طبقه
طبقه[1]، در عامترین معنیاش، به نابرابریهای گروهی برمبنای ویژگیهای اقتصادی اشاره دارد. هریک از چشماندازهای نظری از ویژگیهای اقتصادی خاصی برای تعریف طبقه استفاده میکنند، برخی بر مالکیت یا کنترل اموال ثروتآور تمرکز میکنند و برخی دیگر به دارایی مادی و فرهنگی، مانند درآمد، ثروت، وجهۀ شغلی و سبک زندگی؛ بنابراین، برای تحلیل نابرابری اجتماعی و بدین ترتیب راهبردن به اکثریت قریب به اتفاق همۀ مشکلات اجتماعی، طبقه مفهومی اساسی و بنیادین است.
طبقه، هم بر گروهی اجتماعی و هم بر نیرویی اجتماعی دلالت دارد. طبقه، به معنای گروهی اجتماعی، ابزاری مفهومی است در دست پژوهشگران تا بر اساس ویژگیهای اقتصادی گوناگون، افراد را مقولهبندی کنند. طبقه، به معنای نیرویی اجتماعی، به تأثیرات الگومند خرد و کلان طبقه اشاره دارد. طبقه زایندۀ بسیاری از نابرابریهایی است که افراد تجربه میکنند، مانند نابرابری در سلامت، سلامتبانی، مسکن، واژگان، شکل گفتار، ارتکاب جرم، عدالت کیفری، آموزش، شغل، ازدواج، زندگی خانوادگی و موارد دیگر. همچنین طبقه ممکن است نوعی احساس هویت طبقاتی را در افراد پدید آورد که تغییر اجتماعی کلان بهبار آورد، مانند تغییراتی که صاحبان کسبوکار در قوانین مالیاتی کشور و موافقتنامههای تجاری جهانی پدید آوردند یا نیل کارگران به حق تشکیل اتحادیه و روزکاری هشتساعته.
دو چشمانداز اصلی دربارة طبقه
هریک از نظریههای گوناگون دربارة طبقه، تبیین متفاوتی از رابطۀ میان طبقه و مشکل اجتماعی بهدست دادهاند. بیشتر این نظریهها را میتوان در دو اردوگاه اصلی قرار داد، هرچند میان نظریههای هر دو اردوگاه اتفاقنظرهایی هم وجود دارد و میان نظریههای درون هر اردوگاه تفاوتهایی، اما یکی از این دو بهطور عام چشمانداز مارکسی خوانده میشود و دیگری چشمانداز توزیعی.
چشمانداز مارکسی
چشمانداز مارکسی، برمبنای ایدههای کارل مارکس، بر بهرهکشی طبقاتی، تضاد طبقاتی و تغییر اجتماعی انگشت میگذارند. از این چشمانداز، طبقات گروههایی متمایزند که بر اساس مناسبات تولید، یعنی نقشی را برعهده دارند که گروهها در شیوهای که جامعه با آن کالاهایش را تولید و خدماتش را عرضه میکند، تعریف میشوند. جوامع صنعتی، برمبنای مناسبات تولید دو طبقۀ مهم را پدید آوردند: طبقۀ سرمایهدار که مالکیت و کنترل ابزار تولید (یعنی مواد خام و تجهیزات) را در دست دارند و دیگران را در راستای سودآفرینی بهکار میگیرند و مدیریت میکنند و طبقۀ کارگر یا پرولتاریا که تنها چیزی که مالک هستند، توان تولیدشان برای طبقۀ سرمایهدار است. طبقات دیگری هم شناسایی شدهاند (مانند زمینداران، صاحبان کسبوکارهای کوچک، روشنفکران)، اما این طبقۀ سرمایه و کارگرند که طرز عمل و نحوۀ تغییر جامعه را رقم میزنند.
از همه مهمتر، رابطۀ نابرابر و خصمانۀ این دو طبقه است؛ سرمایهداران از بهر تولید کالاها و عرضۀ خدمات به کارگران نیازمندند و کارگران به دستمزدی که سرمایهدارها میدهند، منتها سرمایهداران از طبقۀ کارگر بهره کشی میکنند، به این معنا که منفعتی که از کار کارگران میبرند، به شکل بیتناسبی بیش از دستمزد و مزایایی است که به کارگران میدهند. سرمایهداران به سبب بهرهمندی از این قدرت بهرهکشی، قدرت اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بیشتری نیز بهدست میآورند. این طبقه توان بیشتری برای واردکردن منافعش در خطمشی عمومی، نظم حقوقی و ارزشهای مسلط جامعه دارند، مانند خطمشیهایی که به توسعۀ اقتصادی اولویت میدهند، حقوقی که از مالکیت خصوصی حمایت میکند و هنجار اجتماعی که به حداکثررساندن سود نظر دارد. بااینحال، مارکس مناسبات طبقاتی را نه فقط خاستگاه که چارۀ نابرابری اجتماعی تلقی میکند. طبقۀ کارگر، بهدلیل جایگاه فروترش، همبستگی طبقاتی و آگاهی طبقاتی نیرومندی پدید میآورد و در آغاز از بهر بهبود محیط کار با طبقۀ سرمایهدار میستیزد. سرانجام، این تضاد طبقاتی به نظم اجتماعی کاملاً تازهای میانجامد که در آن، مالکیت و کنترل تولید در دست عموم است و بدین ترتیب بساط مناسبات بهرهکشانه و خصمانۀ میان طبقات و بالتبع خود طبقات برچیده میشود.
چشمانداز توزیعی
چشمانداز توزیعی، آمیزهای از رویکردهای مختلف است که بیشترشان تا اندازهای از ایدههای ماکس وبر، دربارة طبقه و منزلت مایه گرفتهاند. نزد وبر، طبقۀ اجتماعی به گروهی گفته میشود که از حیث دسترسی به استاندارد زندگی که در جامعه مقبول است، وضع مشابهی دارند. بختهای زندگی را درآمد و مالکیت انواع گوناگون دارایی مادی، ازجمله ابراز تولید و نیز دارا بودن آنچه وبر منزلتش میخواند -یعنی تحصیلات، نوع شغل و سبک زندگی- رقم میزنند. این دیدگاه، مناسبات تولید مدنظر چشمانداز مارکسی را عامتر از آن تلقی میکند که به نابرابریهای خاص برآمده از توزیع این ویژگیهای فرهنگی گوناگون بپردازد؛ بنابراین، در چشمانداز توزیعی، طبقات گروههای اجتماعی متنوعی هستند که بر اساس توزیع ویژگیهای اقتصادی و فرهنگی بسیار که بختهای زندگی را سروشکل میدهند، در سه طبقه پاییندست، متوسط و بالادست قرار میگیرند. هر عنوان در درون خود تقسیماتی دارد (مانند طبقه متوسط روبهپایین) یا ممکن است برای اشاره به سنت یا وجههای (مانند «ثروت دیرینه»[2]) بهکار رود.
مرزهای طبقاتی از آنچه در دیدگاه مارکسی تلقی میشود، مبهمتر و نفوذپذیرترند؛ تحرک اجتماعی صعودی، هم محتمل و هم مورد انتظار جامعه است. بااینحال، ناچیزبودن بختهای زندگی، مانع مهمی بر سر تحرک صعودی هستند و ممکن است از فروبستگی اجتماعی و کوششهای آگاهانۀ گروهها برای کنترل دیگران و کوتاهکردن دستشان از منابع و از درونیسازی ضعیف هنجارهای موفقیت مایه گرفته باشند. گذشته از این، در این رویکرد، مشکلات اجتماعی-روانشناختی برآمده از طبقه و تحرک، مانند برداشتهای ناشی از عزتنفس پایین یا جایگاه اجتماعی سست و ناپایدار نیز بررسی میشوند. برای مثال، فردی ممکن است در سطح طبقه بالادست درآمد داشته باشد، اما از جانب اعضای این طبقه طرد شود، چراکه ویژگیهای مهم سبک زندگی، سلیقه و طرز سخن گفتن خودبهخود در پی افزایش درآمد از راه نمیرسند.
مشکلات اجتماعی طبقهبنیاد
بهرهکشی
در چشمانداز مارکسی، رهآورد بهرهکشی از طبقۀ کارگر، ارزش اضافی است؛ یعنی ارزشی که کارگران هنگام تولید پدید میآورند و در عین حال، از آن نصیبی نمیبرند؛ این ارزش سرچشمۀ سود طبقۀ سرمایهدار است و خاستگاه نابرابری اقتصادی. شواهدی از این نابرابری، در دادههای سال 2004 وجود دارد. این دادهها نشان میدهند که تولیدکنندگان پس از کسر هزینههای تولید، در مجموع 1.584 تریلیون ارزش افزوده به جیب میزنند، حال آنکه مجموع دستمزدهایی که به کارگران بخش تولید میدهند، 332 میلیارد دلار است. این یعنی در ایالات متحده، هر کارگر بخش تولید بهطور میانگین 35500 دلار درآمد دارد، حال آنکه برای صاحب کسبوکار، نزدیک 170000 دلار ارزش افزوده به ارمغان میآورد و بدین ترتیب به سرمایهدار امکان میدهد که کالاها را برای کسب سود بفروشد. طبقۀ سرمایهدار، بیشتر سهم سودش را بهعنوان درآمد ذخیره میکند و این سهم طی 25 سال اخیر رشد کرده است. این رشد در نسبت میان دستمزد میانگین مدیرعاملان و دستمزد میانگین کارگران مشهود است (از 35 به 1 در سال 1978 به 185 به 1 در سال 2003)؛ بنابراین، در سال 2003، میانگین درآمد 1 یا 1.5 روز یک مدیرعامل، معادل میانگین درآمد یک سال یک کارگر است. خانوادههای طبقۀ کارگر، بیشتر یا همۀ درآمدشان را خرج مصارف شخصی (مانند غذا، پوشاک و خدمات عمومی) میکنند، اما طبقۀ سرمایهدار، ممکن است بیشتر درآمدشان را برای کسب سود بیشتر، مانند سرمایهگذاری در کسبوکار فعلی یا کسبوکارهای دیگر استفاده کنند. مالکیت بخش مهمی از سهامها در دست طبقۀ سرمایهدار است، حال آنکه ثروت طبقۀ کارگر در اصل به شکل خانه، خودرو یا مستمری است. طبقۀ سرمایهدار بیشتر در معرض ثروتمند شدن هستند، حال آنکه طبقۀ کارگر، بیشتر در معرض مدیون شدن.
کارگران اتحادیهمند در قیاس با کارگران بیاتحادیه، مزایای بیشتری دارند؛ اما از دهۀ 1970، طبقۀ سرمایهدار در ضدیت با اتحادیهها به سازوبرگ نیرومند و موفقی مجهز شده است، شکلی از تضاد با طبقۀ کارگر که اخراج غیرقانونی یا جذب بیش از 20000 کارگر اتحادیهمند از دهۀ 1990 به این سو را در برمیگیرد. مشکلی که طبقۀ سرمایهدار در اثر بهرهکشی از طبقۀ کارگر و نیز در اثر نابرابری متعاقب درآمدها و ثروتها با آن مواجه است، پایین آمدن قدرت فروش کالاهایی است که سودش درگرو فروش آنهاست.
بختهای نابرابر زندگی
از دهۀ 1970 به این سو، همگام با افزایش نابرابری ثروت و درآمدها و نیز کاهش چشمگیر عضویت در اتحادیهها و نیز کاهش مزایای سلامتبانی کارگران، بختهای زندگی برای بیشتر امریکاییها کاهش یافته است، مگر طبقۀ بالادست یا سرمایهدار. از نظرگاه توزیعی، ناتوانی در دستیابی به کالاهایی که در جامعه ارزشمندند، به شیوههایی که در جامعه مقبولاند، تهدیدی است برای نظم اجتماعی و گواه آن مشکلات اجتماعی همچون جرم، سستشدن پیوندهای گروهی و کنارهگیری از فرایندهای انتخابات. آموزش عالی، سلامت و مسکن برخی از مهمترین بختهای زندگیاند که همچنان بهنحوی نابرابر توزیع میشود.
نظر به آموزش عالی، گفتنی است احتمال درخواست پذیرش، پذیرفتگی و فارغالتحصیلی و نوع دانشسرا، از طبقه اثر میپذیرد. هرچه میانگین درآمد والدین کمتر باشد، احتمال اینکه فرزندان درخواست پذیرش دهند، کمتر است و از دهۀ 1990، نمرات میانگین «آزمون استعداد تحصیلی»[3]، بسته به سبد درآمد خانوارها متغیر است. در سال 2004، 71درصد فرزندان خانوادههایی که در بالاترین چارک درآمدی قرار دارند، مدرک دیپلم گرفتند، حال آنکه میزان اخذ دیپلم برای فرزندان خانوادههایی که در پایینترین چارک قرار دارند، 10درصد است. گذشته از این، یکی از جریانهایی که در اوایل سدۀ بیستویکم بهراه افتاد، این بود که شمار دانشآموزان خانوادههای پردرآمد که در دانشسراهای خصوصی معتبر پذیرفته میشوند بیشتر و بیشتر میشود، حال آنکه شمار دانشآموزان خانواده های کمدرآمدی که در این دانشسراها پذیرفته میشود، کمتر و کمتر میشود.
خانوادههای طبقۀ پایین بیش از خانوادههای طبقۀ بالا، در معرض بیماریهایی مانند سرطان ریه، فشار خون بالا هستند. همچنین نرخ مرگومیر نوزادان در میان طبقۀ پاییندست بیشتر است و اعضای آنها بهطور میانگین، 7 سال زودتر از اعضای طبقۀ بالادست میمیرند. پوشش بیمۀ سلامتی که برعهدۀ کارفرماست، بهطور مستقیم از دستمزدها تأثیر میپذیرد؛ در سال 2003، شمار مشمولان بیمۀ سلامت شغلبنیاد، در بالاترین 5 گروه درآمدی، سهبرابر پایینترین 5 گروه درآمدی بود.
صاحبخانگی، بهطور مستقیم از درآمد تأثیر میپذیرد. در سال 2001، تقریباً نیمی از کسانی که در پایینترین گروه درآمدی هستند صاحب خانه بودند، حال آنکه در بالاترین گروه درآمدی، این رقم 88درصد است. افزونبراین، از دهۀ 1970 به این سو، در مناطق کلانشهری ایالات متحده، فاصلۀ جغرافیایی میان صاحبخانهها از حیث درآمد، بیشتر شده است. خانوادههای طبقۀ بالادست، توان آنرا داشتهاند که فاصلهشان را از مراکز شهری بیشتر کنند و دست به تشکیل انجمنهای صاحبخانهها بزنند که به آنان کمک میکند که دوریگزینیشان از طبقات پاییندست را با تمهیداتی چون «اجتماعهای محصور»[4] حفظ کنند. این اجتماعهای محصور، به کسانی اجازۀ سکوت میدهند که سطح بالایی از درآمد، تحصیلات و وجهۀ شغلی داشته باشند. بهدلیل این فاصلهگزینی، خدمات شهری (مانند آموزش و خدمات تفریحی) ممکن است برای طبقات پایین ساکن در مراکز شهری، کاهش یابد.
بازتولید طبقه
چشمانداز مارکسی و چشمانداز توزیعی بازتولید طبقه را نوعی مشکل تلقی میکنند، چراکه وضع بیشتر کسانی که در جایگاه طبقاتی و ساختار طبقاتی قرار دارند، طی زمان پایدار میماند. دیدگاه مارکسی، این مرزهای طبقاتی را از اساس نفوذناپذیر تلقی میکند و احتمال این را که فرد از یک کارگری به یک سرمایهدار تبدیل شود، بسیار کم میانگارد. فرزندان سرمایهداران، از رهگذر به ارث بردن اموال ثروتزا و ثروت مالی، این امتیاز را دارند که در طبقۀ سرمایهدار بمانند، حال آنکه فرزندان خانوادههای طبقۀ کارگر، کمتر محتمل است که سرمایۀ لازم برای تبدیلشدن به یک صاحب کسبوکار و به خدمت گرفتن دیگران را گرد آورند. بنا به این دیدگاه، تحصیلات هم این مشکل را برطرف نمیکند، چراکه برنامههای درسی مدارس، بسته به طبقۀ اجتماعی، فرق میکند و دانشآموزان را برای نقشهایی که با خاستگاه طبقاتیشان هماهنگ است، آماده میکند.
نظر به پافشاری چشمانداز توزیعی، هم بر ویژگیهای اقتصادی و هم بر ویژگیهای فرهنگی، این چشمانداز تحرک میانطبقانی و درونطبقاتی را محتملتر میانگارد. مانند تحرک از طبقۀ پایین به طبقۀ سرمایهدار نامحتمل، اما بهدست آوردن درآمد و وجههای بالاتر از والدین، معمول و محتمل است. بااینحال، گرچه پژوهشها مدتهاست از تحرک صعودی میاننسلی، بهویژه از کار یدی به کار یقهسپیدی، خبر میدهند، بیشتر کودکان در همان گروه شغلی و منزلتی قرار دارند که والدینشان قرار دارند یا حتی از آن هم پایینترند.
برخی از پژوهشگران این قضیه را به نحوۀ جامعهپذیرشدن فرزندان برای کار و آینده از سوی والدین که از ویژگیهای کار والدین تأثیر میپذیرد، اسناد میدهند. مشاغل طبقهمتوسطی، بهنوعی نیازمند خودراهبری[5] (قضاوت مستقل و خودآیینی) است، حال آنکه مشاغل طبقهکارگری معمولاً بهشدت تحت نظارتاند و نیازمند پیروی از مقررات. والدین طبقهمتوسطی، معمولاً ارزشهای مرتبط با خودراهبری را درونی میسازد و بهنوبۀ خود، این ارزشها را به فرزندانشان منتقل میکنند. از سوی دیگر، والدین طبقهکارگری، فرمانبرداری را درونی میکنند و فرزندان خود را با آن جامعهپذیر میکنند. درنتیجه، والدین طبقهمتوسطی معمولاً فرزندانشان را کنجکاو و خویشتندار بار میآورند و بدین شکل، آنان را برای مشاغل طبقهمتوسطی آماده میکنند؛ والدین طبقهکارگری، معمولاً فرزندانشان را مطیع مقررات، منظم و مرتب و پاکیزه بار میآورند و بدین دلیل فرزندان آنها برای مشاغل طبقهمتوسطی آمادگی چندانی ندارند. تبیین دیگر برای بازتولید طبقه، به نقش سرمایۀ فرهنگی که به داراییهای فرهنگی، ازجمله مدارک تحصیلی، مصنوعات و طبایع برمیگردد، میپردازد. سرمایۀ فرهنگی خانوادههای طبقۀ بالادست که مدارک حرفهای، تمایل به هنر «والا» و طبع خوددارانه را در برمیگیرد، بیش از سرمایۀ فرهنگی خانوادههای طبقۀ کارگر و طبقۀ پایین، نزد اهالی آموزش، کارفرمایان و سایر دروازهبانان[6] ارج نهاده میشود. از آنجا که کودکان سرمایۀ فرهنگی، والدین را تجسم میبخشند، کودکان طبقهبالایی در مدرسه امتیازهای بیشتری میگیرند و ازاینرو، برای پذیرش در دانشسراهای معتبر، فرصتهای بهتری پیدا میکنند و این فرصتها سرانجام جایگاه بالادستیشان را در بزرگسالی تثبیت میکنند.
دشواریهای پیش روی مردمسالاری
از نظرگاه توزیعی و مارکسی، قدرت طبقاتی نابرابر، مردمسالاری را تهدید میکند. در دیدگاه توزیعی، افرادی که از درآمد و منزلت اجتماعی بالایی برخوردارند، قدرت سیاسی نامتناسبی دارند، بهویژه در سطح فدرال: بیشتر رؤسای جمهور ایالات متحده ثروتمند بودند؛ نزدیک دوسوم انتصابات کابینه، از زمان رئیسجمهور جان اف. کندی تا جورج. دبلیو بوش از شرکتها و مؤسسههای حقوقی طراز اول آمده بودند؛ در سال 2001، سهچهارم اعضای کنگره را مدیران عامل، بانکداران، دلالان معاملات ملکی و حقوقدانان تشکیل میدهند و 81 درصد افرادی که از دهۀ 1990 نامزد کنگره شدهاند، بیش از 100000 دلار و نزدیک نیمی از این گروه، بیش از 250000 دلار درآمد داشتند.
برخی دیدگاهی تکثرگرا دارند و به این نتیجه رسیدهاند آنهایی که منزلت اجتماعی-اقتصادی بالایی دارند، لابیهای نیرومندتری را شکل میدهند و از رهگذر کمیتههای عمل سیاسی، پول بیشتری درمیآورند تا لابیهای طبقات پایین و از این رهگذر، در دستیابی به قوانینی که با منافعشان دمساز باشد، مانند قوانینی که مالیات بر عواید سرمایه را کاهش میدهند، موفقترند. برخی دیگر به این نتیجه رسیدهاند که سه گروه از نخبگان، یعنی گروهی کوچک از شرکتداران ثروتمند، قوۀ مجریۀ حکومت فدرال و مقامات ارشد نظامی، نخبگان قدرت در ایالات متحده را تشکیل میدهند. نخبگان قدرت، چشماندازهای مشترکی دارند و بر تصمیمگیریهای ملی، مانند امور خارجه، نفوذ بسیار دارند و آنها را به سوی منافع یکپارچهشان سوق میدهند.
به نظر چشمانداز مارکسی، این طبقۀ سرمایهدار است که بر قدرت سیاسی ملی سلطه دارد و طبقۀ حاکم یک کشور را شکل میدهند. برخی از مدافعان این دیدگاه، به این نتیجه رسیدهاند که بخشی از طبقۀ سرمایهدار به شکلی هدفمند بر سه قوۀ حکومت ایالات متحده، سلطۀ مالی و ایدئولوژیک دارند. گواه این سلطه، حمایت مالی شدید آنان از نامزدها و صاحبمنصبان است و پیدایش و سلطۀ بنیادهای بزرگ (مانند بنیاد فورد)، گروههای خطمشیگذار (مانند «شورای روابط خارجی»[7]) و بنگاههای خبری ملی است. برخی دیگر دریافتند که منافع طبقۀ سرمایهدار در امر انباشت سرمایه، آنچنان در فرهنگ ریشه دوانده که طبقۀ سرمایهدار برای پیشبرد منافعش، نیازی به اعمال نفوذ مستقیم در خطمشی عمومی و قانونگذاری ندارد. گواه این قضیه، این فهم عرفی است که گسترش کسبوکار، فرمانی ملی بوده و بایستی از رهگذر تنظیمزدایی از کسبوکارها راه آنرا هموارتر کرد.
و نیز ببینید: آگاهی طبقاتی؛ سرمایۀ فرهنگی؛ صنعتزدایی؛ بازسازی اقتصادی؛ آگاهی کاذب؛ نابرابری؛ تحرک میاننسلی؛ بختهای زندگی؛ تحرک اجتماعی؛ منزلت اجتماعی-اقتصادی؛ قشربندی اجتماعی؛ گفتوگو دربارۀ فروطبقه
بیشتر بخوانید
Domhoff, G. William. 2005. Who Rules America? Power and Politics. 5th ed. Boston: McGraw-Hill
Gilbert, Dennis. 2008. The American Class Structure in an Age of Growing Inequality. 7th ed. Thousand Oaks, CA: Pine Forge Press
Grusky, David B., ed. 2008. Social Stratification: Class, Race and Gender in Sociological Perspective. 3rd ed. Boulder, CO: Westview
New York Times Correspondents. 2005. Class Matters. New York: Times Books
Perrucci, Robert and Earl Wysong. 2007. The New Class Society: Goodbye American Dream? 3rd ed. Lanham, MD: Rowman & Littlefield
Sennett, Richard and Jonathan Cobb. 1993. The Hidden Injuries of Class. New York: Norton
Tucker, Robert C., ed. 1978. The Marx-Engels Reader. New York: Norton
Wright, Erik Olin, ed. 2005. Approaches to Class Analysis. New York: Cambridge University Press
[1] class
[2] old money
[3] Scholastic Aptitude Test
[4] gated communities
[5] self-direction
[6] gatekeepers
[7] Council on Foreign Relations