نژادپرستی

 نژادپرستی [1]به ایدئولوژی‌ها، اعمال و خط‌مشی‌هایی اشاره دارد که نوعی نظام نابرابری اجتماعی را بر اساس نژاد (مقولات برساخته‌شدۀ جامعه، برمبنای خصوصیات فیزیکی که اهمیت اجتماعی دارند)، ایجاد و حفظ می‌کنند. نژادپرستی، به‌عنوان مشکل اجتماعی، با نابرابری‌های چشمگیر میان سپیدپوستان و افریقایی-امریکایی‌ها، بومیان آمریکایی و لاتین‌تباران، درزمینه‌هایی چون امید به زندگی، آموزش، اشتغال، بهداشت، مسکن، درآمد، فقر و ثروت پیوند خورده است. این نابرابری‌ها در سال‌های اخیر، به ‌شکل درخورتوجهی در ایالات متحده پابرجا مانده‌اند. همچنین، نژادپرستی در قالب دسترسی نابرابر به عدالت کیفری و برخوردهای نابرابر آن، سلامت‌بانی، نهادهای سیاسی و اقتصادی و نیز در تأثیر خط‌مشی‌ها (به‌عنوان مثال، درزمینۀ مسکن، حمل‌ونقل و قراردادن تأسیسات خطرناک برای محیط‌زیست)، ظاهر می‌گردد. در سطح اجتماعی، تحلیل‌گران نژادپرستی را با ازدست‌رفتن توانش انسانی، هزینه‌های اقتصادی فقر و دیگر مشکلات اجتماعی مرتبط با نابرابری و تضادهای اجتماعی برآمده از جداسازی و تقسیم‌بندی، مرتبط می‌دانند.

سرشت متغیر نژادپرستی

بنا به اظهارات مایکل اومی[2] و هاورد وایننت[3]، سرشت نژادپرستی بسته به بافت تاریخی و اجتماعی تغییر می‌کند. درنتیجه، به‌دست‌دادن طرحی کلی از نحوۀ تحول نژادپرستی و نیز تفکر دانشورانه دربارۀ نژادپرستی، در طول زمان مفید خواهد بود. بسیاری از مشاهده‌گران هم‌داستانند که پیشینۀ استفاده از مقولات شبه‌نژادی، درخصوص برخوردهای متفاوت در گذشته‌های دور است؛ بااین‌حال، کاربست چنین مقولاتی هیچ‌گاه گسترده یا منسجم نبوده است. شاید مهم‌ترین تحول در تاریخ نژادپرستی، ظهور نوعی ایدئولوژی نژادپرستانه نظام‌مندتر در اواخر سدۀ هجدهم بود. این چشم‌انداز که اغلب «نژادپرستی کلاسیک» خوانده می‌شد، حاکی از آن بود که: الف) نژاد بشر را می‌توان به چند زیرگونۀ زیستی تقسیم کرد؛ (ب) اعضای هر نژاد، وارث صفات جسمانی، ذهنی، فرهنگی و صفات اخلاقی مشترکی هستند و (پ) نژادها را با توجه به این صفات موروثی می‌توان در دو ردۀ «برتر» یا «پست‌تر» قرار داد. همراه با ظهور نژادپرستی کلاسیک، نوعی شور فعالیت «علمی» هم برخاست که مدعی اثبات برتری نژاد اروپای شمالی و پستی نژادهای دیگر شد، فعالیتی که مدتی بعد از اعتبار افتاد. از نظریه‌های برتری نژادی، برای مشروعیت‌بخشیدن به استعمار اروپایی و سلب مالکیت از بومیان، ورزه‌های برده‌داری در آمریکا و دیگر اشکال سلطه، مانند جداسازی نژادی و طرد استفاده شد. در اروپا، نژادپرستی کلاسیک در دهه‌های 1930 و 1940، با نظریه‌های برتری نژاد آریایی نازی‌های آلمان به اوج خود رسید که توجیهی برای نسل‌کشی میلیون‌ها یهودی اروپایی در هولوکاست به‌دست داد.

ادعاهای اساسی نژادپرستی کلاسیک، اواسط سدۀ بیستم، آماج حمله‌های علمی، به‌ویژه از سوی انسان‌شناسانی چون فرانتس بوآس[4]، روث بندیکت[5] و اشلی مونتَگو[6] قرار گرفت. بندیکت را اغلب نخستین کسی توصیف می‌کنند که در نقدش از نژادپرستی کلاسیک اصطلاح «نژادپرستی» را به‌کار بست. رخدادهای بعدی، ازجمله استعمارزدایی پس از جنگ جهانی دوم و جنبش حقوق شهروندی در ایالات متحده و پژوهش‌های دیگر دانشوران، به تنزل بیشتر نژادپرستی کلاسیک انجامید، تا آنجا که در حال حاضر، حمایت از آن به عدۀ اندکی از دانشوران و گروه‌های حاشیه‌نشاندۀ مدافع برتری نژاد سپید، محدود شد.

نظر به تغییرات جامعه و سرشت مناسبات نژادی، دانشوران تلاش کرده‌اند تا سرشت متغیر نژادپرستی را توصیف کنند. بخش گستردۀ توجه جریان اصلی علوم اجتماعی، به نژادپرستی به‌عنوان پیش‌داوری فردی و تبعیض معطوف شد و نقطۀ آغاز آن، دهۀ 1950 بود. این امر به‌نوبة خود، به پژوهش‌های اجتماعی-روان‌شناختی انجامید که در پی آن بودند که ریشه‌های پیش‌داوری را فهم کنند. در دهۀ 1960، پیشرفتی چشمگیر رخ داد و آن ظهور نوعی تمایز بود که آن‌را نخستین‌بار استوکلی کارمایکل[7] و چارلز همیلتون[8] مطرح کردند. در تقابل با نژادپرستی فردی، نژادپرستی نهادی آثار انباشتی و نابرابر خط‌مشی‌ها و ورزه‌های نهادی در حوزه‌هایی چون مسکن، آموزش، سلامت‌بانی، سیاست، اشتغال و محیط است. این امر در میزان نابرابر درمان بیماری‌ها، تأیید وام‌ها، فارغ‌التحصیلی، بازداشت، پیگرد قانونی و صدور حکم و مواجهه با خطرهای زیست‌محیطی بازتاب می‌یابد. پژوهش‌های بعدی میان نژادپرستی نهادی مستقیم، مانند نظام جداسازی در جنوب ایالات متحده که تا پیش از دهة 1960، پابرجا بود و اشکال غیرمستقیم مانند نوعی نظام حضور در مدارس دولتی و کمک مالی که به همراه نیروهای اجتماعی دیگر، تعداد زیادی مدرسۀ دولتی ایجاد می‌کند که به‌شدت دچار جدایی‌سازی شده‌اند و بودجه‌های نابرابری دارند، تمایز قائل شدند. یکی از آخرین تمایزهایی که اغلب ایجاد می‌کنند، تفاوت میان نژادپرستی «آشکار و نهان» است که اولی برخورد نابرابر آشکار و بی‌پرده و دومی تبعیضی است که به چشم قربانی نمی‌آید (مانند زمانی که به مستأجر بالقوۀ آپارتمانی خالی، بگویند که خانه اجاره رفته است، چون صاحب‌خانه نمی‌خواهد خانه را به اعضای گروه‌های نژادی خاص اجاره دهد).

به دنبال جنبش حقوق مدنی، پژوهشگران به مطالعه سرشت متغیر نژادپرستی در ایالات متحده ادامه دادند. یک رشته تحقیقات درصدد برآمد، ناسازنمای موجود میان کاهش آشکار تبعیض نژادی فردی در میان امریکایی‌های سپیدپوستان را تبیین کند. نتایج پیمایش، از پذیرش روزافزون افریقایی-امریکایی‌ها به‌عنوان رهبر سیاسی، همسایه و حتی عضو خانواده و ادامه مخالفت سپیدپوستان با خط‌مشی‌هایی مانند سرویس مدرسه و تبعیض مثبت که برای ترویج یکپارچه‌گری نژادی و افزایش برابری طراحی شده بودند، خبر داد. این قضیه به ایدۀ نژادپرستی «نمادین یا مدرن» انجامید که توصیفی بود از باوری فردی که ایده‌های نژادپرستی کلاسیک را مردود می‌انگاشت؛ اما برآن بود که مشکلات اجتماعی و اقتصادی اقلیت‌های نژادی، به‌ویژه افریقایی-امریکایی‌ها، معلول آن است که آن‌ها نتوانسته‌اند با ارزش‌های سنتی ایالات متحده، مانند سخت‌کوشی، سرسختی و جست‌وجوی بی‌امان موفقیت، سازگار شوند. در عوض، اعضای گروه اقلیتی به اقدام دولت، زیادی چشم دوخته‌اند و خواهان برخورد ترجیحی هستند که ایدۀ اساسی رقابت منصفانه و برخورد برابر را نقض می‌کند. همچنین، برخی از دانشورانی که در این سنت کار می‌کردند، برآن بودند که نژادپرستی نمادین را این ترس آشکار یا نهان پیش می‌راند که پیشرفت اقلیت‌ها به قیمت عقب‌ماندن سپیدپوستان حاصل شود. گرچه نظریۀ نژادپرستی نمادین در محافل دانشگاهی، به‌طور کامل محبوبیت دارد، اما این نقد را بدان وارد می‌کنند که تمرکزی فردگرایانه دارد و سازوکار علّی روشنی ندارد.

چشم‌انداز جدید دیگر در باب نژادپرستی با این تأکید آغاز شد که نژادپرستی به‌عنوان عاملی مهم در جامعۀ ایالات متحده، در نتیجۀ کاهش پیش‌داوری و پیشرفت اجتماعی و اقتصادی اقلیت‌های نژادی رو‌به‌افول گذاشت؛ بنابراین تنها زمان بیشتری لازم است تا نژادپرستی و نابرابری نژادی نابود شود. شق مهم دیگری از این چشم‌انداز، این موضع است که تداوم نابرابری نژادی در ایالات متحده، بیشتر از موانع طبقاتی متأثر است تا موانع نژادی. تز «کاهش اهمیت نژاد» که برجسته‌ترین هوادارش ویلیام جی ویلسون[9] جامعه‌شناس بود، بیان می‌کند که گرچه نژادپرستی روبه‌افول است، اثر نژادپرستی گذشته و تغییرات اجتماعی کنونی (صنعت‌زدایی و جهانی‌شدن)، ترکیب شده‌اند و فروطبقه‌ای اقلیتی پدید آورده‌اند که برای پیشرفت اجتماعی و اقتصادی، راه بسیار دشواری در پیش دارند. هر دو این مواضع، با این ادعا سازگارند که نابرابری نژادی، معلول نارسایی فرهنگی اجتماع‌های اقلیتی است.

در دهۀ گذشته، توجهات تحلیلی حول آنچه «ایدئولوژی نژادی کوررنگ» یا «نژادپرستی کوررنگ» توصیف می‌شود، متمرکز شده است. در حقیقت، نزد بسیاری از پژوهندگان نژاد و مناسبات قومی، کوررنگی ایدئولوژی، نژادی غالب در ایالات متحده معاصر تلقی می‌شود. بنا به توصیف ادواردو بونیا-سیلوا[10] و دیگران، هستۀ اصلی ایدئولوژی نژادی کوررنگ این مدعاست که نژاد، دیگر در جامعه ایالات متحده مهم و معنادار نیست. آنچه باقی می‌ماند، هویتی سطحی است که می‌تواند در سازمان‌ها یا اجتماع‌ها در نقش نوعی شاخص «تنوع» ظاهر شود، اما به بخت‌های زندگی و یا تجربه‌های اجتماعی پیوند نخورده است. اگر نژادپرستی پابرجا بماند، در قالب پیش‌داوری و جرایم نفرت‌انگیخته از سوی افرادی که ممکن است از هر نژادی باشند و از جانب اکثریت اعضای جامعه محکوم می‌شوند، ظاهر می‌شود.

یکی از پرسش‌های محوری نزد ایدئولوژی نژادی کوررنگ این است که اگر نژاد دیگر موضوعیت ندارد، جامعه چگونه تداوم نابرابری نژادی را تبیین می‌کند؟ یک پاسخ «طبیعی‌شدن» است، یعنی این ادعا که الگوهای نژادی در حوزه‌هایی چون مسکن و سلامت‌بانی یا تأثیر بلایایی چون طوفان کاترینا یا اتفاقات هم‌زمان هستند یا بازتاب انباشت ترجیحات فردی. تبیین دیگر «نژادپرستی فرهنگی» است، یعنی این ادعا که هر نابرابری نژادی یا مشکل اجتماعی باقی‌مانده، معلول رفتار بیمارگونه از سوی اقلیت‌ها و اجتماع‌های اقلیتی است. در هر دو پاسخ، فرض بر آن است که مشکلات اجتماعی، نتیجۀ نژاد نیست و بنابراین، به هیچ اقدام جبرانی و ترمیمی از جانب جامعه نیاز ندارد. جبران‌های نژادبنیاد، مانند تبعیض مثبت را می‌توان به‌عنوان برخورد خاص ناموجهی که هنجارهای برابری نژادی را نقض می‌کند، مردود دانست و حتی آن‌را «تبعیض وارونه» یا نژادپرستی علیه سپیدپوستان خواند. منتقدان ایدئولوژی کوررنگ، مدعی شده‌اند که این ایدئولوژی، واقعیت‌های نژادپرستی نهادی پابرجا را نادیده می‌گیرد و این امکان را برای سپیدپوستان فراهم می‌آورد تا همچنان بی‌دردسر امتیازات خود را داشته باشند.

نژادپرستی و خط‌مشی‌های نژادی

به‌رغم باور غالب به کاهش اهمیت نژاد، دعاوی راجع به نژادپرستی همچنان در سیاست نژادی ایالات متحده نقش ایفا می‌کنند. در حقیقت، می‌توان استدلال کرد که بحث از سرشت نژادپرستی و مؤلفۀ سازندۀ نژادپرستی، به‌عنوان مسئله‌ای سیاسی بیشتر اهمیت دارد تا به‌عنوان مسئله‌ای دانشگاهی. نظر به بی‌اعتبارشدن نژادپرستی کلاسیک، اتهام نژادپرستی نهادی و یا نژادپرستی فردی با خود نوعی ارزش‌گذاری، به‌غایت منفی، به همراه دارد و برای جملگی افراد ذی‌ربط، به موضوعی جدی بدل شده است. در سال‌های اخیر، جامعۀ ایالات متحده مجموعه‌ای از «رخدادهای نژادی» را تجربه کرده که آغازگر بحث‌های ملی گسترده در باب مسئلۀ نژاد و نژادپرستی بوده است. نمونه‌هایی از این قضیه را می‌توان در اظهارات هنرمندان و چهره‌های نام‌برداری چون مایکل ریچاردز[11] و دان آیموس[12]، گفت‌وگو بر سر اتهام تجاوز اعضای سپیدپوست تیم لاکراس دانشگاه دوک، به زنی سیاه‌پوست (اتهامی که سرانجام رد شد) و این ادعا یافت که اگر قربانیان طوفان کاترینا در نیواورلئان سپیدپوست بودند، واکنش دولت به این طوفان سریع‌تر بود. در همۀ موارد، اتهام نژادپرستی سبب شد، میان کسانی که چشم‌اندازی کوررنگ اختیار کرده بودند و باورمندان به حضور پررنگ نژادپرستی در ایالات متحده بحثی داغ درگیرد.

وقتی ادعا می‌شود، فلان عمل نژادپرستانه رخ داده است، عموماً در باب اینکه آیا آن عمل نژادپرستانه است یا نه، بحثی درمی‌گیرد و درخصوص اتهام اولیه ادعای متقابلی طرح می‌شود. یکی از واکنش‌های معمول، انکار است؛ یعنی این ادعا که نژاد هیچ اثری بر کنش‌ها و خط‌مشی‌های مورد نظر ندارد. واکنش دوم، کوچک جلوه‌دادن است، به این ترتیب که گفته شود آن جرم یا آسیب، غیرعمدی بوده یا گفته شود که مدعیان آسیب، زیادی حساس‌اند و یا «همیشه پای نژاد را به میان می‌آورند». اتهام متقابل نیز شگردی متداول است، مانند این اتهام که ادعای نژادپرستی نوعی «افترا»[13] است و یا این ادعا که فرد یا گروه طرح‌کنندۀ ادعا، از بهر منافع شخصی یا سازمانی «نژاد را دستاویز کرده است». در سطح عام‌تر، هواداران ایدئولوژی نژادی کوررنگ، ادعا کرده‌اند که مقولات نژادی؛ شکلی از نژادپرستی هستند و حتی طرحی برای قانون‌گذاری پیشنهاد می‌کنند، مانند طرح ناموفق 54 در کالیفرنیا، به منظور منع مؤسسه‌های دولتی از گردآوری داده‌های نژادی. ادعای عام‌تر دیگر این است که اگر مدعیان از طرح ادعا دربارۀ نژادپرستی و نابرابری نژادی در ایالات متحده دست بکشند، مشکل نژادپرستی به حداقل خواهد رسید. نظر به جریان‌های موجود در سال‌های اخیر، محتمل است که جامعۀ ایالات متحده، همچنان با مجموعه‌ای از رخدادهای نژادی و گفت‌وگو میان کسانی که نقش نژاد را کوچک جلوه می‌دهند و آن‌هایی که مدعی هستند نژادپرستی نهادی همچنان برقرار است، مواجه شود.

نژادپرستی و تغییر اجتماعی

به‌نظر واضح می‌رسد که سدۀ بیست‌ویکم، حامل تغییراتی در مناسبات نژادی ایالات متحده خواهد بود. 30 میلیون مهاجری که بنا به برآوردها، نیمی از آن‌ها در دهۀ 1990 و نیمی دیگر در دهۀ 2000، پا به خاک ایالات متحده گذاشتند و نزدیک 50درصدشان از امریکای لاتین و 25درصد دیگر از آسیا آمدند، در جمعیت نژادی ایالات متحده تغییراتی داده‌اند و می‌دهند. اداره آمار ایالات متحده، پیش‌بینی می‌کند که اگر جریان‌های فعلی ادامه یابند، در سال 2050، سپیدپوستان غیرلاتین‌تبار به زحمت در اکثریت باقی می‌مانند و اندکی پس از آن، هیچ گروه نژادی اکثریتی در کل کشور وجود نخواهد داشت (وضعیتی که در حال حاضر در کالیفرنیا، تگزاس و لوئیزیانا وجود دارد). این تغییرات جمعیتی، به همراه تغییرات دیگر در توزیع گروه‌ها، افزایش روزافزون شمار افراد چندرگه و تحرک آرام اعضای گروه‌های اقلیت به موقعیت‌های اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بالاتر، بستر را برای تغییرات محلی، منطقه‌ای و ملی چشمگیر در مناسبات میان‌گروهی آماده می‌کند.

بااین‌حال، آنچه وضوح کمتری دارد، این است که سرشت مناسبات نژادی در ایالات متحده چگونه تغییر خواهد کرد. بی‌گمان مسئلۀ مهاجرت و تنوع نژادی در آیندۀ نزدیک، بر عرصۀ سیاسی مسلط خواهد شد؛ بااین‌حال، سمت‌وسوی آن همچنان نامشخص خواهد بود. می‌توان پیش‌بینی کرد که تضاد نژادی افزایش یابد، چون سپیدپوستان که به‌سبب کاهش قدرت‌شان احساس خطر می‌کنند، درصدد برمی‌آیند که در برابر افزایش مطالبات جمعیت اقلیتیِ به‌سرعت رو‌به‌رشد، از امتیازات‌شان دفاع کنند. همچنین می‌توان پیش بینی کرد که در جامعه‌ای تکثرگرا که همه از قدرت سیاسی و اقتصادی سهمی دارند، برابری نژادی افزایش یابد. برخی از پژوهندگان مناسبات نژادی و قومی، دیدگاهی متنوع‌تر را ارائه کرده‌اند. بونیا-سیلوا، استدلال می‌کند که ایالات متحده در آینده شاهد «امریکای‌ لاتینی‌شدن» مناسبات نژادی خواهد بود و در نظم نژادی پیچیده‌تر، آن زمان گروه‌های آسیایی و لاتین‌تبار موقعیتی بینابینی پیدا خواهند کرد. جورج یانسی[14] ادعا می‌کند که مسئله کلیدی در آینده، جدایی میان سیاهان و «غیرسیاهان» و این مسئله خواهد بود که بسیاری از گروه‌های لاتین و آسیایی که به تازگی وارد کشور شده‌اند، در گروه مسلط سپیدپوستان جذب خواهند شد. هر دو استدلال ادعا می‌کنند که نابرابری نژادی به‌سبب مبهم‌شدن مرزبندی‌ها و امتیازات و گسترش شمار و قدرت گروه نژادی مسلط، همچنان واقعیتی از زندگی باقی خواهد ماند. اینکه چگونه نظم نژادی ایالات متحده با تغییرات اجتماعی و جمعیت‌شناختی دهه‌های آینده سازگار خواهد شد، عامل کلیدی در شکل‌دادن به سرشت مناسبات نژادی و نژادپرستی در آینده خواهد بود.

و نیز ببینید: تبعیض؛ تبعیض نهادی؛ نژادپرستی محیطی؛ جرایم  نفرت‌انگیخته؛ جیم کرو؛ نژاد؛ خط‌مشی کورنژاد؛ نظریۀ شکل‌گیری نژاد؛ بدنمایی نژادی؛ جداسازی در مدارس؛ جداسازی؛ جداسازی سکونتگاهی؛ قشربندی نژادی؛ گفت‌وگو از فروطبقه؛ برتری سپیدپوستان

بیشتر بخوانید

Benedict, Ruth. [1943] 1947. Race: Science and Politics. Rev. ed. New York: Viking

Bonilla-Silva, Eduardo. 2001. White Supremacy and Racism in the Post-Civil Rights Era. Boulder, CO: Lynne Reinner

———. 2006. Racism without Racists: Color-Blind Racism and the Persistence of Racial Inequality in the United States. 2nd ed. Lanham, MD: Rowman & Littlefield

Carmichael, Stokely and Charles Hamilton. 1967. Black Power: The Politics of Liberation in America. New York: Vintage Books

Doane, Ashley W. 2006. “What Is Racism? Racial Discourse and the Politics of Race.” Critical Sociology 32:255–74

———. 2007. “The Changing Politics of Color-Blind Racism.” Research in Race and Ethnic Relations 14:181–97

Feagin, Joe R. and Karyn D. McKinney. 2003. The Many Costs of Racism. Lanham, MD: Rowman & Littlefield

Gossett, Thomas F. 1997. Race: The History of an Idea in America. New ed. New York: Oxford University Press

Montagu, Ashley. 1997. Man’s Most Dangerous Myth: The Fallacy of Race. 6th ed. Walnut Creek, CA: Alta Mira

Omi, Michael and Howard M. Winant. 1994. Racial Formation in the United States. 2nd ed. London: Routledge & Kegan Paul

Wilson, William J. 1978. The Declining Significance of Race. Chicago: University of Chicago Press

Yancey, George. 2003. Who Is White? Latinos, Asians, and the New Black/Nonblack Divide. Boulder, CO: Lynne Reinner

[1] Racism

[2] Michael Omi

[3] Howard Winant

[4] Franz Boas

[5] Ruth Benedict

[6] Ashley Montagu

 [7] Stokely Carmichael

[8] Charles Hamilton

 [9] William J. Wilson

[10] Eduardo Bonilla-Silva

[11] Michael Richards

  [12] Don Imus

  [13] name-calling

[14] George Yancey

 

 

  

برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید