فمنیسم
فمنیسم [1] هم چشماندازی نظری و هم جنبشی اجتماعی است. فمنیسم در مقام چشماندازی نظری، تبیینی از رفتار اجتماعی و پدیدههای اجتماعی به ویژه آنهایی که با جنسیت سروکار دارند به دست میدهد. فمنیسم، در مقام جنبشی اجتماعی، در پی بهارمغانآوردن تغییر اجتماعی، به ویژه برابری جنسیتی است.
فمنیسم در مقام نظریهای اجتماعی، چشماندازی واحد و یکپارچه نیست. در عوض، فمنیسمهای متعددی (نظیر فمنیسم لیبرال، فمنیسم سوسیالیستی، فمنیسم دیدگاهی[2]) وجود دارد. با این حال، تمامی چشماندازهای فمنیستی چند اصل مشترک دارند. یک اصل آن است که جنسیت به جای آنکه ذاتاً تعیین شده باشد، آفریدۀ جامعه است. البته این اصل به معنای رد این واقعیت نیست که آدمیان موجوداتی زیستیاند و ساخت زیستشناختی ما بر مرد یا زنبودن ما تأثیر دارد. با وجود این، از چشماندازی فمنیستی، تعامل پیچیدهتری میان زیستشناسی و فرهنگ وجود دارد و خصلتهای زیستی ممکن است به واسطۀ شرایط اجتماعی و محیطی تعدیل شود. فمنیسم جنسیت را مجموعهای از انتظارات اجتماعی تعریف میکند که از رهگذر نوعی فرایند یادگیری اجتماعی بازتولید و منتقل میشود.
اصل فمنیستی دوم این است که جنسیت عاملی محوری در سازماندهی جهان اجتماعی است. جنسیت در همۀ تعاملات اجتماعی و فرایندهای زندگی روزمره و نیز تمامی نهادهای اجتماعی حضور دارد. در سطح نهادی، جنسیت را ساختار اقتصادی و سیاسی جامعه شکل میدهد. در هر جامعهای، مجموعهای از هنجارهای جنسیتی غلبه دارد، حتی اگر این هنجارها از جامعهای به جامعۀ دیگر متفاوت باشد -و این گواه دیگری است بر برساختگی اجتماعی جنسیت. بر اساس چشمانداز فمنیستی، هیچ جنسیتی ذاتاً بهتر یا برتر از دیگری نیست. با وجود این، فرهنگ یک جامعه ممکن است یک جنسیت را ارزشمندتر از جنسیت دیگر بپندارد. مثلاً در ایالات متحده و بیشتر جوامع غربی، مردانگی (یعنی رفتارها و خصلتهای مردانه) از زنانگی (یعنی رفتارها و خصلتهای زنانه) ارزشمندتر است. بنابراین در این جوامع مردان دسترسی بیشتری به منابع و مزایا دارند، صرفاً به خاطر اینکه مرد (مردانه) هستند. از اینرو، ارزشگذاری متفاوت نابرابری جنسیتی به بار میآورد.
یکی از کژفهمیهای متداول دربارۀ فمنیسم این است که این چشمانداز صرفاً بر زنان یا «مسائل زنان» تمرکز میکند. دلیل این امر آن است که هدف نخست فمنیسم در مقام چشماندازی نظری مطالعه و تبیین جایگاه زنان در جامعه است، زیرا زنان و رفتارها و خصلتهای پیوندخورده با آنها را از دیرباز بیارزش انگاشتهاند و نادیده گرفتهاند. با این حال، فمنیسم به این درک رسیده است که مردان نیز جنسیت دارند، و اینکه اگرچه در عمل همۀ مردان به نحوی از مزیت جنسیت سود میبرند، برخی مردان به واسطۀ عوامل اجتماعی دیگر زیان میبینند. از اینرو اصل سوم فمنیسم آن است که نابرابری جنسیتی پیامدهای یکسانی برای همۀ مردان و زنان ندارد. چشمانداز فمنیستی این مسئله را میکاود که نابرابری جنسیتی چگونه دستدردست دیگر انواع نابرابری -نژادپرستی، نابرابری طبقات اجتماعی، دگرجنسسالاری[3]، تبعیض سنی و نابرابریهای مبتنی بر تواناییهای جسمانی و ذهنی- بر گروههای مختلفی از زنان و مردان به شکلی متفاوت اثر میگذارد. مثلاً، مردی که زنانه رفتار میکند کجرو تلقی میشود و به سبب این کجروی به شیوههای گوناگون –از جمله طرد اجتماعی[4]، تبعیض در شغل، مسکن و دیگر حوزهها و گاهی حتی خشونت– مجازات میشود. به همین قیاس، مردان رنگینپوست فقیر کمتر از زنان سفیدپوستِ طبقهمتوسطی به منابع و مزایای اجتماعی دسترسی دارند، زیرا تأثیرات منفی نژادپرستی و نابرابری طبقاتی در زندگی آنان بر منافع برآمده از مزیت جنسیتی میچربد.
چون فمنیسم جنسیت را برساختهای اجتماعی میداند بر آن است که جنبههای آسیبزا یا ویرانگر برساختههای کنونی در باب جنسیت یا هنجارهای جنسیت را میتوان تغییر داد. و چون هنجارهای جنسیتی نهادین شدهاند، این تغییر باید نه تنها در سطح فردی بلکه در سطح نهادی هم رخ دهد. فمنیستها طرفدار تغییر اجتماعیای هستند که عدالت جنسیتی را به ارمغان آورد و بسیج شدهاند تا چنین تغییری را از رهگذر کنش جمعی رقم بزنند. از این حیث، فمنیسم افزون بر آنکه چشماندازی نظری است، جنبشی اجتماعی نیز هست.
گرچه نظریۀ فمنیستی و مقاومت در برابر نابرابری جنسیتی در نوشتههای آغازین مسیحیت و قرون وسطی، رنسانس و اصلاحات دینی یافت شدهاند، تاریخدانان، تاریخ ظهور فمنیسم به عنوان جنبشی اجتماعی را به اواخر سدۀ 18 میرسانند. در اواخر سدۀ 18 بود که برخی از زنان رفتهرفته بهشکلی علنی خواستار حقوق برابر با مردان، به ویژه در حوزۀ آموزش شدند. در نیمۀ نخست سده 19، زنان عضوِ سازمانهای ضدبردهداری در ایالات متحده، بریتانیای کبیر و اروپا، زمانی که همتایان مذکرشان آنها را از بیان نظرات در فضای عمومی منع و در نشستها و گفتوگوها خود را از آنها جدا کردند خشمگین شدند. این زنان که از رهگذر فعالیتهای ضدبردهداری مهارتهای سازمانی و اداری کسب کرده بودند و از جنبش الغای بردهداری[5] به عنوان چارچوبی ایدئولوژیک برای فهم نابرابری خود نسبت به مردان بهره گرفته بودند شروع کردند به برگزاری همایشها و اعتراض عمومی، و از رهگذر آن خواستار حقوق برابر برای زنان شدند. مشهورترین همایش حقوق زنان در «سنکا فالز[6]» نیوریورک، در نوزدهم و بیستم ماه ژوئیۀ 1848 برگزار شد. نزدیک به سیصد زن و چند مرد همدل «اعلامیۀ عواطف[7]» را که از «اعلامیۀ استقلال» الگو گرفته بود و نیز 12 راهحل را که مدافع برابری جنسیتی و مخالف قوانین و عرفهایی تبعیضآمیز علیه زنان بود به تصویب رساندند. امّا «موج اوّل» جنبش فمنیسم که شکل گرفت، به گرفتن حق رأی برای زنان محدود شد. این جنبش برای بهثمررساندن هدفش نزدیک سهچهارم قرن طول کوشید. سرانجام متمم 19 قانون اساسی در بیست و ششم آگوست 1920 تصویب شد.
پس از تصویب متمم 19، جنبش اجتماعی فمنیسم به خواب زمستانی فرو رفت. گرچه گروههای کوچکی از فمنیستها نظیر «حزب ملّی زنان[8]»، به اعمال نفوذ بر مجلس قانونگذاری برای رسمیتدادن به حقوق زنان از جمله وضع «متمم حقوق برابر[9]» ادامه دادند، تا پیش از دهۀ 1960 بسیج عمومی دوّم رخ نداد. در دهۀ 1960 عوامل مختلفی در احیای فمنیسم به عنوان جنبشی اجتماعی دخیل بودند، از جمله تشکیل «کمیسیون ریاست جمهوری در خصوص منزلت زنان[10]» به دست جان اف. کندی -کمیسیونی که با ارائه مستندات، تبعیض جنسیتی گسترده و شدید در نیروی کار را اثبات کرد- و نیز انتشار کتاب پرفروش رمز و راز زنانه[11] نوشتۀ بتی فریدان[12] در سال 1963. فمنیسم نزد زنان فعال در جنبش حقوق شهروندی و جنبش ضد جنگ ویتنام نیز خوشایند بود، زنانی که تجربۀ شخصیشان از تبعیض جنسیتی در این جنبشهای اجتماعی و در کل جامعه به حرکتشان واداشته بود .
موج دوّم فمنیسم همگن نبود. مثلاً زنان همجنسخواه و زنان دگرجنسگرا و نیز مردان هوادار فمنیسم در آن حضور داشتند. با این حال، یکی از انتقادهای جدّی بر فمنیسم معاصر -انتقادی که بر موج اوّل فمنیسم هم وارد بود- نژادپرستی بود. منتقدان برآنند فمنیسم در مقام جنبشی اجتماعی از زنانی تشکیل شده بود که اکثراً سفیدپوست، مرفه و تحصیلکرده بودند و دغدغههای زنان رنگینپوست و نیز زنان فقیر و کارگر همۀ نژادها و قومیتها را دانسته و ندانسته نادیده میگرفتند. همچنین از آنجا که موج دوم فمینسیم تا حد زیادی بر اخذ حقوق قانونی رسمی برای زنان تمرکز کرد و غالباً در این راه موفق بود از دغدغههای نسلهای جوانتر زنان که پس از آنها آمدند غافل ماند.
گرچه استدلال شده است که امروزه بیشتر زنان جوان فمنیسم را رد میکنند پژوهشها از شکلگیری موج سوّم عملباوری فمنیستی خبر میدهند، جنبشی که در برابر هنجارهای جنسیتی مرسوم میشود و نیز پذیرای گنجانندگی[13] است. مطالعات فمنیسم موج سوم بر گرامیداشت جنسیت[14]، عاملیت و خودآیینی زنان و چندفرهنگگرایی[15] پای میفشارد. فمنیستهای موج سوم تأکیدی چندنژادی دارد و افزون بر مشکلات ناشی از نابرابری جنسیتی به مشکلات برآمده از نژادپرستی، نابرابری طبقاتی، همجنسگراهراسی[16] و دیگر نابرابریها نیز توجه دارد. به واقع، گنجانندگی فمنیسم موج سوم احتمالاً شرط اصلی کارایی مستمر آن به عنوان جنبشی اجتماعی در سدۀ 21 باشد.
و نیز ببینید: سوگیری جنسیتی؛ شکاف جنسیتی؛ تبعیض جنسی؛ جنبش حقوق زنان
بیشتر بخوانید
Lorber, Judith. 2005. Gender Inequality: Feminist Theories and Politics. Los Angeles: Roxbury
Renzetti, Claire M. and Daniel J. Curran. 2007. Women, Men and Society: The Sociology of Gender. 6th ed. Boston: Allyn & Bacon
[1]. feminism
[2]. standpoint feminism
[3]. heterosexism
[4]. social ostracism
[5]. abolitionism
[6]. Seneca Falls
[7]. Declaration of Sentiments
[8]. National Women’s Party
[9]. Equal Rights Amendment
[10]. Presidential Commission on the Status of Women
[11]. The Feminine Mystique
[12]. Betty Friedan
[13]. inclusiveness
[14]. sexuality
[15]. multiculturalism
[16]. homophobia