزهکاران، جدی و مزمن آسیب دیده است. آسیب به سر، مسمومیت با سرب، قرارگرفتن در معرض الکل کشنده، اختلال کم‌توجهی و بیش‌فعالی[13]، تنها برخی از شرایط شناخته‌شده مرتبط با تغییر در مغز است که می‌تواند برخی جوانان را مستعد بزهکاری کند. اگر بزهکاری تا اندازه‌ای به علت زیست‌شناختی روی دهد، آیا نظام قضایی باید افراد بزهکار را مسئول رفتارشان تلقی کند؟ با توجه به روندی که طی دو دهة اخیر، نوجوانان بیش‌ازپیش به منزله بزرگسال تلقی می‌شوند، این موضوع به‌طور خاص مسئله‌ساز است.   به‌علاوه، تکنیک‌های تصویربرداری مدرن، نشان می‌دهد که نواحی‌ از مغز که مسئول آینده‌نگری و کنترل سائقه‌ها هستند تا سن 22 تا 23 سالگی در مغز معمولی، به‌طور کامل رشد نمی‌کنند. چالشی که به ترتیب پیش روی علمای اجتماعی و نظام قضایی امریکا وجود دارد، واردکردن این شواهد زیستی در نظریه‌های علّیت بزهکاری و مصالحه مجدد مسئولیت شخصی با محدودیت‌های مغزی، به منزله یک عامل تخفیف دهنده است. اذعان به محدودیت‌های رشد بر رأی دیوان عالی امریکا تأثیر گذاشت که طبق آن، وقتی شخصی که مرتکب جرم می‌شود زیر سن 18 سال باشد، نباید به اعدام محکوم شود.  سینتیا رابینز[14]   و نیز ببنید: کجروی؛ همنشینی افتراقی؛ خرده‌فرهنگ مواد مخدر؛ داوروسته‌ها؛ دایرۀ نوجوانان دستگاه قضایی؛ حاشیه‌ای بودن؛ نظریۀ پیوند اجتماعی؛ بی‌سامانی اجتماعی؛ نظریۀ فشار؛ گزارش یکدست جرم

بیشتر بخوانید:

Agnew, Robert. 2004. Juvenile Delinquency: Causes and Control. Los Angeles: Roxbury

Snyder, Howard N. and Melissa Sickmund. 2006. Juvenile Offenders and Victims: 2006 National Report

Washington, DC: U.S. Department of Justice, Office of Justice Programs, Office of Juvenile Justice and Delinquency Prevention. Retrieved December 27, 2007 (http://ojjdp.ncjrs.org/ojstatbb/nr2006/index.html)

  [1] . Juvenile Delinquency

 [2] . child savers

 [3] . Monitoring the Future

[4] . National Household Survey on Drug Use and Health

[5] . age-at-onset

[6] . gateway drugs

[7] . chivalry thesis

[8] . strain theorists

[9] . goals-means disjunction

[10] . status frustration

[11] . general strain theory

[12] . Robert Agnew

 [13] . attention deficit hyperactivity disorder

 [14] . Cynthia Robbins

 

 

  

برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید