نقد و بررسی کتاب «هنرِ، امر متعالی ِمبتذل (درباره بزرگراه گمشدة دیوید لینچ)»

 نقد و بررسی کتاب «هنرِ، امر متعالی ِمبتذل (درباره بزرگراه گمشدة دیوید لینچ)»

نشست نقد و بررسی کتاب «هنرِ امر متعالی مبتذل (درباره بزرگراه گمشده دیوید لینچ)» روز شنبه بیست و پنجم آبان ماه از ساعت 14 تا 16 در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار شد. در این جلسه که با حضور دکتر مهدی پارسا خانقاه، عضو هیئت علمی گروه فلسفة دانشگاه علامه طباطبائی و رامتین شهبازی، منتقد و مدیر گروه رشتة سینما در دانشگاه سوره با دبیری دکتر فرزانه فرشیدنیک برگزار شد، ناقدان ضمن معرفی کتاب به ارزیابی محتوا و ساختارِ کتاب و اهداف و دستاوردهای آن پرداختند و نقاط قوت و ضعف کتاب در بخش­های تألیف و ترجمه را نیز بررسی کردند.

در مقدمه، دبیر نشست کتاب را به‌ اجمال معرفی کرد و گفت: کتاب «هنرِ امر متعالی مبتذل» که دربارة فیلم «بزرگراه گمشده» اثر دیوید لینچ است، نوشتة اسلاوی ژیژک و با ترجمة مازیار اسلامی، در نشر نی به چاپ رسیده است. نخستین چاپ کتاب در سال ۱۳۹۴ بوده و تا امروز پنج بار تجدید چاپ شده که آخرینِ آن مربوط به سال ۱۳۹۷ است و این نشان‌دهندة اهمیت و محبوبیتِ کتاب است. ژیژک در این کتاب، قرائتی لاکانی از فیلم بزرگراه گمشدة دیوید لینچ ارائه می‌دهد؛ گرچه دامنة بحث او شامل فیلمسازان دیگر نیز می‌شود. در واقع، ژیژک این فیلم را دستمایة بررسی مسائل متعدد دیگری مثل اخلاق و سیاست قرار داده که کتاب را به لحاظ در برداشتن مطالعاتِ میان‌رشته‌ای که تخصص اصلی ژیژک است، ارزشمند می­سازد. فیلم بزرگراه گمشده، پس از اکران با نقدهای متفاوتی مواجه شد که برخی از آنها نگاه چندان مثبتی به فیلم نداشتند و آن را به عنوان فیلمی بی‌معنا و دارای داستانی مبهم معرفی کرده بودند. اما ژیژک بر اساس بحثی که در این کتاب ارائه می‌دهد، امکان مطالعة میان­رشته­ای میان سینما و فلسفه را فراهم می‌سازد.

در بیان شخصیت هنری و  فلسفی دیوید  لینچ و ابعاد فیلم او

در ابتدای بحث، رامتین شهبازی در معرفی جایگاه دیوید لینچ گفت: سینمای لینچ دارای چندین نکتة برجسته و قابل توجه است که این کتاب را نیز ارزشمند ساخته است. کتاب‌های مهمی تحت عنوان فیلسوفانِ سینما نوشته شده و از نظر من، دیوید لینچ یکی از این فیلسوفان است. ما در دوره‌ای زندگی می‌کنیم که لزوماً فیلسوفان، رساله‌های مکتوب نمی‌نویسند. یعنی همانند دوره‌های پیشین با فیلسوفانی مواجه نیستیم که آرای خود را بنویسند و به شکل رساله ارائه کنند، بلکه امروزه با فیلسوفانی مواجهیم که فیلم می‌سازند و رسالة فلسفی خودرا در قالب فیلم به مخاطب عرضه می‌کنند؛ به عبارتی دیگر، فیلمسازانی که تحصیلات فلسفه دارند و آثاری که می‌سازند از لحاظ فلسفی قابل بحث است. از اینرو است که فیلم‌های افرادی همچون میشل هانیکه و ترانس مالیک که فلسفه خوانده‌اند، به آثاری فسلفی تبدیل می‌شود. قبل‌تر نیز در حوزه‌های دیگر، هنرمندان یا نویسندگانی مثل کامو و سارتر داشتیم که با نمایشنامه و داستان‌هایی که ‌نوشتند، فلسفة خود را عرضه کردند. شهبازی افزود: دیوید لینچ در این دسته قرار می­گیرد و اگر بخواهیم سینمای پست­مدرن یا فلسفة پست­مدرن را صورتبندی کنیم (البته اگر فلسفة پست‌مدرن قابل صورتبندی باشد) می‌توان سه طیف برای آن در نظر گرفت: یک طیف فیلمسازانی مثل تارانتینو که فلسفة آنان عامه‌پسندتر است. فلسفه‌ای که شاید بتواند با قشر گسترده­تری از مخاطب ارتباط برقرار کند. طیف دوم شامل فیلمسازانی است که حد واسط آنان کریستوفر نولان قرار می‌گیرد که آثارش تا حدودی اندیشه‌ورزانه‌تر و هنرمندانه­تر است. در نهایت نیز طیفی رادیکال وجود دارند که دیوید لینچ را در این طیف قرار می‌دهم. هر آنچه که ممکن است فلسفة پست‌مدرن به آن اشاره کند یا فیلسوفان به عنوان وضعیت پست‌مدرن به آن اشاره کرده باشند، لینچ با استفاده از زبان سینما به نمایش می­گذارد. به بیان دیگر این فلسفه را به شکلی نمایشی بیان می­کند، هرچند برخی معتقدند که سینما زبان ندارد بلکه امری بیانگر است.


شهبازی چنین ادامه داد: ازسوی دیگر در این کتاب با نوعی از مواجهة ژیژک با فیلم روبرو هستیم که از منظر لاکان فیلم را تفسیر می‌کند و سعی می‌کند در جای­جای کتاب به نظرات خود نیز اشاره کند. بنابراین، بحثی میان فلسفه و سینما در این کتاب شکل می‌گیرد که بحثی میان‌رشته‌ای است و ژیژک بی­آنکه تلاش کند نظریه­ای را از بیرون به فیلم الصاق کند، از نظریه کمک می­گیرد تا فیلم را به ما بهتر بشناساند.

در ادامة این بحث، پارسا در معرفی دیوید لینچ، با اشاره به فیلم­های دیگر او از جمله مالهالند درایو، استریت استوری، اینلند ایمپایر و اریزر هد، به دو وجه متفاوت شاعرانگی و تأمل‌برانگیز بودن فیلم­های لینچ اشاره کرد. بدین معنا که آثار لینچ، از سویی عارفانه و شاعرانگی محض است و تفکر را پس می­زند و درعین حال از سوی دیگر، جنبه­ای پازل­گونه و تأمل‌برانگیز دارد که مخاطب را به تفکر و تماشای چندبارة فیلم و حل این پازل­ها وامی­دارد. سؤالی که پیش می‌آید این است که کدام دیوید لینچ؟ دیوید لینچ کیست؟ آیا استادی مثل هیچکاک است که بر جزییات تسلط زیادی دارد و فیلمی پر از نشانه می‌سازد که باید این نشانه‌ها را کشف کرد؟ یا شخصیتی اسرارآمیز، روحانی و عرفانی است که می‌خواهد لحظه‌ای عاطفی و عرفانی را در فیلم‌هایشان بیان کند؟

وی افزود: در چند سال اخیر تجربیاتی با دیوید لینچ داشتم که دومی را انتخاب می‌کنم. یعنی معتقدم که دیوید لینچ اصلاً شبیه هیچکاک یا استادان بزرگ سینما یا استادانی که نشانه‌ها را کنار هم بگذارند نیست، بلکه اتفاقاً شاعرِ سینما است. به تعبیر دیگر معتقدم که این نوع مواجه‌شدن با فیلم که نشانه­هایش را واکاوی و بعد آن را تعریف کنیم، با این ادعا که این فیلم واقعاً دربارة چیست (کاری که ژیژک در این کتاب انجام داده است)، نوعی تقلیل‌دادن فیلم است.  پارسا گفت: پس از اینکه فیلمی مستند با عنوان «The art live of David Lynch» به معنی (زندگی هنری دیوید لینچ) را که مستندی دربارة او است دیدم، بهتر فهمیدم که دیوید لینچ کیست و چه می‌کند. نتیجه­ای که از این فیلم گرفتم این بود که دیوید لینچ نقاش است نه فیلمساز. علاقه‌اش نقاشی است و اگر بخواهیم بفهمیم او کیست و چه­کار می‌کند، باید او را در نقاشی‌هایش جستجو کنیم و نه در پیچیدگی ساختگی که در سینمای هالیوود می‌توانیم پیدا کنیم.

شهبازی نیز در ادامه این بحث افزود: دربارة خود لینچ موافقم که شاید به بندکشیدنِ عقاید لینچ در چارچوب‌های نوشتاری، به تقلیل‌دادن فیلم منجر شود و در نتیجه لذتی را که ممکن است از فیلم ببریم، از بین ببرد ولی فکر می‌کنم برای بیان، چاره دیگری نداریم. چون در قالبِ انگلوساکسونی، باید بتوانیم این اثر را به بیان بکشیم و برای بیان، ناگزیر از قالب­بندی هستیم. در اینجا نیز ژیژک سعی کرده از این منظر وارد فیلم شود. طبیعی است که زبانِ آثار هنری و در اینجا به‌طور خاص زبانِ سینما، خاصِ خود آن اثر است و وقتی آنها را به گفتگو با هم وامی‌داریم، نظرات مختلفی در خصوص آن ایجاد می‌شود. برخی از دوستانِ سینماگر معتقدند که بحث‌های میان‌رشته‌ای، ارزشِ فیلم را از بین می‌برد و برخی دیگر معتقدند که رشتة علوم انسانی را تقلیل می‌دهد که البته این جای بحث دارد.

ساختار کتاب 

در ادامة جلسه و در بررسی ساختار کتاب به عنوان یک جُستار و تک­نگاری دربارة سینما، شهبازی دربارة فرم نوشتاری کتاب گفت: شکل نوشتاری این کتاب که به صورت جستار است، قابل بحث است چراکه از شکل نگارشِ پژوهش­های دانشگاهی تبعیت نمی­کند. عمده پژوهش‌هایی که ما امروزه به‌خصوص در حوزة پژوهش‌های دانشگاهی می‌شناسیم، پژوهش‌هایی هستند که به شکل انگلوساکسونی به اثبات ماجرا می­پردازند. اما نوشتنِ جستار، امری است که امروزه به خصوص در حوزة علوم انسانی، هرچند در دانشگاه­ها پذیرفته شده ولی در دانشگاه‌های هنریِ ما هنوز پذیرفته‌شده نیست. یعنی بین آن شیوه‌ای که منجر به نگارش یک پایان‌نامه می‌شود با این شیوه، همیشه بحث وجود دارد و همواره دو گروه از مدرسان هستند که برخی‌ جستارنویسی را نیز شیوه‌ای از بیان می­دانند و برخی دیگر معتقدند که باید نگارش­های دانشگاهی، به شکل قالبی و تحلیلی باشد. لذا از این جهت این کتاب، نمونه‌ای ارزشمند است.

وی افزود: در این کتاب، فرم نگارشی به صورتی است که ژیژک از فاصلة خیلی دور نسبت به فیلم شروع به حرکت می‌کند، مباحث نظری را که مد نظر دارد با ارجاع به فیلم‌های دیگر مثل کازابلانکا آغاز می‌کند که شاید برای مخاطبینِ سینما فیلم‌های شناخته‌شده‌تری باشند و صحنه‌هایی از این فیلم را به تفصیل توضیح می‌دهد، سپس کاملاً غیرمستقیم ولی آگاهانه بنیادهای هنری را بنیاد می‌گذارد و آرام آرام به لینچ نزدیک می‌شود. به عبارتی از یک فیلم کلاسیک شروع می‌کند و بنیادهای تحلیل خود را بر فیلمی کلاسیک می‌چیند. پس از آن به فیلم بنینی اشاره می‌کند، سپس آرام آرام وارد دنیای لینچ می‌شود و دوباره از آن نتیجة دیگری می‌گیرد و از آن خارج می‌شود. بنابراین شاید این کتاب از نظر فلسفی، جستاری قوی نباشد اما از منظر جستارنویسی در سینما، کتابی مهم است که می‌تواند نمونه‌ای مناسب و قابل رجوع برای دانشجویان باشد.


محتوای کتاب

 درباره محتوای کتاب، پارسا گفت: به اعتقاد من قرائت لاکانیِ فیلم بزرگراه گمشده در این کتاب، تحمیل‌کردن فلسفة لاکانی به فیلم است. ژیژک هر چیزی را لاکانی تحلیل می‌کند. فقط لاکان می‌داند. حتی به عقیدة من، کتابی که ژیژک دربارة ژیل دلوز نوشته، تماماً دربارة لاکان است نه ژیل دلوز. درست است که وقتی فیلم را می‌بینیم نشانه‌هایی بسیار واضح به چشم می­خورد و ارجاعات روان‌کاوانه در فیلم به‌سادگی قابل جستجو است اما با این دیدگاه که این فیلم، فیلمی روانکاوانه یا فیلمی لاکانی است، موافق نیستم. البته این کتاب در مجموع کتاب بدی نیست و ژیژک در ارائة خوانشی لاکانی از فیلم موفق بوده است. ژیژک به‌طور کلی مفسر خوبی است. کمی شبه فیلسوف به نظر می‌آید ولی ارجاعات پراکنده‌ای دارد که هرچند در وحلة اول ممکن است به نظر برسد که تفکری در حال شکل گرفتن است، ولی من معتقدم که تفسیری بی‌نظم است نه تفکر. این کتاب برای ما فهم فراهم می‌کند. فهم ارائه می‌کند ولی یک اثر که فهم تولید کند، نیست؛ بلکه دارد با ارجاعات مختلف به آثار کلاسیک دیگر، مفهوم را در اختیار ما قرار می‌دهد تا از اینکه فیلم را فهمیده‌ایم آرامش پیدا کنیم. من معتقدم با اینکه ژیژک فردی مشهور و پر سروصدا است و در ایران هم برخی مثل آقای فرهادپور، ژیژک را به عنوان متفکری اصیل معرفی کرده‌اند اما در حقیقت این­گونه نیست. فکر می‌کنم که ژاک لاکان یا آلن بدیو متفکرانی اصیل هستند ولی هرگز ژیژک را به‌عنوان فیلسوفی اصیل درک نمی‌کنم. این کتاب هم تفسیر است. تفسیری از تعدادی متن که می‌توانید متون را آخر کتاب ببینید. در پایان باید اضافه کنم که معتقدم ژیژک، لاکان را خوب می‌شناسد ولی لینچ را خوب نمی‌شناسد.

در ادامة همین بحث و در نقد محتوای کتاب و بررسی جایگاه نویسنده، شهبازی افزود: این بحث در ایران بسیار زیاد است که آیا می‌توان ژیژک را در زمرة فیلسوفان پذیرفت یا خیر. من هم موافقم که ژیژک در این کتاب، هیچ نظریه‌ای از خود ارائه نمی‌دهد. اما باید توجه داشت که ژیژک در اینجا ادعایی نیز برای فلسفیدن ندارد. در این کتاب ژیژک فلسفة خود را بیان نمی‌کند بلکه مفسر لاکان است. به‌عبارتی دست لینچ و لاکان را در دست هم می‌گذارد، چراکه لینچ فیلمی پست­مدرن ساخته که باب تفسیر آن بسیار باز است. به نظر من، کتاب خصلتی بینامتنی دارد و بینامتن‌هایی را تولید می‌کند که از خود کتاب فراتر می‌رود. به همین دلیل است که تجربه‌ای زیسته را منتقل می­کند. البته این خطر دربارة این کتاب وجود دارد که اگر کسی فیلم‌ها را نشناسد و فقط از طریق این کتاب با لینچ مواجه شود، ممکن است موضوع را اشتباه بفهمد. فهم لینچ و امثال او با یک نظریه کامل نمی‌شود چون در درون خودش تکثر دارد. این تکثر بعدها در حوزه‌های مختلف مثل مطالعات زیبایی‌شناسی و میان‌رشته‌ای باب بحث را باز می‌کند و کتاب این خصلت دوگانه را دارد.

مخاطب اصلی کتاب

در بیان اینکه مخاطب اصلی کتاب کیست، شهبازی گفت: مخاطب این کتاب، مخاطب فلسفه‌ خواندة حرفه‌ای که لاکان را می‌شناسد و با ژیژک آشنایی دارد نیست. مخاطب این کتاب دانشجویان هستند و این اثر برای دانشجویان سینما مفید است. برای علاقه‌مندان سینما که به تحلیل­هایی فراتر از تحلیل‌های فیلمیک (یعنی تحلیل‌های میزانسنی) علاقمند هستند نیز این کتاب مفید است زیرا آنان را با حوزه­های دیگر نیز آشنا می‌کند. از این جهات، کتاب خوبی است و می‌تواند برای علاقه‌مندان به هنر کمک‌کننده باشد.

جنبه­های زبانی و نگارشی و ویژگی­های ترجمة کتاب

در بخش بعدی جلسه، جنبه‌های نگارشی و ترجمة کتاب مورد بحث و بررسی قرار گرفت. دبیر به این نکته اشاره کرد که از مترجم محترم کتاب برای حضور در جلسه دعوت شد اما به دلیل عدم پذیرش، ایشان در این نشست حضور ندارند.

 پارسا در مورد ترجمة اثر گفت: به‌طور کلی، ترجمة کتاب خوب و قابل‌خواندن است. گرچه من ترجمه را با متن اصلی کتاب مقایسه نکرده‌ام ولی میتوان گفت در بعضی از قسمت­ها خوب بود که زبانی روان‌تر و خواندنی‌تر داشته باشد. شهبازی نیز بیان داشت: این کتاب متن روانی دارد و خوبیِ مازیار اسلامی هم در این کتاب این است که چندان در محتوای آن دخالت نمی‌کند. جاهایی هم بوده که مترجم  به واژه‌سازی علاقه‌مند نبوده و واژه‌سازی نکرده است. باید گفت به طور کلی واژه‌هایی هستند که فقط متعلق به یک نویسندة خاص است بنابر این می‌شود این واژه‌ها را استفاده کرد و معادل‌سازی نکرد. ولی واژه‌هایی مثل واژه‌های لاکانی هم هستند که به عنوان اندیشة یک اندیشمند در کتاب‌های فارسی تکرار می‌شود و ضروری است معادل‌سازی شود تا بهتر فهمیده شود. به نظر من مترجم چندان دخالتی در اثر نکرده، البته بخشی از آن هم به دلیل زبانِ روان کتاب بوده که شاید نیاز به معادل‌سازی و دخالت مترجم را برطرف کرده است.

آثار مشابه با این کتاب

در قیاس کتاب با آثار مشابه، پارسا با اشاره به کتاب «فیلم به‌مثابه فلسفه» گفت: این کتاب که مجموعه مقالاتی از نویسندگان مختلف است، کلاً در مورد رابطه سینما و فلسفه است و می‌تواند منبع خوب و مشابهی باشد. در آن کتاب مقاله‌ای از سایمون کریچلی هست که دربارة فیلم خط باریک قرمز از ترانس مالیک است. به نظر من، آن مقاله مهم و جالب است و به بحث امروز ما هم مربوط است. چون در مقدمة آن مقاله این بحث را مطرح می‌کند که چطور فلسفه می‌تواند با سینما  مواجه شود. این مقاله دقیقاً این ایده را مطرح می‌کند که مواجهة فلسفه با فیلم می‌تواند مواجهه‌ای فلسفی باشد بی­آنکه نظریه‌ای فلسفی را به فیلم تحمیل کند. بنابر این مثال خوبی است در مقایسه با این کتاب که مواجهه­ای فلسفی با فیلم لینچ است. البته آن مقاله بدون تکیه بر نظریه­ای خاص، مواجهه­ای فلسفی با فیلم ترانس مالیک دارد. به همین دلیل، فکر می‌کنم چون نویسنده توانسته بدون استفاده از نظریة فیلسوفی دیگر، نگاهی فلسفی به فیلم داشته باشد، خود، یک فیلسوف است. در حالیکه ژیژک نمی‌تواند بدون فیلسوف دیگری با فیلم فکر کند پس فیلسوف نیست بلکه لاکان فیلسوف است و این لاکان است که با فیلم فکر می‌کند. در مقالة کریچلی، چندان نام فیلسوف نمی‌بینیم ولی کتاب ژیژک پر از اسم فیلم و فیلسوف است. شهبازی نیز به کتاب «سینمای دیوید لینچ» از انتشارات ققنوس اشاره کرد و گفت آن کتاب نیز رویکردی روان‌کاوی دارد و می­تواند در مقایسه با این کتاب اثری مشابه دانسته شود.

وجه تسمیة کتاب

شهبازی در بیان وجه تسمیه کتاب گفت: به نظر من، این نام، بازی با ساختارها و بازی با معانی تثبیت‌شده را نشان می‌دهد چون در اینجا بیشتر مقولة پست مدرن است که خود را نشان می‌دهد. سپس پارسا در پاسخ به این سوال که «آیا در این فیلم معنایی مبتنی ‌بر عنوان کتاب تولید شده است؟» گفت: بله. فیلم دو بخش دارد. شخصیت زنی در فیلم وجود دارد که در دو بخش فیلم دو چهرة متفاوت و دو اسم متفاوت دارد. در بخش اول نامش رنه است و در بخش دوم نامش آلیس است. در بخش اول تصویری متعالی و بخش دوم تفسیری مبتذل از او ارائه شده و فیلم در مورد اتصال بین امر متعالی و مبتذل بر اساس این دو تصویر ارائه شده است. اما چرا این عنوان انتخاب شده و چه معنایی دارد؟ به نظر می‌رسد که در نهایت، می‌خواهد هنر لینچ را به عنوان عرصه‌ای معرفی کند که در آن امر متعالی و امر مبتذل به یکدیگر پیوند می‌خورند. در میل به تمسخر و به بازی‌گرفتن همه چیز در تفسیر ژیژک از لینچ، همان انگیزه یا همان نیروی مولدی وجود دارد که در دورة کلاسیک یا در دورة مدرن، امر والا و امر متعالی را ایجاد می‌کرد. وی می‌خواهد بین این دو میل و بین این دو نیرو وحدت و اتصال ایجاد کند. معتقد است که در سینمای لینچ هر دو را با هم داریم و بین این دو اختلاط ایجاد می‌شود. انگار در سینمای لینچ از سویی عرفان وجود دارد و در عین حال، همین نشانه‌شناسی مبتذل پست‌مدرن هم دیده می‌شود. گویا بر آن است که بگوید هر دو امر، یعنی هم اصالت کلاسیک هنر و هم ابتذال پست‌مدرن در آثار لینچ وجود دارد.

شهبازی نیز افزود: در جایی هم به رابطة زندگی روزمره و تخیل اشاره می‌شود. در قرن بیستم، کسانی به این­ نتیجه رسیدند که مطالعه در زندگی روزمره، به لحاظ فکری، امری والا است. در اینجا هم این دو موضوع کنار هم قرار می­گیرد و بیان می‌دارد که امر روزمره چقدر می‌تواند قابل‌توجه و متعالی، و هم‌زمان، مبتذل باشد.

ویراستار و تدوین کننده : فرزانه فرشیدنیک



از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید