سلامت روان
سلامت روان [1]را پیش از این حالتی روانشناختی تعریف میکردند که وجودش در گرو عدم بیماری روانی بود. بااینحال، علم اجتماعی معاصر این دیدگاه را که سلامت روان و بیماری روانی آنتیتز یکدیگرند، کنار گذاشته است. اکنون، دیگر صرف نبود بیماری روانی بر وجود سلامت روان دلالت نمیکند، درست همانگونه که نبود سلامت روان نیز دیگر حاکی از وجود بیماری روانی نیست. بنابراین، اصطلاح سلامت روان به حالتی اجتماعی-روانشناختی اشاره دارد که چیزی فراتر از صِرف نبود بیماری روانی است. از این گذشته، برخی از دانشوران برآناند سلامت روان میتواند در افرادی که بیماری روانی دارند نیز وجود داشته باشد؛ موضعی که حمایت بیشتری از این دیدگاه بهعمل میآورد که سلامت روان و بیماری روانی را نباید مقولاتی متناقض انگاشت.
عالمان اجتماعی بر این باورند سلامت روان بر روی پیوستاری قرار دارد که در یک قطب آن سلامت روان حداکثری و در قطب دیگر آن سلامت روان حداقلی قرار دارد. بر اساس این مدل، جایگاه فرد بر روی پیوستار با گذر زمان دستخوش تغییر میشود و از مجموعهای از عوامل اجتماعی، روانشناختی، و زیستشناختی تأثیر میپذیرد. بسیاری از عملورزان حوزۀ مددکاری اجتماعی، جامعهشناسی، و روانشناسی در دفاع از این مدل، آن دسته از تعاریف سلامت روان را که آن را حالتی گسسته میانگارند، رد میکنند. اما، مدل پیوستاری سلامت روان گهگاه با تعاریفی که جامعۀ پزشکی بهدست میدهد ناسازگار است.
بهطور خاص در حوزۀ روانپزشکی تشخیصی، بسیاری از متخصصان سلامت روان را بهعنوان پدیدهای که رابطهٔ دوگانهای با بیماری روانی دارد، فهم میکنند. بر اساس این دیدگاه، رابطهٔ میان بیماری روانی و سلامت روان سیال نیست، بلکه این دو از هم مجزایند: فرد خود را یا متعلق به این مییابد یا به آن. دوگانهسازی مفاهیم سلامت روان و بیماری روانی از رهگذر کاربست ملاکهای تشخیصی استانداردی رخ میدهد که هدفشان شناسایی قطعی وجود بیماری روانی است. در این معنا، سلامت روان از رهگذر مرزگذاری از بیماری روانی جدا میشود و احتمالاً یکی از پیامدهای ناخواستۀ این جداسازی بیرونانگاشتن سلامت روان از برنامههای پژوهشی روانپزشکی است.
همچنان ضرورت دارد از بستر علوم اجتماعی مطالعهٔ نظاممندی در باب سلامت روان سر برآورد. اما، حتی اگر قرار بود جنبشی پیرامون این مفهوم شکل بگیرد، باز هم به احتمال زیاد سلامت روان همچنان به تعریف دقیقی درنمیآمد. دو عامل مرتبط با هم در ابهام ذاتی این اصطلاح دخیلاند. نخست اینکه، این مفهوم بهمعنای دقیق کلمه معرف حالتی سوژگانی است که از فردی به فردی دیگر و از گروهی به گروه دیگر فرق میکند. دوم اینکه، فهم سلامت روان بر تعاریف خاص فرهنگی و زمانی دربارهٔ مؤلفۀ سازندۀ رفتارها و عواطف بهنجار متکی است. به دیگر سخن، معنایی که به تفاسیر در باب سلامت روان و بهواقع به خود اصطلاح بهنجار اضافه میشود، الزاماً در قضاوتهای ارزشی فرهنگی ریشه دارد. در نتیجه، بعید است حتی تلاشهای خیرخواهانهای که برای ارائۀ تعریفی جهانشمول از سلامت روان صورت گرفتهاند نیز راه به جایی برند.
بهرغم این مسائل، برای ایضاح تعریفی این اصطلاح کوششهایی شده است؛ برای مثال، ویلیام جیمز[2] روانشناس و فیلسوف، سلامت روان را دستیابی به شادکامی[3] میدانست؛ یعنی حالتی که تا حد زیادی از داشتن دید مثبت به زندگی متأثر است. آبراهام مَزلو در درک خود از سلامت روان، توجه را به مفهوم خودشکوفایی[4] جلب کرد و استدلال کرد وقتی نیازهای اولیهٔ افراد برآورده میشود، آنها به حالتی از خودشکوفایی ‐ یا حالتی که در آن فرد قادر است بیشتر تواناییهای بیهمتای خود را شکوفا سازد ‐ تعالی مییابند. روانشناسان اگزیستانسیال برآناند سلامت روان به کشف معنای زندگی متکی است. روانشناسی مثبت[5] بر رابطهٔ میان شادکامی انسان و وجود دید مثبتی به زندگی پای فشرده است. روانشناسی پوزیتویستی در مفهومپردازی شادکامی بر شماری از فضایل و توانمندیها از جمله خرد و دانش، شجاعت، انسانیت، عدالت، میانهروی، و برتریجویی انگشت مینهد. دستیابی به این خصوصیات در توانایی فرد برای نیل به شادکامی اثر میگذارد و شادکامی هم بهنوبهٔ خود در سلامت روان.
پژوهشهای معاصر علوماجتماعی از مفهوم سلامت روان برای بهدستدادن فهرست بلندبالایی از ویژگیهای مثبت بهره میبرد. رابطهٔ میان سلامت روان و هرکدام از این ویژگیها رابطهای باز است؛ بدینمعنا که با آنها بهمثابۀ متغیری پیوسته[6] (یعنی اندازهگیریشده بر روی یک مقیاس) برخورد میشود و وجود هریک از ویژگیها در فرد در گذر زمان دستخوش تغییر است. به دیگر سخن، رابطهٔ میان این ویژگیها، سلامت روان، و فرد ثابت و نامتغیر نیست. در جامعهٔ علوم اجتماعی اجماعی عمومی وجود دارد در این باب که سلامت روان متضمن وجود پنج ویژگی کلی است که هرکدام از آنها با توانایی فرد برای نقشآفرینی در جامعه متناظر است. این پنج ویژگی که در فهرست پیشگفته نیز آمده است عبارتاند از الف- عملکردن مطابق با توانش عقلانی و عاطفی؛ ب- توانایی آفرینش و حفظ روابط سالم و رضایتبخش؛ ج- توانایی مقابله با سطوح طبیعی استرس؛ د- احساس خودکارآمدی[7]؛ و ه- توانایی انطباق با موقعیتها و محیطهای ناآشنا. گاهی ویژگی ششمی نیز به این فهرست اضافه میشود: ادراک چیزها آنگونه هستند یا «درارتباطبودن با واقعیت». تکتک این مؤلفهها در معرض ارزیابی هنجاریاند و در نتیجه نیازمند حساسیت نسبت به تفاوتهای فرهنگی. برای مثال، اگرچه روابط سالم و رضایتبخش در بسیاری از فرهنگها یکی از مؤلفههای تعیینکنندۀ سلامت روان است، آنچه معنای دقیق «روابط سالم و رضایتبخش» را میسازد، تنوع میانفرهنگی گستردهای دارد.
بر اساس نظر جامعهشناسان، تأثیرات ساختاری حمایت اجتماعی و یکپارچگی اجتماعی در حضور نسبی این ویژگیها اثر میگذارد. خاستگاه پژوهشهایی که رابطهٔ میان این متغیرهای اجتماعی و بهروزی روان را میکاوند، به مطالعهٔ امیل دورکم در باب خودکشی بازمیگردد. دورکم نرخ خودکشی را در میان مردان مجرد و پروتستانها با مردان متأهل و کاتولیک مقایسه کرد و به این نتیجهگیری رسید که در میان متأهلان و کاتولیکها، روابط اجتماعی نیرومندتر در ایجاد نوعی احساس معنامندی و هدفمندی در زندگی نقش دارد. در سطحی گستردهتر، اجتماعات یکپارچه با تحمیل قواعد اخلاقی بر رفتار، میزان وقوع بیهنجاری را کاهش میدهد.
پژوهشهای جدیدتر از رهگذر بررسی رابطه میان سلامت روان و رخدادهای استرسزای زندگی دریافتهاند حمایت اجتماعی و یکپارچگی اجتماعی مسیرهاییاند که استرس از طریق آنها تعدیل میشود. وجود منابع خارجی حمایت ‐ بهویژه بهشکل رابطهای صمیمی با شریک زندگی، یا بهشکل روابط نیرومند با خانوادهٔ گسترده، دوستان، و سایر اعضای اجتماع محلی ‐ با تقویت احساس امنیت، خودکارآمدی، احساس تعلق و عزت نفس آثار استرس را تعدیل میکنند. این ویژگیها توانایی فرد را برای مقابله با عوامل استرسزای شخصی و اجتماعی بهبود میبخشد و از این رهگذر به آنها کمک میکند به سطوح بالاتری از سلامت روان برسند. افزونبراین، قائلان به تعاملگرایی نمادین برآناند شبکههای حمایتی در ایجاد درکی نیرومند از خود کمک میکنند، زیرا بخشی از هویت از رهگذر تعامل با دیگران تکامل مییابد. کارکرد دیگر سکونت در اجتماعات و محلههای یکپارچه تأیید حس هویت و ارزشمندی در افراد است، چون افراد هم بانیان و هم مخاطبان فعالیتهای معطوف به حفظ بهروزی عمومی اجتماعاند. بنا به استدلال جامعهشناسان، در اجتماعاتی که یکپارچگی سستی دارند، احتمال پایینبودن عزتنفس، کممایگی احساس خودکارآمدی، و وجود احساسات بدبینانهٔ عمومی ‐ که همگی از عوامل بالقوهٔ دخیل در سلامت روان پاییناند ‐ بیشتر است.
متخصصان با عطف نظر به رابطهٔ میان سازوکارهای حمایت اجتماعی و استرس، خاطرنشان میسازند شبکههای نیرومند حمایت اجتماعی دسترسی افراد را به منابع مادی مانند پول، حملونقل، مسکن، و مراقبت از کودکان بهبود میبخشد. دسترسی به چنین منابعی میزان برخورد با استرس را کاهش میدهد و همزمان توان فرد را برای مقابلۀ موفقیتآمیز با وقایع استرسزای زندگی بهبود میبخشد. ثابت شده است سازوکارهای حمایت اجتماعی برای اعضای طبقات اجتماعی-اقتصادی پایینتر و اقلیتها، یعنی کسانیکه رویهمرفته با سطح بالاتری از تبعیض، جرایم محلی، بیکاری، و سلامت جسمانی پایین دستبهگریباناند، اهمیت خاصی دارد. در چنین مواردی، دسترسی به شبکهٔ حمایت اجتماعی نیرومند تأثیر بسزایی در سلامت روان خواهد داشت.
پافشاری فزاینده بر مسائل مرتبط با سلامت روان به پیادهسازی برنامههای ارتقای سلامت روان در اجتماعات محلی انجامیده است؛ برنامههایی که ساختارهای حمایتیای پدید میآوردند تا جذب و پیوستگی اجتماعی افزایش یابد. برنامههای سلامت روان در سطح فردی نیز کارکرد دارد و غالباً از طریق برنامههایی اعمال میشود که هدفشان بهبود عزتنفس و مهارتهای مقابلهای در محل کار و در روابط شخصی است.
و نیز ببینید: بیهنجاری؛ ارزشهای فرهنگی؛ شبکههای اجتماعی؛ و استرسزاها.
بیشتر بخوانید
Durkheim, Émile. [1897] (1951). Suicide, edited by J. A. Spaulding and G. Simpson, Glencoe, IL: Free Press
Pearlin, Leonard I. (1999). “Stress and Mental Health: A Conceptual Overview”, pp. 161-175 in A Handbook for the Study of Mental Health, edited by A. V. Horwitz and T. L. Scheid. Cambridge, England: Cambridge University Press
Thoits, Peggy A. (1995). “Stress, Coping, and Social Support Processes: Where Are We? What Next?” Journal of Health and Social Behavior 35: 53-79
Turner, R. Jay and J. Blake Turner (1999). “Social Integration and Support”, pp. 301-320 in Handbook of the Sociology of Mental Health, edited by C. S. Aneshensel and J. C. Phelan, New York: Kluwer Academic/Plenum
[1] Mental Health
[2] William James
[3] happiness
[4] self-actualization
[5] positive psychology
[6] continuous variable
[7] self-efficacy