دگرگونی مخاطب، دگردیسی هنر؛ هنر سنتی
![دگرگونی مخاطب، دگردیسی هنر؛ هنر سنتی](https://www.ricac.ac.ir/uploads/thumbs/meetings/2020/02/750xauto_060715sonnati.1.jpg)
نشست تخصصی «دگرگونی مخاطب، دگردیسی هنر؛ هنر سنتی» از مجموعه نشستهای هفته پژوهش، روز یکشنبه ۸ دیماه ۱۳۹۸ با حضور دکتر خشایار قاضیزاده، استادیار گروه هنر اسلامی دانشگاه شاهد و دکتر محمود ارژمند، استادیار دانشکده معماری و شهرسازی دانشگاه هنر به دبیری دکتر فرزانه فرشیدنیک در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد.
در این نشست، ضمن بررسی تغییرات ذائقه، سلیقه، باور و خواستِ مخاطب امروز و ریشه و زمینههای آن، ظرفیتهای هنرهای سنتی در پاسخ به بحران هویت، مورد بحث قرارگرفت.
در ابتدای نشست، قاضیزاده با اشاره به این موضوع که ما در حوزة هنرهای سنتی نظریهپرداز نیستیم، بیان داشت: واقعیت این است که بحثی تقابلی میان سنت و مدرنیته در گفتمان جاری در جامعة امروز ما مطرح است. این تقابل به دلیل آن است که زیستمان، دیگر در جهان سنتی نیست؛ در عین حال که در برزخ بین جهان مدرن و سنتی زندگی میکنیم. به عبارتی در دنیای مدرن یا حتی در شرایط پسامدرن در جهان قرار داریم اما جامعة ما کاملاً همسو با آن شرایط نیست. در نتیجه، این بحث مطرح میشود که بالاخره، سهم مدرنیته و سنت در جامعة ما چیست؟ وقتی از جهان سنتی فاصله میگیریم، بحث سنت و ملحقات آن از جمله هنر سنتی مطرح میشود؛ سپس، حدود و ثغور هنر سنتی، فضای سنتی و هنر سنتی و این سوال مطرح میشود که اساساً به چه هنری سنتی میگوییم؟ موضعگیری ما در دنیای امروز و قابلیتهای هنر سنتی در دنیای امروز چیست؟ انتظاری هم که نهایتاً از هنر سنتی داریم این است که این هنر با ما همسو و همساز شود. به این فکر نمیکنیم که این فاصله از کجا شروع شد و سهم ما در این نزدیکشدن چیست؟ آیا نباید قدمی برداریم؟ منظورم از ما، کلیت جامعهای است که در آن زندگی میکنیم. آیا این هنر سنتی است که باید سهم خود را ادا کند؟ اگر این طور است چگونه؟ و مهم تر آنکه هنرهای سنتی در شاخههای مختلف تا چه حد ظرفیت این را دارد که بتواند خود را با ذائقة مخاطب امروزی همسو کند؟
شکاف دیگری هم در این میان وجود دارد. تعریفی از سنت و جایگاه سنت و هنر سنتی در دیدگاه سنتگرایان از جمله سیدحسین نصر و هانری کربن و ... شکل گرفته که با تمرکز بر هنرهای سنتی در جوامع شرقی، مبانی معنوی و حکمی هنر سنتی را به مثابه قالب فرض کردهاند و در نتیجه گویا هنر سنتی در جایگاه برج عاج نشسته است. در حالیکه در واقعیت اجتماعی و تلقی عمومی از هنر سنتی، جنبههای کاربردی آن است که بسیار مطرح میشود. برخی اوقات نیز هنر سنتی آن قدر یا کاربرد این واژه نازل میشود که به هر موضوع دیگری الصاق میگردد و جنبة عامیانه پیدا میکند، مثل کافة سنتی، نان سنتی و لباس سنتی. بنابر این در حوزة تعاریف هنر سنتی هم یک جنبة تقدس وجود دارد و هم جنبهای که بسیار عام و روزمره است. پس در هنر سنتی یک وجه کاربردی و یک وجه نظریهپردازی مطرح است. وجه اول، هنر سنتی را به موزهها میبرد و خاصیت کارکرد اجتماعی آن را کم میکند. وجه دوم نیز فقط به جنبة کاربردی آن نگاه میکند و جنبههای صوری، ظاهری و فرمالیستی در آن مطرح است، در نتیجه، بحثِ معنایی یا محتوایی یا مفهومی را با آن برقرار نمیکند.
در ادامه جلسه، ارژمند ضمن اشاره به جایگاه رشته معماری در میان هنرهای سنتی افزود: نگاهی که به هنرهای سنتی به طور اعم از جمله معماری وجود دارد، بیشتر جنبة تفنن دارد. در معماری همیشه این بحث را داریم که معماری به نوعی تابع زندگی آدمهاست. به عبارتی اگر دیدگاه سنتی داشته باشیم و زندگیمان سنتی باشد، معماری ما هم سنتی میشود. ارتباط این دو آن قدر به هم نزدیک است که اگر بخواهیم جداگانه از آن بحث کنیم فقط جنبة تفننی پیدا میکند به نحوی که گویا نوعی فاصله و تمایز بین نوع زندگی معاصر و سنت به وجود آمده که مشکل ایجاد کرده است. این بسته به نگاه ماست. چون نوع زندگی اکنون ما اصولاً نسبتی با آنچه در گذشته بود ندارد یا نسبت کمی دارد چون به سمت ظاهر و صورت گرایش پیدا کرده است. این چالش در معماری وجود دارد که فرمهایی بر آن تحمیل شده که توان تغییر آن را نداریم. بخشی از این توان، خود آدمها هستند و بخشی از آن هم مجاری حاکمیتی است که میتواند آن را سامان دهد.
سپس قاضی زاده به اهمیت تقابل سنت و مدرنیته اشاره کرد و افزود: امروزه تلاش میشود بین این دو آشتی برقرار شود اما به باور من، شاید این امر همچون امتزاج آب و روغن است. به هر طریق، طرح این گفتمان که سنت، امری در مقابل مدرنیته است، مهم است. اصطلاح مدرن واجد این مفهوم است که میتوان نوآوریهایی داشت. اساساً اندیشة آن هم بر مبنای نگرش خودبنیادی و انسانمحور است و انسان قادر است بسیاری چیزها را عوض کند و طرح نو در بیندازد. در حالیکه گویا سنت، امری متعلق به گذشته است. بسیاری اوقات کلمة گذشته را استفاده میکنند اما مرجح است که بگوییم «قدیم»، یعنی امری که دارای قدمت است. گفته میشود که سنت، قدرت باز زایی ندارد. در نتیجه، آنچه از سنت میتوانیم وام بگیریم و استفاده کنیم در جهت هویتسازی است. چون بحران هویت هم داریم. باید رنگ و لعاب ظاهر سنت را در نظر بگیریم و به نوعی شهر، خانه و فضای خود را بزک کنیم. یعنی به این جهت سراغ نشانهها و عناصر سنتی میرویم که مثل یک توریست و اروپایی نگاه میکنیم. مانند توریستی که زندگی ایلیاتی قشقاییها را میبیند و به شدت به وجد میآید و ذوقزده میشود و یا خانم اروپایی لباس محلی قشقایی میپوشد. این دقیقاً از باوری ریشه میگیرد که معتقد است سنت، قدرت باززایی ندارد. در صورتیکه، سنت اگر به مفهوم حقیقیاش درک شود، اتفاقاً به دلیل اینکه ریشه در قدیم دارد قابلیت طرحی نو درانداختن آن هم از اندیشة سنتی بر میآید. قدرت باززایی دارد و میتواند حرف و پیامی برای امروز داشته باشد. اگر فکر کنیم که دوران سنتیبودن انسان گذشته و انسان سنتی متعلق به عصر صفویه است، این ارتجاع است و در تفکر حقیقی سنتی، چنین چیزی جایی ندارد. انسان مدرن انسانی پیشرو و پیشتاز است. سوال آن است که در بیان در تقابل بین سنت و مدرنیته برنده کیست؟ در چنین تعریفی از سنت، به نظر میرسد که سنت باید جایگاه خود را به مدرنیته واگذار کند. بنابر این به نظر میرسد که سراغ راه سومی باید رفت. چنانکه خیام سروده:
جمعی متفکرند در مذهب و دین/ جمعی متحیرند در علم و یقین// ناگاه منادی برآمد ز کمین/ کای بیخبران راه نه آن است و نه این
قاضیزاده ادامه داد: وقتی بحث نو همیشه با مدرن پیوند میخورد مشکلساز میشود. جامعة ما میتواند سنتی باشد اما نه با آن مفهوم کلیشهای رایج. جامعه میتواند سنتی باشد ولی به نظر میآید نباید اساس را بر طبع، ذائقه و سلیقه بگذاریم. این اصطلاحاتی است که در بحث زیبایی و هنر بر ما وارد شده است. نگرشی که فرهنگ ما به انسان دارد، انسان را موجودی تکنیکال و مکانیکال نمیداند بلکه انسان را دارای دو ساحت میداند: ساحت معنوی و ساحت مادی. فرهنگ دینی برای این دو ساحت، تئوری، اندیشه، فکر و پشتوانهای دارد. به نظر میرسد لازم است علیرغم اینکه احساس میکنیم که باید هنرهای سنتی را به خود نزدیک کنیم، ضرورت دارد راه بر عکس را طی کنیم وخودمان را به سنت نزدیک کنیم و ببینیم اندیشه صحیح در سنت چیست. آن زمان است که رمزهایی که در باطن هنر سنتی است اما اکنون فقط جنبة تزیین پیدا کرده و مکشوف نشده، بر ما آشکار میشود.
در ادامه ارژمند با اشاره به این نکته که اصرار بر دو ساحت به سنت و مدرن، جای بحث دارد، گفت: همه چیز بستگی به این دارد که کدام را به رسمیت بشناسیم. واقعیت این است که زمین و زمان از رادیو و تلویزیون و اینترنت و رسانهها دارند به ما القا میکنند که وقت شما گذشته است. ما در شرایط عادیِ انتخاب نیستیم ما مجبور شدیم چیزهایی را انتخاب کنیم. در حالی که، در ذاتمان این طور نیستیم. چون ذات و هویت فرهنگی که هزار سال ریشه دارد حتی از لحاظ بیولوژیک هم ممکن است ژنتیک شده باشد. یعنی این طور نیست که راحت تصمیم بگیریم آن را کنار بگذاریم. ما در نهانترین حوزة وجودی، قائل به تفکیک نیستیم ولی انگار در تردید هستیم. بسیاری از زمینههای آن در دست ما نیست؛ مثلاً ویژگیهای سرزمینی ما چیزهایی را اقتضا میکند که در توان ما نیست. مجبور شدهایم برخی از ارزشهای دورة جدید را بپذیریم و برخی از موارد قبلی را از یاد بردهایم.
در ادامه بحث ارژمند، یاسینی، رییس پژوهشکده هنر سوال کرد: آیا چنین امری را حاصل یک گسست نمیدانید؟ گویی جریان سنت تا جایی به حرکت خود ادامه میداده و در جایی دچار گسست شده است؟ بر این اساس سؤال مشخص در مورد هنرها این است که آیا در دوران حاکمیت سنت بر جوامع، هنرها دائماً نوزایی نمیکردند؟ هنر که یک مفهوم ثابت نیست. البته در این بیان، سنتِ ازلی لایتغیر مد نظر نیست. واقعیت این است که هنرهای سنتی در همة عرصهها در دورة سنتی خود را بازتولید میکردند به همین دلیل دوران مشابه و یکسان در عرصة هنرهای سنتی کمتر میبینیم. پس، این مفهوم که هنرهای سنتی متعلق به گذشته و هنرهای مدرن متعلق به دوره جدید هستند، از یک مقطع تاریخی مشخصی شکل گرفته است. به نظر میرسد باید مبادی فلسفی این ماجرا را دید تا بتوانیم بفهمیم چرا هنر سنتی ما نمیتواند با مخاطب ارتباط برقرار کند یا اگر میخواهد ارتباط برقرار کند به چه چیزهایی نیاز دارد؟ درست است که اکنون هنرهای قدیم و هنرهای جدید ایجاد شده، بله، هر لحظه، نسبت به لحظه قبل، یک امر جدید است و بر عکس. ولی واقعیت این است که انسان دائماً گرفتار نوبهنوشدن است. چرا سنت از جایی قدیمی میشود و هنرهای جدید از جایی مدرن تلقی میشوند؟ با این وضعیت چه کنیم؟ آیا هنرهای سنتی ما واقعاً هنرهای قدیمیای هستند که تاریخشان گذشته است؟
قاضی زاده در پاسخ، ضمن تأیید این گسست گفت: این گسست چندین ساله و اتفاق مدرنیزم دقیقاً از زمانی شروع میشود که بحث «من» و«دیگری» شروع میشود. یعنی طرز تفکر یا تلقیای که شرقشناسان در بطن جوامع شرقی از جمله ایران یا کشورهای مشابه وارد میکنند. اینکه غرب اندیشة برتر است و با عینکی به جوامع سنتی نگاه میکنند که گویی فرهنگ آنها عقبمانده و بدوی است . سپس این اندیشه شکل میگیرد که باید فرهنگ را یکسانسازی کرد و از اینجا بحث استعمار شروع میشود. اما وقتی با آن مواجه میشوند میفهمند که فرهنگهایی که از نظرشان در نگاه اول بدوی بوده و خود را فرهنگ برتر میدانستند، سازوکاری در دل خود دارند که ممکن است بسیار غنیتر از فرهنگ نوپای غرب باشد. یعنی دریافتند که فرهنگ سنتی از آن نگاه روبنایی و دنیاگرایانه که تفکر غربی دارد، بسیار فاصله دارند و در درون خود دارای ساختار محکمی هستند. اینجاست که بحث استعمار و دیدگاههای پسااستعماری شروع میشود. در نظریات ادوارد سعید و مرحوم شریعتی، بحث بازگشت به خویشتن، کلیدواژة مهمی است. اینکه به کدام خویشتن برگردیم. اینکه این فاصله و این گسست را چگونه میتوان پر کرد. این معضل یا سؤالی است که همة ما با آن درگیریم و در زندگی به دنبال پیداکردن راهکارهای تحقق آن هستیم. در جامعهای زندگی میکنیم که از تبعات مدرنیته و تکنولوژی مصون نیستم. اکنون اگر کسی داعیة کنارگذاشتن تکنولوژی را داشته باشد، متهم به ارتجاع میشود، چون تکنولوژی اقتضای زندگی اکنون ما است. ما در این فضا و در این تحولات جهانی چه جایگاهی میتوانیم بیابیم؟ من فکر میکنم در مرحلة اول باید در میراث خودمان بازنگری کنیم و آن چیزی که تا کنون داشتهایم و باعث تمدنسازی شده است را به درستی ببینیم. وجهی از آن هم که بیشتر درگیر آن هستیم هنر است. دریابیم که این هنر در درون خود چه ویژگیها و چه خصوصیاتی داشته که اکنون میشود پایههای هنر امروزی را بر آن قرار داد؟ حتی مقدم بر این سؤال میشود که اساساً با شرایط فعلی چنین چیزی ممکن است یا خیر. به نظر میرسد که علیرغم تغییراتی که رخ داده رسانههای خود ما هم کوشش زیادی میکنند که این تغییر را در سلیقهها نهادینه کنند، ولی با توجه به استقبالی که همچنان میشود آدمی حس میکند گویی در نهاد افراد همچنان نظری با هنرِ دلسوختة ما وجود دارد. همچنان استقبال حتی در طیفی که ما انتظار نداریم – جوانان- وجود دارد. اما اینکه اینها چگونه پرورده شود، مسئلة مهمی است که به عوامل مختلفی بستگی دارد. یعنی روال آموزشی این طور نیست. در روال آموزشی در جهان سنتی نظام استاد-شاگردی داشتیم که محور آن روال بر مبنای یک نوع تربیت بود. در این نظام فرایند مهم بود نه نتیجه. بعد با نظامی آموزشی روبهرو میشویم که در آن، نتیجه بسیار مهم است. وقتی امر آموزش از پایه دچار مشکل است، محصول یا اثر هنری هم قطعاً آن پیوستگی را ندارد. پس اگر قرار باشد روی این ایده فکر کنیم باید در مرحلة اول ببینیم که چه داریم و فهممان از آن تا چه حدی است و چطور میتوانیم اینها را در جهان امروز به منصة ظهور و اجرا برسانیم. من به سه بعد آموزش، پژوهش و تولید اثر هنری بسیار تأکید دارم.
در ادامه بحث ارژمند در اشاره به ظرفیتهای هنر سنتی در تمدنسازی و اهمیت تولید فرهنگی گفت: در بحثهایی که سالهای اخیر در مورد تمدن جدید اسلامی و تمدنسازی مطرح شد، این چالش را شخصا با آن داشتم که ما تمدن نمیسازیم که بخواهیم برای ساخت آن تصمیم بگیریم. تمدن ساخته میشود. فعل آن مجهول است. ما آن را نمیسازیم. وقتی فاصله میگیریم این اسمگذاریها را میکنیم. همین که این نامها را میگذاریم نشان میدهد درون آن نیستیم چون اگر بودیم اصلاً این حرف را نمیزدیم. از بیرون داریم به آن نگاه میکنیم. به همین دلیل، فکر میکنم اگر بخواهیم تمدن بسازیم، باید تولید فرهنگی کنیم. یعنی هنرمند ما بر آن باشد که تولید فرهنگ و هنری داشته باشد که شاید صد یا دویست سال دیگر، کمتر یا بیشتر، کسانی بگویند این فرهنگ و هنر موجد تمدن نوینی بوده است. به همین دلیل، تصور میکنم باید از تمام تولیدات فرهنگی حمایت شود. پس، اگر زمینهسازی شود و تولید شود، تمدن خود به خود ساخته میشود. اصلاً هنرمند نباید کاری جز تولید انجام بدهد در حالیکه اکنون این طور نیست. هنر بدیع است. این در بستر و زمین حاصلخیز به وجود میآید شما بهترین بذر را هم داشته باشید زمین مناسب هم نداشته باشید چیزی از دل آن در نمیآید. اکنون هنرهای سنتی این امکان را ندارند که به قدر کفایت تولید شوند تا زمانی که کمک لازم برای آن مهیا شود.
وی در پاسخ به این سوال که «آیا شما قائل به اتحاد فرم و محتوا در آثار هنری هستید یا قائل به انفکاک آن؟» گفت: من تقسیم قدما را قبول دارم. نحوة تفکر دینی به طور اعم و به طور اخص در دوران اسلامی، تقسیمی به نام ظاهر و باطن دارد. ظاهر بدون باطن اصلاً معنا ندارد. من هیچ وقت نمیتوانم فرم را از محتوا جدا کنم. اینها با هم هستند. به قول مولوی مثل گردو و مغزش است. اگر مغز خالی باشد زود فاسد میشود و از بین میرود. واقعیت این است که در هیچ زمینهای این تفکیک را ندارید. این تقسیمبندی اشتباه کردیم. است زیرا این دو باید با هم باشند. نکتة اصلی همین با هم بودنشان است.
در ادامه نشست مباحثی در خصوص راهکارهای موجود در رفع مشکلات موجود در تعامل میان مخاطب هنرهای سنتی و تولیدکنندگان آنها بیان شد. ارژمند در این خصوص گفت: راهحلها بستگی به نگاه دارد. اگر من فکر کنم برای ساخت تمدن جدید باید تولید کنیم، راهحلها نیز معطوف به همین خواهد شد. البته در این زمینه، برنامههایی مثل دوسالانهها و رویدادهای هنر سنتی نیز میتوانند مفید باشند، اما مدیریت این مجموعهها بسیار مهم است. چطور باید چنین مجموعههایی را مدیریت کنیم که بتواند این را منتقل کند که ما میتوانیم. اینکه باور کنیم که میتوانیم بسیار تفاوت ایجاد میکند تا وقتی که ارتباطمان با این باور قطع شود.
قاضیزاده نیز به اهمیت «طرح نو درانداختن» اشاره کرد و افزود: تقابل سنت و مدرن در مرحلة اول یعنی کاری که کار یکی دو نفر نیست باید در این زمینه جمعی اتفاق نظر و عمل وجود داشته باشند. وی گفت: حامیان این هنرها و سیاستگذاران فرهنگی و هنری میتوانند نقشهای پررنگی در این عرصه داشته باشند که یا به نقش خودشان واقفند اما عمل نمیکنند که وای به حالشان و یا به نقششان واقف نیستند و عمل نمیکنند که وای به حال ما. در وهلة اول باید به این اندیشه که مدرن از درون آن برخاسته توجه کرد که انسان را به سمت سیطرة کمیت، اقتدار، قدرت، موهبت مادی و دنیوی میبرد و اساساً ذاتش بر این استوار شده است. باید توجه کرد که طرح دیگری هم داریم. میگوییم در فرهنگ ما کرامت انسان مطرح است نه قدرت انسان. این کرامت ابعاد انسان را تکساحتی نمیبیند بلکه دوساحتی میبیند. امر ظاهر و باطن، همزمان برای ما مهم است. امر معنا و موهبت مادی برای ما مهم است. وقتی از این دیدگاه شروع میکنیم باید مبانی فکریمان را بر این مبنا پی بریزیم. در نتیجه، مبانی فرهنگیمان بر مبنای آن شکل میگیرد و آنجاست که صورتهای تمدنی ما که بخشی از آن هنر است تازه شکوفا میشود. ما میراث و گنجینة عظیمی داریم. باید ببینیم که هنرهای سنتی چگونه میتوانند احیا و تولید شوند و دقیقاً در همین نقطه است که نقش حامیان، متفکران و سیاستگذاران ما مهم میشود. متأسفانه یا خوشبختانه یا به هر دلیلی وقتی در جهان مدرن نقد صورت میگیرد اولین نقدها را خودشان نسبت به خودشان ابراز میکنند. جوامعی مثل ما به تبع آنها پیش رفتهاند ولی جالب است که خود غربیها به این رسیدند که جهان مدرن که از قرن هفدهم با اندیشههای دکارت شروع میشود و دنیای صنعتی را شکل میدهد پاسخگوی نیاز بشر نیست. در آن مقطع، بشری که قرار بود محور عالم باشد ضعفهای بسیار بزرگی را در مقابل خود میبیند. آنها به این نتیجه رسیدند که مدرنیته نتوانسته جوابگو باشد و جالب است که ما به باور آنها نرسیدهایم. آنها این تجربه را داشتند و به بحران رسیدند و بحث پستمدرن را شروع کردند. چرا ما میخواهیم خود را وارد جریانی کنیم که از قبل تجربه شده و نتیجة درستی نداده است؟ اینجا باید موضع خود را مشخص کنیم و فکر میکنم که همان سه محوری که خدمتتان عرض کردم یعنی پژوهش، آموزش و تولید باید به صورت موازی پیش رود. باید در اندیشة متفکران آنها جستوجو کنیم و ببینیم مبانی فکری آنها چه بوده است. نیاز داریم در این مرحله متفکران توانمندی داشته باشیم. ممکن است هزاران نفر به این حوزه وارد شوند و قلم بزنند در نهایت از درون این قلمها است که جان کلام بیرون میآید. در حوزة آموزش هم همین است. مشکلی که داریم این است که بخشی از کار آموزش در فضاهای رسمی و سیستمهای دانشگاهی بوده است. همیشه این معضل وجود داشته و در ایران آشکار است که سیستم و نظام آموزش دانشگاهی اساساً با خود هنر و با روش آموزش هنر مغایرت دارد. هنر میطلبد که هنرمند تمرکز داشته باشد. دانشگاه اولین چیزی که از دانشجو میگیرد تمرکز است. اینجاست که دانشجو از همان بدو ورود با آن دشواری که در دوران تحصیلات مقدماتی و متوسطه داشته انتظار دارد مدینة فاضلهای در دانشگاه ببیند و چون آن را نمییابد دانشگاهگریز میشود و هر لحظه میخواهد از آن فضا فرار کند. پس، اساساً تحول در خود بنیاد آموزشی باید صورت بگیرد. بعد هم باید در روشهای آموزش هنر تغییر ایجاد کنیم. تا کی باید چشم به دست روشهایی باشیم که برای ما تعیین شده است. در این حوزه، باید همزمان فعالیت کنیم. اتفاقات بزرگ در جمعهای کوچک رقم میخورد ولی دریغ و ای دریغ از حمایت. اندیشة متولیان فرهنگی ما که متأسفانه آسیب بزرگی به بدنة فرهنگ وارد میکند و آن هم سیاستزدهکردن فرهنگ و هنر است. هر چیزی را با بعد سیاسیاش مقیاس میکنند. اینجاست که برخی هنرها کنار گذاشته میشوند.
دکتر ارژمند نیز افزود: من هم معتقدم پژوهش، آموزش و تولید باید توأمان با هم کار کنند. پژوهش برای اینکه آن باور را پیدا کنیم. چون هنوز بسیاری از آثار را داریم و هنوز هم علاقهمندان در این زمینه هستند. شاید فرصت زیادی هم نداشته باشیم. باید بتوانیم پژوهش کنیم و این ارزشها را بیابیم و آموزش دهیم. در مورد آموزش هم خیلی باید کار کنیم. سیستم آموزشی ما اصلاً مناسب آموزش هنر به طور اعم و به طور اخص هنر سنتی نیست. در حالی که، منابعی داریم که نشان میدهد گذشتگان اینها را چطور آموزش میدادند. از این منابع هیچ بهرهای نمیبریم. به فتوتنامههایی که وجود دارد نگاه کنید که روشهای آموزشی را به ما نشان میدهند. این اتفاق در حوزة کار ما نمیافتد. تولید هنر هم بسیار مهم است. اینها کلیدواژههای اصلی بحث ما هستند و اگر بدانها توجه کافی شود، هنر سنتی نیز بسط مییابد.
ویراستار و تدوین کننده: فرزانه فرشیدنیک
آموزش علوماجتماعی در مدارس و مسئله شهروندی
![پژواک یک نامه](https://www.ricac.ac.ir/uploads/thumbs/meetings/2024/06/80x80_074735yt.jpg)