دین و تضاد

 تضاد و دین[1] ، هر دو فرایندهای اجتماعی همیشه حاضرند، اما در نگاه نخست ممکن است فرایندهای اجتماعی مستقل و حتی متناقضی به‌نظر آیند: اقتضای تضاد تفرقه، رنجوری و ناسازگاری است و اقتضای دین انسجام، آرامش و سازش. بااین‌حال، تضاد ممکن است یکپارچه‌گر باشد و دین چه‌بسا کنشگران را به‌سوی ستیز و سرنگون‌سازی نظم اجتماعی و سیاسی سوق دهد. درنتیجه، تحلیل‌ها، به تأسی از این دریافت لوئیس کوزر که حیات اجتماعی سراسر «با هماهنگی و تضاد، جذب و اجبار، عشق و نفرت» همراه است؛ از قرابت دوگانۀ مشابهی میان تضاد و دین حکایت دارند که ممکن است در همۀ سطوح ساختار اجتماعی وجود داشته باشد: افراد، گروه‌ها، طبقات اجتماعی، جوامع و تمدن‌ها.

افراد

  زیگموند فروید تصدیق کرد که کنش دینی، هم مؤلفه‌ای فردی و هم مؤلفه‌ای اجتماعی دارد. وی خاستگاه دین را به تضاد آغازین میان انگیختارهای غریزی آدمی و قیدوبندهای ضروری برمی‌گرداند که وی بایستی از بهر به‌دست آوردن عضویت در جهان اجتماعی پذیرا و منظم بر کنش‌هایش بزند. خدایان و دین، وارد می‌شوند تا «رنج‌ها و محرومیت‌هایی که حیات متمدنانه بر جملگی آدمیان تحمیل کرده است»، تسلی دهد؛ اما دین هم‌زمان آن‌ها را با مطالبات هنجاری خود، بی‌قرار و مضطرب می‌سازد. در اعصار گذشته، دستورات دینی امثال اَرجُن[2]، سیذارتا[3]، کنفوسیوس[4]، محمد (اسلام)[5]، ایگناتیوس لویولا[6] و بسیاری دیگر را به بی‌اعتنایی نسبت به منطقه‌ای فراگیر این‌جهانی یا ناسوتی و کوشش برای سازگارکردن راه‌ورسم جهان با مطالبات امر قدسی، آن‌گونه که به فهم‌شان درمی‌آمد، سوق داد. به همین قیاس، در دوران مدرن، حس‌کردن نیروی رهنمون‌های هنجاری، الزام‌آور است که به‌عنوان مثال، داروساز را مکلف می‌کند که نسخه‌ای را که در آن قرص ضدبارداری «بامداد روز بعد» تجویز شده است، نپذیرد؛ به این دلیل که این قرص‌ها، ویژگی‌های سقط‌آوری شناخته‌شده‌ای دارند.

سرانجام اینکه، دین در مقام عامل تضاد اجتماعی و نیز یکپارچگی اجتماعی در سطح فردی در سانتریا[7] که بسیاری از لاتین‌تباران ایالات متحده پیرو آن هستند، وجود دارد. خاستگاه سانتریا، آمیزه‌ای است متوازن از دین مردم یوروبا[8] در غرب افریقا که به‌عنوان برده به کوبا آورده شده و دین کاتولیک که برده‌داران اسپانیایی بر آن‌ها تحمیل کرده بودند. سده‌های بعد، پس از ورود آوارگان کوبایی به ایالات متحده، در نیمۀ دوم سدۀ بیستم، جذابیت سانتریا گسترش یافت و گروه‌های دیگر، به‌ویژه اجتماع‌های مهاجر اسپانیایی‌زبان ایالات متحده را در برگرفت. پناه‌بردن به طلسم‌ها و ورزه‌های جادویی بروهاریا[9]، سویۀ منفی دین افریقایی-کوبایی، به کاهش تنش برآمده از اختلاف‌های میان‌فردی و خصومت‌ها انجامید؛ ورزه‌ها و معانی دینی سنتی سانتریا، پس از جایگیرشدن در سرزمین جدید، در هنگامۀ بی‌هنجاری و آشفتگی منزلت اجتماعی حاشیه‌ای این اجتماع‌ها، حس وحدت فرهنگی‌شان را بازگرداند.

گروه‌ها

هنگامی که تضاد و دین در سطح اجتماع‌هایی که در درون پیکربندی‌های اجتماعی فراگیرتر جای گرفته‌اند، باهم تلاقی می‌کنند، این تلاقی ممکن است یا در درون این گروه‌ها یا میان آن‌ها رخ دهد.

تضاد درون‌گروهی

مسیحیت آغازین، در میان فهم‌های متفاوت از آنچه به‌عنوان فهم ارتدوکس مشروع پذیرفته است و آنچه باید به‌عنوان بدعت محکوم شود، چندپاره شده بود. در غیاب هرگونه مرجع داوری، هر گروهی نسخۀ خود را «حقیقت» می‌پنداشت و برای پشتیبانی از مدعیاتش، کتاب مقدس خود را داشت. کشمکش میان گروه‌های معتقد به این باورها -ابیونی‌ها[10]، مرقیونی‌ها[11]، عرفا و سرانجام کسانی که به‌عنوان ارتدکس پذیرفته شدند- برقرار بود تا اینکه در سدۀ چهارم، روحانیون کلیسای روم، سلطۀ لازم را برای ترویج نسخه‌ای معتبر از کتاب مقدس و صورت‌بندی گزاره‌های ایمانی که پیروی از آن‌ها برای تمام مؤمنان واجب بود، به‌دست آوردند. آن‌هایی که همچنان به باورهایی که با ارتدکسی تازه‌اعلام‌شده همگون نشده، معتقد بودند کجرو تلقی شده و از گروه کنار گذاشته می‌شدند؛ اما انسجام درون‌گروهی به‌دلیل درک مشترک گروه از آموزه‌های ناب تقویت شد.

تضاد میان‌گروهی

تضاد میان‌گروهی، گرچه معرف جدایی است، اما هم‌زمان از رهگذر تقویت وحدت هدف در هریک از گروه‌های متخاصم در برابر حمله‌های گروه‌های دیگر به حدومرزهای گروه، انسجام درون‌گروهی آن‌ها را افزایش می‌دهد. مصداق بارز این فرایند، روند قطبی‌شدن سیاست ایالات متحده است که بنا به‌نظر بسیاری از تحلیل‌گران، از ربع آخر سدۀ بیستم آغاز شد و به دهۀ اول سدة بیست‌ویکم نیز کشیده شد. در این اثنا، دو حزب سیاسی اصلی به‌لحاظ ایدئولوژیک، هم همگن‌تر و هم ناسازگارتر شده‌اند.

گرچه بسیاری از مسائل جداکنندۀ احزاب در ظاهر به‌لحاظ دینی بی‌طرفانه‌اند، اما ظاهر آشکارا دینی جدایی میان احزاب بخش مهمی از این جدایی را نشانه‌گذاری می‌کند. مرزهای ستیز که اغلب با اصطلاحات عامی چون «ارزش‌های خانوادگی» گرد می‌آیند، پیرامون مجادله‌هایی از این دست ترسیم می‌شوند: مانند وسایل پیشگیری از بارداری، سقط جنین و تصمیم‌گیری دربارۀ پایان‌دادن به زندگی؛ دعا در مدارس و بن‌های تحصیلی؛ پژوه در باب تکامل و سلول‌های بنیادین جنینی؛ هم‌جنس‌گرایی، ازدواج همجنس‌ها و رابطۀ جنسی پیش از ازدواج؛ و فمنیسم و مجازات. در باب هیچ‌یک از این مسائل، موضعی هنجاری که بر دلایل واضح از نص کتاب مقدس مبتنی باشد، وجود ندارد و هیچ‌یک از این موضوعات، در آموزه‌های سنتی صورت‌بندی نشده‌اند. بااین‌حال، همه آن‌ها در سطح فرهنگ، آکنده از مناقشات لاینحل در مورد خاستگاه و پایان زندگی، سرشت و معنای آن و سامان اخلاقی مناسب جهان اجتماعی، در مدت‌زمانی که آغاز و انجام زندگی را به‌هم پیوند می‌زند، است.

تضاد و قطبی‌شدن روبه‌رشد احزاب، یکی از نتایج تقویت انسجام درون‌گروهی به هنگام رقابت با دشمن تهدیدگر است. در نگاه جناح سیاسی راست، میدان‌دادن به جناح چپ درزمینۀ آنچه هنجارهای اخلاقی محوری تلقی می‌شوند، گامی دیگر است به سوی افتادن در شیب لغزنده‌ای که به نسبی‌گرایی اخلاقی ختم می‌شود. جناح سیاسی چپ، اعمال محدودیت بر پیشرفت عقلی و علمی بر پایۀ موضع جناح راست، در باب موضوعات مناقشه‌آمیز را چشم‌پوشی از پیشرفت اجتماعی به نفع خرافات آبا و اجدادی تلقی می‌کنند. هر دو گروه، تلاش می‌کنند در برهه‌ای از بی‌هنجاری که در آن، هنجارهای اجتماعی حاکم مبهم‌اند یا شیوه‌های تغییریافتن‌شان مطلوب احزاب رقیب نیست، هنجارهای خود را در اجتماع گسترده‌تر فراگیر و غالب سازند.

طبقات

مفهوم تضاد طبقاتی، نوع خاصی از تضاد میان‌گروهی که در نظریه تاریخ و جامعۀ مارکس، نیروی محرکۀ تغییرات اجتماعی بود، میراث وی برای جامعه‌شناسی به‌حساب می‌آید. شاید مهم‌ترین اهمیت دین در تلقی مارکس از تضاد طبقاتی، اهمیت غیرمستقیم آن باشد. لودویگ فویرباخ[12] در کتاب ذات مسیحیت[13]، استدلال کرد که این خدا نیست که آدمی را خلق کرده، بلکه این آدمی است که خدا را خلق می‌کند و اینکه آدمیان تحت فرمان آفریده‌های خود درمی‌آید، نه تحت فرمان خدایی مستقل و قادر مطلق. مارکس بعدها این بینش فویرباخ را برگرفت و به این نتیجه رسید که اگر ساختارهای جامعه (دولت و اقتصاد) که پیکر انسانیت را مثله کرده، فرآوردۀ کنش آدمی است، پس عمل آدمی (انقلاب) هم می‌تواند تغییرشان دهد.

مارکس در اصول اجتماعی مسیحیت[14]، به‌طور مستقیم از رابطۀ دین و کشاکش طبقاتی سخن گفت: طبقۀ حاکم از دین به‌عنوان وسیله‌ای ایدئولوژیک برای سرکوب فروطبقه بهره می‌برد. مارکس در کتاب نقد فلسفه حق هگل[15]، آنگاه که گفت دین «افیون توده‌هاست»، نقل‌شده‌ترین اظهارنظرش در باب دین را بیان کرد. او به طبقه کارگر توصیه کرد که آگاهی کاذب‌شان را کنار بگذارند، از پناه‌بردن به نوید شادکامی در حیات پس‌ازمرگ بپرهیزند و در عوض بر واقعیت شرایط کنونی خود و علل سیه‌روزی‌شان و عمل‌کردن در راستای تغییر این شرایط، تمرکز کنند.

اینکه اسقف‌های محلی کاتولیک در امریکای لاتین به همراه روحانیون زیردست‌شان (به‌عنوان نظریه‌پردازان و ورزندگان اصلی یزدان‌شناسی رهایی‌بخش) بودند که به توصیۀ مارکس در کتاب نقد عمل کردند، دگرگونی عجیبی در تاریخ ایده‌هاست. آن‌ها به فقرا و ستم‌دیدگان توصیه کردند که در باب شرایط زندگی‌شان تأمل کنند و از رهگذر پرورش این فهم که خدا هم این وضع را نمی‌خواهد، به وابستگی و ستم‌دیدگی‌شان پی‌برند و قابلیت کنش عقلانی را در خود پروش دهند و با اتکا به خود، واقعیت را تغییر دهند. بااین‌حال، در نمونۀ دیگری از تضاد درون‌گروهی، در اواخر دهۀ 1980، دستگاه روحانیت مسلط کلیسای کاتولیک روم، از ترس اینکه مبادا این جنبش مشروعیت این دستگاه را تهدید کند، جنبش را مهار کرد.

جوامع

جنگ نقطۀ اوج تضاد اجتماعی است. جنگ با دین برخورد می‌کند، به‌سان تضاد که در سطوح دیگر نظم اجتماعی. مصداقی از این برخورد، تضاد فلسطین و اسرائیل است که نیم سده به طول انجامیده؛ دو ملت که هریک خود را پیرو دین ابراهیمی می‌شناسد، برای نیل به اهداف ناسازگارشان در مسیری مرگبار گام نهاده‌اند. در این ستیز، هدف اسرائیل، تضمین امنیت مرزهای خود به‌عنوان یک دولت-ملت در سرزمینی است که جامعۀ ملل سابق به فلسطین سپرده بود. در مقابل، فلسطینی‌ها درصدد محو نه‌ تنها اسرائیلیان، بلکه اسرائیل به‌عنوان دولت-ملت در سرزمین فلسطین هستند.

در طول جنگ 1967 اعراب و اسرائیل، اسرائیل اورشلیم را به‌عنوان پایتخت خود یکپارچه کرد و اراضی تحت کنترل خود را سه‌و‌نیم برابر قلمروی آغازینش افزایش داد. از آن زمان به بعد، اقدامات مختلفی برای یافتن راه‌حل نهایی تضاد در چارچوب اصل «زمین -در ازای- صلح»[16] صورت گرفت. این اصل فرض را بر آن می‌گذاشت که هر دو طرف، خواهان صلح‌ هستند و اسرائیل حاضر است اراضی را که در زمان جنگ اشغال کرد، پس بدهد؛ به این شرط که دولت‌های عرب همسایه هم امنیت اسرائیل را درون مرزهایش تأمین کند. گرچه مصر و اردن در مورد معاهدات صلح، جداگانه با اسرائیل مذاکره کردند، تضادمحوری میان اسرائیل و مردم فلسطین لاینحل باقی مانده است. اصل «زمین -در ازای- صلح» تضادشان را حل‌وفصل نکرده‌اند، چراکه اهداف طرفین جنگ ناسازگار است.

سیاست داخلی اسرائیل، حتی اندیشیدن به سهیم‌کردن فلسطین در اورشلیم را ناممکن ساخته و همان سیاست رهبران اسرائیل را واداشته است که دربارۀ واگذاری کرانۀ باختری، سرزمین‌های موعود سامریه و یهودیه، به دولت فلسطینی سخنان دوپهلو بگویند. در مقابل، فلسطینیان نسبت به این سرزمین ادعای سیاسی قدسیت‌یافته‌ای مطرح کردند که در همبستگی نوظهورشان به‌عنوان یک ملت، نقش نیروی محرکه را ایفا می‌کند. برآمد مدنظر هریک از طرفین، کنترل سیاسی بر تمام این سرزمین است. ناسازگاری دوسویۀ این دو هدف (احیای پیمان ابراهیمی در برابر حاکمیت فلسطین)، مبادلۀ «زمین -در ازای- صلح» و بینش ضمنی آن‌را، یعنی دو کشور مستقل که کنار هم در فلسطین باستان سهیم شوند، ناممکن می‌سازد.

تمدن‌ها

مفهوم تمدن، به گروه‌بندی اجتماعی پیچیده‌ای اشاره دارد که همۀ اشکال دیگر فعالیت‌های اجتماعی ساختارمند، ازجمله ملیت، خویشاوندی، قومیت و به‌طور خاص، جوامع به‌لحاظ سیاسی سازمان‌یافته را در خود می‌گنجاند. امروزه، بر همگان آشکار است که به‌لحاظ تاریخی میان«امت»[17] -تمامیت مسلمانان جهان- و مردم غیرمسلمان شکاف و دودستگی وجود دارد. در وارونه‌کاری دیگر تاریخ، آنچه شری که بخشی از تمدن اسلامی در مدرنیته، مسیحیت و غرب می‌بیند، پانصد سال پیش، در درون تمدن قدیمی‌تر، یعنی جهان مسیحیت، بذر تضاد و ستیز را کاشت.  

  پیشگامان و رهبران اصلاحات دینی، با هدف تغییر جایگاه اقتدار از دستگاه پاپی متمرکز به نهادهای محلی که به درجات مختلف مسئول مؤمنان بودند، دست به فعالیت زدند. مارتین لوتر و شاه انگلستان هنری هشتم، با رویگردانی دینی‌شان، به سلطه سیاسی پاپ بر بخش بزرگی از خاک اروپا خدشه وارد کردند. انقلاب‌های بورژوایی در سپهر سیاسی پس از انقلاب‌های دینی رخ دادند تا توازن قدرت را از اشراف فئودال و سلطنت به سود طبقات جدید که در اثر تغییرات اقتصادی نفوذ و ثروت پیدا کرده، عوض کنند. اقتصادهایی که در قرون وسطی و رنسانس به‌وسیلۀ اصناف قرون وسطی، نظام سوداگری[18] و شرکت‌های صاحب امتیاز رقم خوردند، با ظهور سرمایه‌داری مدرن، نخست سرمایه‌داری تجاری و سپس سرمایه‌داری صنعتی، از این قیدوبندها رها شد.

 به موازات این دگرگونی‌ها، رهایی فکری از سلطۀ کلیسایی و سیاسی با ارغنون جدید[19] فرانسیس بیکن، اندیشه اقتصادی روشنگری اسکاتلند و اندیشه سیاسی فیلسوفان فرانسوی شتاب گرفت. انسجام اجتماعی جهان مسیحیت که در پارادایم پاپ گرگوری هفتم در باب سلطۀ پادشاه در امور این‌جهانی و سلطۀ کلیسا در امور آن‌جهانی تجسم می‌یابد، برای همیشه جای خود را به منطقه‌ای ضدونقیض سپهرهای ارزشی مستقل مدرنتیه داده است.

پس دین، احتمال بروز تضاد را منتفی نمی‌کند، بلکه خاکی حاصلخیز مهیا می‌کند که در آن، پویش‌های دوگانۀ تضاد -هم جدایی و هم انسجام- می‌تواند در آن ریشه دواند و ببالد. در بسیاری از مصادیق تاریخی -که خاصه در میان سنت‌های یکتاپرست دیده می‌شود- گروه‌های دینی که خود را تنها دین مشروع می‌انگارند، چارچوب‌های ساختاری و شناختی لازم برای حفظ دوگانگی «درون‌گروهی- برون گروهی» و حصول اطمینان از خلوص و پاکی درونی را برپا داشته‌اند. در مصادیق دیگر، گرچه گروه‌های دینی مدعی‌اند که به رابطه‌ای متعالی با واقعیتی غایی و رابطه‌ای سازنده با دیگران در جهان پایبندند، همچنان به دلایل دینی دست به خشونت و ویرانگری می‌زنند.

و نیز ببینید: سقط جنین؛ مجازات اعدام؛ چشم‌انداز تضاد؛ امپریالیسم فرهنگی؛ بنیادگرایی؛ هژمونی؛ هم‌جنس‌گرایی؛ سیاست هویت؛ کارآفرینان اخلاقی؛ دین و سیاست؛ پیش‌داوری دینی؛ ازدواج هم‌جنس‌ها؛ جنبش حمایت از پناه‌جویان

بیشتر بخوانید

Ehrman, Bart D. 2006. Lost Christianities: The Battles for Scripture and the Faiths We Never Knew. New ed. New York: Oxford University Press

Hall, John R. 2003. “Religion and Violence: Social Processes in Comparative Perspective.” Pp. 359–81 in Handbook of the Sociology of Religion, edited by M. Dillon. Cambridge, England: Cambridge University Press

Hobsbawm, Eric J. [1962] 1996. The Age of Revolution: 1789–1848. New York: Vintage Books

Kimball, Charles. 2008. When Religion Becomes Evil. New York: HarperOne

Lewy, Guenter. 1974. “Millenarian Revolts: Jewish Messianism: Eschatological Revolt and Divine Deliverance.” Pp. 70–101 in Religion and Revolution. New York: Oxford University Press

Miles, Jack. 2002. “Theology and the Clash of Civilizations.” Cross Currents 51(4). Retrieved December 31, 2007 (http://www.crosscurrents.org/Mileswinter2002.htm)

Moore, Barrington Jr. 2000. Moral Purity and Persecution in History. Princeton, NJ: Princeton University Press

Oren, Michael B. 2002. Six Days of War: June 1967 and the Making of the Modern Middle East. New York: Oxford University Press

Sigmund, Paul E. 1990. Liberation Theology at the Crossroads: Democracy or Revolution. New York: Oxford University Press

[1] religion and conflict

[2] Arjuna

[3] Siddhartha

 [4] Confucius

[5] Muhammad

[6] Ignatius Loyola

[7] Santería

[8] Yoruba

[9] Bruharía

[10] Ebionites

[11] Marcionites

[12] Ludwig Feuerbach

[13] The Essence of Christianity

 [14] Social Principles of Christianity

[15] Critique of Hegel’s Philosophy of Right

[16] land-for-peace

[17] umma

[18] mercantilism

[19] Novum Organum

 

 

  

برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید