تحلیل نظامهای جهانی
دیدگاه نظامهای جهانی[1] راهبردی برای تبیین تغییر اجتماعی است که بر کل نظامهای تمرکز میکند. بینش اصلی این است که شبکههای تعاملی مهم (تجارت، گردش اطلاعات، پیمانها و جنگ) از آغاز تکامل اجتماعی بشر، حکومتها و فرهنگها را به هم پیوند دادهاند. بنابراین در تبیین تغییر اجتماعی، باید نظامهای میان جامعهای (نظامهای جهانی) را واحدهای تکاملیابنده درنظر گرفت. اما، هنگامیکه بار را اساساً افراد و با پای پیاده حمل میکردند، شبکههای تعاملی میانجامعهای نسبتاً کوچک بودند. جهانیشدن بهمعنای گسترش و تقویت شبکههای تعاملی بزرگتر، در این چند هزار سال روبه افزایش بوده است؛ البته، بهشکلی ناهمگون و با فراز و فرود.
خاستگاه فکری نظریهٔ نظامهای جهانی جامعهشناسی کلاسیک و اقتصاد سیاسی مارکس است. اما، چشمانداز نظامهای جهانی بهشکل واضح در دههٔ 1970 سر برآورد؛ زمانیکه سمیر امین[2]، آندره گوندر فرانک[3]، و امانوئل والرشتاین[4] صورتبندی مفاهیم و روایتگری تاریخ تحلیلی نظام جهانی مدرن را آغاز کردند.
ایدهٔ نظام تام[5] بدینمعناست که همهٔ شبکههای تعاملی بشری، کوچک و بزرگ، از خانواده گرفته تا تجارت جهانی، نظام جهانی را میسازند. نظام جهانی صرفاً موضوعی دربارۀ «مناسبات بینالمللی» یا نهادهای جهانی مانند بانک جهانی نیست، بلکه درحالحاضر، نظام جهانی همۀ ساکنان کرۀ خاکی و همۀ نهادهای فرهنگی، اقتصادی، و سیاسی و تعاملات و ارتباطات میان آنها را شامل میشود. چشمانداز نظامهای جهانی نهادهای انسانی را در بستر دورههای زمانی طولانی مینگرد و از مقیاسهای مکانیای بهره میبرد که برای فهم این نظامهای تعاملی تام لازم است.
بهلحاظ ساختاری، نظام جهانی مدرن نوعی سلسلهمراتب میانجامعهای است که از جوامع مرکزی که بهلحاظ اقتصادی، فرهنگی، و نظامی مسلطاند (و با یکدیگر در رقابت) و مناطق پیرامونی و نیمهپیرامونی وابسته به آنها تشکیل شده است. شمار کمی از کشورهای پیرامونی و نیمهپیرامونی موقعیت خود را در سلسلهمراتب مرکز/پیرامون بهبود بخشیدهاند، درحالیکه بیشتر آنها صرفاً موقعیت نسبی خود را حفظ کردهاند. این چشمانداز ساختاری در باب تاریخ جهان، تحلیل ویژگیهای چرخهای تغییر اجتماعی و الگوهای بلندمدت پیشرفت را در چشمانداز تاریخی و تطبیقی امکانپذیر میسازد. توسعه و پیشرفت نظام جهانی مدرن را میتوان در وهلهٔ نخست محصول انباشت سرمایه و ژئوپولتیک سرمایهدارانه دانست که در آن کسبوکارها و دولتها بر سر قدرت و ثروت با هم رقابت میکنند. مشروط و مقیدکردن رقابت میان دولتها و سرمایهها موتور محرک کشمکش طبقاتی و مقاومت مردم مناطق پیرامونی و نیمهپیرامونی در برابر سلطه و بهرهکشی مرکز است. در نظام جهانی مدرن، نیمهپیرامون از کشورهای بزرگ و قدرتمند جهان درحالتوسعه (مانند مکزیک، هند، برزیل، و چین) و همچنین کشورهای کوچکتری که سطح متوسطی از رشد اقتصادی را دارند (مانند کشورهای آسیای شرقی که بهتازگی صنعتی شدهاند) تشکیل میشود. تاریخ تغییر اجتماعی را نمیتوان بدون عنایت به راهبردها و فنّاوریهای برندگان و راهبردها و شیوههای نبرد افرادی که در برابر سلطه و بهرهکشی ایستادهاند، فهم کرد.
همچنین، فهم اینکه چرا و در کجا تغییر اجتماعی نوآورانه ظهور مییابد، بدون مفهومپردازی نظام جهانی بهمثابۀ یک کلیت دشوار است. اَشکال سازمانی تازهای که نهادها را دگرگون میسازد و به تحرک صعودی میانجامد، در بیشتر موارد از مناطق نیمهپیرامونی سر برمیآورد. بنابراین، همهٔ کشورهایی که به کشورهای مسلط مرکزی در نظام مدرن تبدیل شدهاند، سابقاً نیمهپیرامونی بودهاند (هلند، بریتانیا، و ایالات متحده). این امر استمرار نوعی الگوی بلندمدت تکامل اجتماعی است که کریستوفر چیس-دان[6] و تامس دی. هال[7] در سال 1997 آن را «توسعهٔ نیمهپیرامونی» نامیدند. سدههاست کشورهای نیمهپیرامونی و دولتشهرهای سرمایهدارانۀ نیمهپیرامونی عوامل اصلی شکلگیری امپراتوریها و تجاریشدن بودهاند. بیگمان، این پدیده نوآوریهای سازمانی را در کشورهای نیمهپیرامونی معاصر (مانند مکزیک، هند، کرهٔ جنوبی، و برزیل)، که ممکن است نظام جهانی کنونی را دگرگون سازد، نیز شامل میشود.
این رویکرد نیازمند ساختاری اندیشیدن است. بهمنظور مشاهدۀ تداومهای ساختاری، باید بتوانیم از خاصبودگیهای صندلیبازیای[8] که پیشرفتهای نابرابر را پدید میآوردند، دریافتهای کلیای انتزاع کنیم. سلسلهمراتب مرکز/پیرامون پابرجاست، اگرچه برخی از کشورها در این سلسلهمراتب بالا یا پایین میروند. نظام بینالمللی باقی مانده است، هرچند بینالمللیشدن سرمایهٔ تواناییهای دولتها برای ساختاردهی به اقتصاد ملیشان را بیشازپیش محدودتر میسازد. دولتها در نظام جهانی همیشه در معرض نیروهای ژئوپولتیکی و اقتصادی جهانی بودهاند و هنوز هم چنین است؛ برخی از آنها بیش از سایرین در بهرهبردن از فرصتها و محافظت از خود در برابر مقروضشدن موفق بودهاند.
در این چشمانداز، بسیاری از پدیدههایی که «جهانیشدن» نامیده میشود، با گسترش تجارت بینالمللی، جریانهای مالی بینالمللی، و سرمایهگذاری خارجی شرکتهای چندملیتی و بانکها متناظرند. بخش زیادی از گفتمان جهانیشدن فرض را بر این میگذارد که جوامع و اقتصادهای ملّی پیشازاینجدا، اکنون تحت سلطۀ نوعی یکپارچگی بینالمللی است؛ یکپارچگیای که رهاورد فنّاوریهای اطلاعاتی و حملونقلی است. جهانیشدن نه پدیدهای کاملاً نو و بیهمتا که اساساً نوعی یکپارچگی اقتصادی بینالمللی است و بهمعنای دقیق کلمه یکی از ویژگیهای نظام جهانی که در طول سدهها فرازونشیبهای زیادی را پشت سر گذاشته و بر شدتش افزوده شده است. پژوهش اخیری که سدۀ ۱۹ و ۲۰ را با هم مقایسه کرده است، نشان میدهد جهانیشدن تجارت روندی است هم چرخهای و هم صعودی.
شرکتهای صاحبامتیاز بزرگ[9] سدۀ ۱۷ در زمان خود در شکلدادن به مسیر پیشرفت مناطق جهانی نقش مهمی ایفا کردند. بیگمان، شرکتهای چندملیتی کنونی نقشآفرینان مهمتریاند. اما، نکتهٔ مهم این است که «سرمایهگذاری خارجی» پدیدهای نیست که تنها از دههٔ 1970 به اینسو (یا از جنگ جهانی دوم به اینسو) مهم شده باشد. سرمایهٔ مالی از قرن چهاردهم از مؤلفههای اصلی فرماندهی بر نظام جهانی بوده است. افتوخیزهای کنونی پول جهانی ویژگی بارز مرحلهٔ اخیر «چرخههای نظاممند انباشت» در مدتزمانی بسیار طولانی است.
دانشوران نظامهای جهانی مدعیاند کنارگذاشتن بعد مرکز/پیرامونی یا بیاثرپنداشتن پیرامون اشتباهی جدی است، زیرا هم جامعنگری چنین توجهی را اقتضا دارد و هم اینکه توانایی سرمایهداران کشورهای مرکز و دولتهایشان در بهرهکشی کار و بهرهگیری از منابع کشورهای پیرامون در تعیین اینکه کدامیک از کشورهای مرکز در رقابت پیروز میدان است، عامل مهمی است و نیز اینکه ایستادگی کشورهای پیرامون در برابر بهرهکشی و سلطه نقش نیرومندی در شکلدادن به توسعهٔ تاریخی نظمهای جهانی ایفا کرده است. بنابراین، تاریخ جهان را بدونتوجه به سلسلهمراتب مرکز/پیرامونی بهدرستی نمیتوان فهم کرد.
کنارگذاشتن مدلهای کینزی[10] توسعهٔ ملی به پافشاریای تازه (یا مجدد) بر تنظیمزدایی و گشودن بازارهای مالی و بازار کالای ملی به روی تجارت و سرمایهگذاری خارجی انجامید. اصطلاحی که بسیاری برای این چرخش در گفتمان جهانی برگزیدند نئولیبرالیسم است، اما آن را «ریگانیسم/تاچریسم[11]» و «توافق واشنگتون»[12] نیز نامیدهاند. مبنای ساختاری خیزش پروژهٔ جهانیشدن، سطح تازهای از یکپارچگی است که طبقهٔ سرمایهدار جهانی بدان دست یافته است و بحران انباشت بیش از اندازهای است که در دههٔ 1970 ظهور کرد؛ یعنی زمانیکه آلمان و ژاپن در تولید کالاهای دارای فنّاوری پیشرفته به ایالات متحده رسیدند.
نظام جهانی اکنون به نقطهای رسیده است که هم نظام بینالمللی قدیمی که بر طبقات و کشورهای سرمایهدار مجزا مبتنی بود، و هم نهادهای جدید که معرف منافع جهانی سرمایهداراناند، همزمان وجود دارند و قدرتمندند. از این زاویه که بنگریم، در هر کشور، جزئی مهم از طبقۀ حاکم وجود دارد که با طبقهٔ سرمایهدار تراملیتی همپیمان است. پرسش مهم آن است که آیا این سطح تازۀ یکپارچگی تراملیتی آنقدر قدرتمند است که بتواند در دورهای که هژمونی ایالات متحده رو به افول است، از تبدیلشدن رقابت میان دولتها بر سر هژمونی جهانی به جنگ جلوگیری کند یا نه.
این بینش که جهانیشدن سرمایهدارانه یک چرخه و نیز جریانی صعودی است، و اینکه در پی این امواج یکپارچهسازی دورههای جهانیزدایی[13] میآیند، دلالتهای مهمی برای آینده دارد. جهانیشدن سرمایهدارانه در قرن ۱۹ هم نابرابریهای درونملیتی و هم نابرابریهای بینالمللی را افزایش داد و همین کار را در اواخر سدۀ ۲۰ نیز انجام داد. کشورها و گروههایی که از «عصر زیبا»[14] جدا ماندند، یکی از این دو راه یا هر دو را در پیش گرفتند: برای به چالشکشیدن سلطهٔ قدرتها بسیج شدند یا بهسمت خوداتکایی عقبنشینی کردند.
اعتراضات به جهانیشدن در مناطق غیرمرکزی و بهشکل شورشهای دههٔ 1980 بر ضد صندوق بینالمللی پول ظهور یافت. جنبشهای اجتماعی تراملیتیای که در اعتراض سال 1999 در شهر سیاتل شرکت کردند، توجه مشاهدهگران مناطق مرکز را به اعتراض نسبت به جهانیشدن جلب کردند و این ایستادگی در برابر جهانیشدن سرمایهدارانه بهرغم وقفهای که در پاسخ به حملات ترورگرانه به نیویورک و واشنگتن دی. سی. در سال 2001 روی داد، ادامه یافت و رشد کرد.
میان کسانی که از جهانیزدایی و گسست از اقتصاد سرمایهدارانهٔ جهانی و ساختن مناسبات اجتماعی نیرومندتر در مناطق پیرامونی و نیمهپیرامونی که با همکاری و خوداتکایی بیشتر همراه باشد دفاع میکنند از یکسو، و آنهایی که برای نهادهای جدید (یا اصلاحشده) حکومت جهانی مردمسالارانه در پی جلب حمایتاند از سوی دیگر، تنش آشکاری وجود دارد. خوداتکایی اگرچه واکنشی درککردنی به بهرهکشی است، بعید است بتواند مشکلات انسان را در طولانیمدت چاره کند. چالش بزرگ سدۀ 21، ایجاد جامعهای جهانی، مردمسالار، و متکی بر خرد جمعی خواهد بود. نظریهٔ نظامهای جهانی میتواند سهم مهمی در این تلاش داشته باشد.
و نیز ببینید: اقتصاد جهانی؛ جهانیشدن؛ شرکتهای چندملیتی؛ تغییر اجتماعی؛ جنبش اجتماعی تراملیتی.
بیشتر بخوانید
Amin, Samir. (1997). Capitalism in the Age of Globalization, London: Zed
Arrighi, Giovanni (1994). The Long Twentieth Century, London: Verso
Chase-Dunn, Christopher (1998). Global Formation. Lanham, MD: Rowman & Littlefield
Chase-Dunn, Christopher and Thomas D. Hall (1997). Rise and Demise: Comparing World-Systems, Boulder, CO: Westview
McMichael, Philip (2008). Development and Social Change: A Global Perspective, 4th ed. Thousand Oaks, CA: Pine Forge
O’Rourke, Kevin H. and Jeffrey G. Williamson (2001). Globalization and History, Cambridge, MA: MIT Press
Shannon, Thomas R. (1996). An Introduction to the World- Systems Perspective, Boulder, CO: Westview
Wallerstein, Immanuel (2000). The Essential Wallerstein, New York: New Press
[1] world-systems analysis
[2] Samir Amin
[3] Andre Gunder Frank
[4] Immanuel Wallerstein
[5] whole system
[6] Christopher Chase-Dunn
[7] Thomas D. Hall
[8] game of musical chairs: در بازی صندلی، بازیکنان با نوای موسیقی به دور تعدادی صندلی میچرخند. تعداد صندلیها یکی کمتر از تعداد بازیکنهاست. با قطعشدن موسیقی بازیکنان باید روی یک صندلی بنشینند. در هر مرحله، بازیکنی که موفق نشود روی صندلی بنشیند، از بازی حذف میشود. [م.]
[9] Great Chartered Companies
[10] Keynesian models
[11] Reaganism/Thatcherism
[12] Washington Consensus
[13] deglobalization
[14] Beautiful époque: دورهای از تاریخ اروپاست که از پایان جنگ فرانسه و پروس آغاز شد و تا پیش از درگرفتن جنگ جهانی اول یعنی تا نزدیک سال 1914 ادامه داشت. ویژگی اصلی این دوره خوشبینی، صلح منطقهای، رونق اقتصای و نوآوریهای فنّاورانه، علمی، و فرهنگی است. [م.]