مادران مجرد
دادههای ادارهٔ سرشماری ایالات متحدهٔ امریکا نشان میدهد درصد کودکانی که در خانوادههای مادرسرپرست زندگی میکنند، از 11 درصد در سال 1970 به 23 درصد در سال 2005 افزایش پیدا کرده است. اگرچه درصد خانوادههای پدرسرپرست نیز رشد داشته است و از 1 درصد در سال 1970 به 6 درصد در سال 2003 رسیده است، بیشتر خانوارهای تکسرپرست را مادران مجرد[1] اداره میکردند. تفاوتهای نژادی گسترده در این زمینه آشکار است: 50 درصد کودکان افریقایی-امریکایی با مادر مجردشان میزیند، حالآنکه این رقم برای کودکان اسپانیولی 25 درصد، برای کودکان سپیدپوست 16 درصد و برای کودکان آسیاسیتبار 10 درصد است. جمعیتشناسان نشان میدهند نیمی از همهٔ کودکان بخشی از دوران کودکی خودشان را با مادری مجرد سپری میکنند.
بااینحال، ساختار خانوادهٔ مادرسرپرست لزوماً به این معنی نیست که کودکان تنها با مادرشان زندگی میکنند. گذشته از این، تجربههای زیستی خانوادههای مادرسرپرست بهشکل فزایندهای رو به تنوع دارد. پدربزرگها و مادربزرگها در بسیاری از خانوادههای مادرسرپرست نقش مهمی ایفا میکنند؛ نزدیک 10 درصد کودکانی که با مادر مجردشان زندگی میکنند، نوهٔ سرپرست خانوارند. برخی مادران مجرد نیز همخانهٔ مذکر دارند؛ جریانی که در سالهای اخیر روبه افزایش بوده است. نزدیک 11 درصد کودکان خانوادههای تکسرپرست با مادر و همخانهٔ مادرشان زندگی میکنند. در برخی موارد، این همخانه پدر تنی کودک است و خانوادههایی از این دست که از والدین ازدواجنکرده و فرزندانشان تشکیل شده است «خانوادههای شکننده»[2] نامیده میشوند.
نگرانیهای زیادی در خصوص پیامدهای رشد کودکان در خانوادههای مادرسرپرست وجود دارد. بسته به ساختار خانواده، نرخهای فقر تفاوت چشمگیر دارد و از هر 10 کودک خانوادههای مادرسرپرست، شش نفرشان نزدیک یا زیر خط فقر زندگی میکنند: نزدیک 45 درصد کودکانی که با مادری مطلقه زندگی میکنند و 69 درصد کودکانی که با مادر مجرد زندگی میکنند. یافتههای پژوهشی نشان میدهد بهطور میانگین کودکانی که در خانوادههای مادرسرپرست زندگی میکنند، در مقایسه با کودکانی که در خانوادههای دوسرپرست زندگی میکنند برآمدهای اجتماعی، اقتصادی، و روانشناختی بدتری دارند. تفاوتهای اقتصادی بین خانوادههای تکسرپرست و دوسرپرست نزدیک نیمی از این تفاوتها را تبیین میکند.
وقتی پیامدهای بزرگشدن در خانوادهای تکسرپرستی را ارزیابی میکنیم، دو مسئلهٔ مهم را باید مورد نظر قرار دهیم: نخست اینکه، اگرچه شواهد نیرومندی داریم که از همبستگی میان ساختار خانواده و بهروزی کودک خبر میدهند، جهت این تأثیرات واضح و روشن نیست. این یعنی معلوم نیست این رابطه تا چه اندازه علّی است (ساختار خانوادهٔ تکسرپرست علت برآمدهای ضعیف است) و تا چهاندازه نتیجهٔ انتخاب (یافتهها عوامل سنجشنشدهای را بازمیتاباند که هم بر احتمال بزرگشدن در خانوادهٔ تکسرپرست و هم در برآمدهای مرتبط با آن اثر میگذارد). بنابراین، ترتیب علّی تأثیرات مستلزم توجه موشکافانه است. مطالعاتی که این تفاوتهای ازپیشموجود را بهشمار نمیآورد، در خصوص تأثیرات بزرگشدن در خانوادهای مادرسرپرست راه مبالغه در پیش میگیرند. موضوع دوم و مهمتر آن است که اگرچه محتملتر است کودکانی پرورشیافته در خانوادههای مادرسرپرست برآمدهای ضعیفتری داشته باشند، درصد کودکان مادرسرپرستی که واقعاً برآمدهای منفی دارند چشمگیر نیست؛ برای مثال، پژوهشی نرخ افسردگی کودکانی پرورشیافته در خانوادههای تکسرپرست را با نرخ افسردگی کودکان پرورشیافته در خانوادههای دوسرپرست مقایسه کرد و به این نتیجه رسید 18 درصد کودکانی که در خانوادههای تکسرپرست بزرگ شدند دچار افسردگی بودند، حالآنکه این رقم برای کودکانی که در خانوادههای دوسرپرست بزرگ شدند 14 درصد بود. نتایج این مطالعه نشان میدهد بیشتر کودکانی که با مادری مجرد زندگی میکنند افسردگی را تجربه نخواهند کرد. بااینحال، بهطور نسبی، خطر تجربهٔ افسردگی در خانوادههای مادرسرپرست بالاتر است (18 درصد در مقابل 14 درصد) و این یعنی زندگیکردن با مادر مجرد خطر مواجهشدن با مشکلات روانی را افزایش میدهد. اهمیت نکتهٔ دوم در این است که اگرچه ساختار خانوادهٔ تکسرپرست خطر بروز برآمدهای متنوع را افزایش میدهد، همهٔ کودکانی که در خانوادههای مادرسرپرست بزرگ میشوند این مشکلات را ندارند.
خانوادههای مادرسرپرست بهطور فزایندهای در کانون توجه خطمشیها قرار گرفته است. دههٔ 1990، معرف دههای از تغییرات بنیادی در برنامههای اعانهٔ دولتی برای مادران مجرد و فرزندانشان است. این دغدغه که برنامههای رفاه هم برای کار و هم برای حفظ خانوادهٔ دوسرپرست مشوقهای ناسازگاری را فراهم میکند، سبب شد کنگره دست به ایجاد تغییراتی زند که به وضع «قانون مسئولیت شخصی و توافق بر سر فرصتهای شغلی»[3] سال 1996 ‐ که اساساً با عنوان «اصلاحات رفاهی» از آن یاد میشود ‐ انجامید. ازآنجاکه خانوادههای مادرسرپرست اکثریت اعانهبگیران را تشکیل میدادند، بهطور خاص هدف این اصلاحات بودند. هدف اصلاحات رفاهی این بود که مادران مجرد را از اعانهگیری بهسوی کار سوق دهند و هدف تصریحشدهٔ لایحهٔ 1996 حمایت از تشکیل و حفظ خانوادهٔ دوسرپرست بود. تغییرات بزرگی که در نظام اعانهٔ مالی عمومی رخ داده است عبارتاند از وضع محدودیت زمانی برای اعطای اعانه (بنا به اظهارات فدرال، 5 سال) و الزامات شغلی. تغییر بزرگ دیگری که در خطمشیها رخ داده است و بهطور گسترده در خانوادههای مادرسرپرست اثر گذاشته است انبساطی ناگهانی در «اعتبار حاصل از مالیات بر درآمد (ایآیتیسی)»[4] بود. این برنامههای حمایت از کار که در دسترس والدین شاغل منتها کمدرآمد است میتواند درآمد این خانوادهها را تا 40 درصد افزایش دهد و ایآیتیسی گستردهترین برنامهٔ فقرستیزی برای شاغلان است. اصلاحات رفاهی و اقتصاد نیرومند دههٔ 1990 با افزایش نرخ مشارکت مادران مجرد در نیروی کار همراه شد، اما نرخ فقر خانوادههای مادرسرپرست بین سالهای 1995 و 1999 کاهش نیافت. اگرچه اصلاحات رفاهی بهطرز چشمگیری شمار خانوادههای اعانهبگیر را کاهش داده است، بحث بر سر پیامدهای طولانیمدت این تغییر خطمشیها مانند ارزیابی بهروزی اقتصادی و اجتماعی مادران مجرد و فرزندانشان همچنان ادامه دارد.
و نیز ببینید: خانواده؛ قانون مسئولیت شخصی و توافق بر سر فرصتهای شغلی؛ رفاه.
بیشتر بخوانید
Chase-Lansdale, Lindsay P. and Andrew J. Cherlin (1995). “The Long-Term Effects of Parental Divorce on the Mental Health of Young Adults: A Developmental Perspective”, Child Development 66: 1614-1634
Cherlin, Andrew J. (1990). “Going to Extremes: Family Structure, Children’s Well-Being, and Social Science”, Demography 36(4): 421-428
Lichter, Daniel T. and Rukmalie Jayakody (2002). “Welfare Reform: How Do We Measure Success?” Annual Review of Sociology 28: 117-141
McLanahan, Sarah and Gary Sandefur (2006). Growing Up in a Single Parent Family: What Helps, What Hurts, Cambridge, MA: Harvard University Press
[1] single mothers
[2] fragile families
[3] Personal Responsibility and Work Opportunity Reconciliation Act
[4] Earned Income Tax Credit (EITC)