فروطبقه شهری
طی دو دهه گذشته، فروطبقه شهری[1] به یکی از بحث برانگیزترین موضوعات در علوم اجتماعی تبدیل شده است. فروطبقه به مثابه مفهومی جامعه شناختی در لومپن پرولتاریا[2]ی ماکس وبر قابل ردیابی است که به نظر وی پایین ترین رده را در سلسلهمراتب اجتماعی اشغال می کند و ذیل طبقه کارگر قرار می گیرد. با این همه، نخستینبار روزنامه نگاری به نام کن آلتا[3] اصطلاح فروطبقه را در اوایل دهه 1980 در نوشته های خود درباره تبهکاران، کلاش ها و افراد متکی به اعانات و کمکهای خیریه رواج داد. این مفهوم مدرن شامل دو عنصر درهمتنیده از فروطبقه است: فقر و رفتار خودخوارکننده[4] یا آسیب شناختی.
این موضوع که آیا وجود این گروه پدیده ای جدید یا به طور ساده اصطلاح دیگری برای توصیف فقر پایدار است، یکی از جنبه های مناقشه برانگیزتر «گفتوگو از فروطبقه» به شمار می رود. از نظر ویلیام جولیوس ویلسون، فروطبقه شیوهای ایده آل برای توصیف ظهور طبقه ای محروم از افراد در نتیجۀ تغییر شرایط بازار کار در اواخر دهه 1970 و اوایل دهه 1980 است. به گفته ویلسون، جامعه شناسی که آشکارترین توصیفات را از فروطبقه ارائه کرده است، شهرهای آمریکا شکلی از تحولات اقتصادی را تجربه می کنند که ویژگی آن ناپدیدشدن مشاغلی است که شاغلان آنها دستمزد خوبی دریافت میکردند اما به آموزش چندانی نیاز نداشتند (همانند کار در کارخانجات تولیدی)، تقسیم اقتصاد به بخشهای دارای دستمزد بالا و پایین و تغییر جهت از اقتصاد تولید کالا به تولید خدمات است. به نظر او، موقعیت ضعیف سیاهپوستان ساکن شهرهای مرکزی در بازار کار، آنها را به طور خاص در برابر این تغییرات آسیبپذیر کرد. اقتصاد جدید که به شدت به فناوری و پرداخت اطلاعات وابسته است، سبب ایجاد «ناهمسازی مهارتها» شد که طی آن سیاهپوستان فقیر، فاقد تحصیلات لازم، برای اشتغال در کارهای دارای دستمزد بالا بودند. تمرکززدایی مشاغل به نواحی غیرشهری نیز سبب ایجاد «ناهمسازی فضایی» شد که در نتیجه آن سیاهپوستان فقیر ساکن شهرهای مرکزی به دلیل دورشدن از مشاغل، بیش از پیش محروم شدند.
گذشته از این، وقتی طبقه متوسط سیاهپوست راهی حومه ها شد، نوعی حائل اجتماعی مهم که اثرات این دگرگونیها را کم میکرد حذف شد. همچنین، غیاب آنها سبب متمرکزشدن اثرات فقر در نتیجه انزوای مناطق اقلیت نشین فقیر شد و در نتیجه، پیوندهای اجتماعی مورد نیاز برای متصلکردن آنها به شبکه های شغلی از دست رفت. درنهایت، بدون الگوهای نقش، محیطی رشد کرد که در آن بیکاری حاکم شد و کارکردن دیگر یکی از ویژگیهای تعیین کننده زندگی نبود. چنین محیطی تأخیر یا تمایل به غیب از محیط کار را تقویت می کند که مانعی برای موفقیت در اقتصاد رسمی محسوب می شود و اقتصاد زیرزمینی را به جایگزین جذابتری برای بسیاری از رنگین پوستان نواحی درونشهری تبدیل می کند. به این ترتیب، محرومیتهای تمرکزیافته که ویژگی محله های فقیرنشین سیاهپوستان و اسپانیایی تبارهاست سبب تقویت رفتار آسیب زا می شود.
یکی دیگر از موضوعات مورد توجه ویلسون تغییرات در ساختار خانواده در نتیجه تغییرات اقتصادی، به ویژه افزایش چشمگیر در خانوارهای زنان سرپرست خانوار و عدم تمایل ساکنان فقیر محلات اقلیت به ازدواج است. برای مثال، بین سالهای 1960 تا 1980، نرخ ازدواج در میان زنان سیاهپوستِ 14 تا 24 سال به نصف کاهش یافت (از 26 درصد به 13 درصد) و در میان زنان 25 تا 44 سال نیز نرخ ازدواج از 65 درصد به 45 درصد رسید. ویلسون این تغییرات را به بازار کار نسبت می دهد و بحث می کند که تعداد مردان سیاهپوستِ قادر به ازدواج افت پیدا کرد. در مجموع، مفهوم سازی ویلسون از فروطبقه در اصل ساختاری است اما دارای بعدی فرهنگی نیز هست. بیکاری کلید فهم فقر شهری است اما همچنین وی در پی تبیین رفتار مختص اقلیتهاست که سبب تقویت فقر می شود. نحوه مواجهه او با این موضوع، بار دیگر فرهنگ و خانواده را به منزله مسیرهای مشروع نظریه و پژوهش توسط محققان لیبرال، مناسب جلوه می دهد.
تحقیقات ویلسون عامل برانگیزنده حجم قابل ملاحظه ای از ادبیاتی شد که اندازه و ویژگیهای فرهنگی فروطبقه را ثبت کردند که از جمله میتوان به مطالعات شاگرد سابق وی یعنی الیجاه اندرسون اشاره کرد. اما با گذر زمان معنای این مفهوم بیشتر اشاعه یافت و بنابراین به گونه ای با نژاد درآمیخت که سیاهپوست و فروطبقه غالباً به جای یکدیگر به کار میرفت. ویلسون و دیگران به دلیل تثبیت سیاهان فقیر به منزله گروهی یکپارچه که از جریان اصلی جامعه گسسته شده مورد انتقاد قرار گرفتند. لیبرالها به سرعت جنبه فرهنگی استدلالهای ویلسون را به دلیل سرزنش قربانی، مورد نقد قرار دادند و به شدت نسبت به ادعای وی مبنی بر اینکه برای نخستینبار، طبقه بیش از نژاد بختهای زندگی سیاهپوستان درونشهرها را ساختار می دهد واکنش نشان دادند. ویلسون در سال 1991، به جای استفاده از اصطلاح فروطبقه از فقرای محلات فقیرنشین[5] استفاده کرد که تا حد زیادی به این علت بود که این مفهوم در نتیجه مباحث سیاسی پیرامون آن، معنای خود را از دست داده بود.
از دهه 1990 به بعد، تحولات بازار کار ادامه یافت. مشاغل به خروج خود از شهرها ادامه دادند و بیش از گذشته به کشورهای دیگری که در آنجا کار بخشی از هزینه را شکل میداد نقل مکان کردند. فناوری پیشرفته شکاف بین نیروی کار غیرماهر و مشاغل در دسترس را تعمیق کرد. الگوهای مهاجرت چالش جدیدی را برای فقرای شهرنشین که در پی کار بودند ایجاد کرد، زیرا کارفرمایانی که طبق کلیشههای نژادی رفتار می کنند، غالباً کارگران غیرقانونی را که دستمزد کمتری دریافت میکنند ترجیح می دهند. بالاخره، تعداد بیشتری از مردم در انطباق مؤثر با این تغییرات ناتوان بودند. جامعه آمریکا بیش از پیش در حال حرکت به سوی جوامعی است که مشخصه آن تفاوتهای فاحش در میزان ثروت است. با تقلیل طبقه متوسط، نواحی شهری قطبیشدن طبقه بالا و افراد ساکن محلات فقیرنشین را تجربه کردند که سرمایه انسانی و اجتماعی را محدود میکند. جرم و خشونت، مصرف مواد مخدر و سایر مشکلات اجتماعی نتیجه ناتوانی آنها در یافتن جایگاه خود در اقتصاد جهانی، جهانی است.
این نوع فقر جدیدِ مختص محلات اقلیتنشین به طور خاص ساختاری است و بیش از پیش سرزنش گروه متأثر از آن را دشوار می شود. همچنان که ضعیفترین عنصر ساختار اجتماعی، مردان سیاهپوست فقیر و اسپانیایی تبار به شکلی نامتناسب به حاشیه رانده میشوند. به دلیل منابع محدود اقتصادی برای حفظ روابط پایدار با زنان و تثبیت نقشهای ثابت به منزله شوهر و پدر، شکاف بین مردان و زنان رنگین پوست همچنان در حال افزایش است. مشارکت زنان سیاهپوست در بازار کار، دستاوردهای آموزشی و عایدهای آنها نسبت به مردان سیاهپوست پیشی گرفت و سبب تعمیق تغییرات اساسی ای شد که پیش از این در الگوهای تشکیل خانواده روی داده بود. به علاوه، گرچه سیستم سالخوردگان و دریافتکنندگان پیشین کمکهای رفاهی را پذیرفته بود، از طریق سیاستهای کلی ضدفقر و برنامه های حرکت از دریافتهای اعانه به اشتغال، مجتمع صنعتی-زندان[6] اصلیترین نهادی است که به مشکلات رنگین پوستان سیاهپوست توجه کرده است. همچنان که نرخ حبس به شدت به رشد خود ادامه می دهد، تعداد بیشتری از افراد خود را جدای از بازار مشاهده می کنند؛ یعنی به منزله افرادی که از نهادهای اصلی بیگانه شده اند و در میان رده های رو به رشد فقرای اقلیت نشین قرار می گیرند. در سنت مارکس، وبر و دورکیم که با تداوم اهمیت صنعتیشدن در ستیز بودند، دانشجویان کنونی مشکلات اجتماعی باید به صنعتزدایی و جهانیشدن و افشای ترکیببندی طبقات اجتماعی در این نظم اجتماعی جدید توجه کنند.
الیجاه اندرسون[7] و جیمز جی. فادر[8]
بیشتر بخوانید:
Anderson, Elijah. 1992. Streetwise: Race, Class, and Change in an Urban Community. Chicago: University of Chicago Press
—. 1999. Code of the Street: Decency, Violence, and the Moral Life of the Inner City. New York: Norton
Aletta, Ken. 1992. The Underclass. New York: Random House
Jencks, Christopher and Paul E. Peterson, eds. 1991. The Urban Underclass. Washington, DC: Brookings Institution
Wilson, William J. 1987. The Truly Disadvantaged: The Inner City, the Underclass, and Public Policy. Chicago: University of Chicago Press
ed. 1993. The Ghetto Underclass: Social Science Perspectives. Newbury Park, CA: Sage
1996. When Work Disappears: The World of the New Urban Poor. New
[1]. Urban Underclass
[2]. lumpenproletariat
[3]. Ken Aletta
[4]. self-defeating
[5]. ghetto poor
[6]. prison-industrial complex
[7]. Elijah Anderson
[8]. Jamie J. Fader