بیگانههراسی
اصطلاح بیگانههراسی[1] از دو واژه یونانی زینوس[2] («خارجی») و فوبوس[3] («ترس») که به معنای هراس از خارجیان است، گرفته شده. این ریشه در تعاریف واژهنامهها آمده و در این تعاریف، تقریباً هراس یا نفرتی از غریبهها یا خارجیها توصیف شده است. بهرغم شباهت واضح میان بیگانههراسی و پیشداوری، اولی تنها به واکنشی عاطفی به دیگری اشاره دارد، حال آنکه دومی را بهنوعی بهگونهای تعریف میکنند که هم مؤلفههای شناختی و هم مؤلفههای عاطفی را در برداشته باشد. تا آنجا که «بیگانههراسی» در قیاس با «پیشداوری»، کاربست محدودتری دارد. از سوی دیگر، بیگانههراسی و قوممداری الزاماً دو روی یک سکهاند، چراکه دومی به عشق مفرط به «مردم» خود اشاره دارد. این مردم میتوانند همقومها، همنژادان، همدینان، هموطنان و همتمدنها باشند.
نظر به ریشۀ این واژه، در جهان پیشامدرن، واکنشهای غریزی خاص نسبت به «دیگری»، اگر نه عام و جهانشمول دستکم بسیار متداول بهنظر میرسید. تماس با غریبههای داخلی و خارجی، با رسیدن عصر مدرن شتاب گرفت و نوشتارگان درخور توجهی در اروپا شکل گرفت تا بدین واقعیت بپردازند. نمونۀ کلاسیک غریبههای داخلی، یهودیانی بودند که در قارهای غالباً مسیحی به سر میبردند. از همان آغاز تمدن مسیحی، روشنفکران به دو دسته تقسیم شدند: کسانی که به تلخی دیدگاههای یهودستیزانهشان را پنهان میکردند و آنهایی که مشوق مدارا بودند. یهودستیزی ریشههای عمیقی در کاتولیسیسم رومی دارد و در این خصوص پروتستانتیسم به نحوی چشمگیر ادامهدهندۀ راه کاتولیسیسم است. در حقیقت، بسیاری از کارشناسان، سخنرانی طولانی معروف لوتر برضد یهودیان را یکی از نمودهای بنیادین یهودستیزی اروپایی تلقی کردند، سخنرانی که لوتر آنرا پس از وقوف به این واقعیت ایراد کرد که یهودیان قصد گرویدن به مسیحیت را ندارند. یهودیانی که از سوی او خوار شمردهشده و ناچار شده بودند، در گتوهای جدا اقامت گزینند، بهلحاظ اجتماعی نزدیک، اما بهلحاظ اجتماعی دور بودند. از این واقعیت که دین یهود یکی از ارکان شکلگیری مسیحیت بود، این منطقی است که یهودیان در جوامع مسیحی غریبه انگاشته نشوند، اما از قضا این غریبهانگاری آنها، هم در میان روشنفکرانی که پایۀ ایدئولوژیک یهودستیزی را گذاشتند و هم در میان مردم عادی، احساسی غالب بود.
همزمان، اروپاییان که دست به کار ماجراجویی در مناطق پیشتر نامکشوف جهان شدند، عصر استعمار و مواجهۀ محتوم با «دیگری» آغاز شد. انگارهای که برای توصیف دیگری ظهور کرد، اروپاییان متمدن را در مقابل دیگران وحشی یا بربر نهاد. وقتی مونتنی مقالۀ مشهورش، دربارۀ آدمخواران[4] را در سال 1577 منتشر کرد، مدعایش این بود که اروپاییان ثابت کردهاند که بیش از غریبهها، قابلیت انجام اعمال وحشیانه و بربری را دارند. استدلال او بهوضوح معرف موضعی خلاف جریان افکار عمومی در اروپاست. به همین قیاس، برتلمه دلاس کاساس[5] در بحث مشهور والادولید[6] که خوآن گینس دسپولویدا[7] را به پرسش گرفته بود، استدلال کرد که بومیان قارۀ امریکا، صاحب روحاند و در انسانیت با اروپاییان فرقی ندارند. موضع وی نیز از مواضع کمیاب آن زمان بود.
از سدۀ نوزدهم و با ظهور مهاجرتهای گسترده، تازهواردان نقش دیگری را ایفا کردند. این امر در نخستین امواج مهاجرت در ایالات متحده معلوم بود، یعنی زمانی که ایرلندیها را محض تحقیر جدا میکردند. خصومتی که کاتولیسیسمستیزی به آن دامن میزد، این باور را سروشکل داد که ایرلندیها بهدلیل علاقهشان به اطاعت از فرامین اقتدارگرایانۀ واتیکان، هم مشکلی اجتماعی و هم تهدیدی برای مردمسالاری هستند. در موجهای بعدی مهاجرت، همۀ مهاجران جنوب و شرق اروپا قربانی بیگانههراسی شدند، اما هیچیک به اندازۀ یهودیان دستمایۀ ترس و نفرت نبودند. آنان بهرهکشان سرمایهدار و بیرحمی تلقی میشدند که به شکلی ناسازنما دستاندرکار برپا کردن انقلابی کمونیستی بودند و بهگونهای تصویر میشدند که گویی قصد سلطه بر جهان را دارند. این تصویرسازی هیچجا به اندازۀ رواج سند جعلی و رسواییآور «پروتکل بزرگان صهیون»[8] مشهود نبود.
در موج اخیر، مهاجرت از کشورهای فقیر به کشورهای غنی، نزدیکترین معادل امروزی مصادیق پیشین بیگانههراسی چیزی است که به «اسلامهراسی»[9] مشهور است، پدیدهای که بیشتر در کشورهای اروپای غربی مشهود است تا امریکای شمالی، عمدتاً بدین دلیل که کشورهای اروپای غربی مهاجران مسلمان بهمراتب بیشتری را جذب کردند. مدعایی که خصومت نسبت به مسلمانان را سروشکل میدهد، این است که فرهنگهایی که آنان با خود به محیطهای جدید میآورند، مغایر مردمسالاری و جوامع تکثرگراست و ازاینرو، نه میتوانند و نه میخواهند با جامعۀ بزرگتر درآمیزند. این دیدگاهها، از زمان وقوع حملات تروریستی 11 سپتامبر سال 2011، تشدید شد و به گزارش یک افکارسنجی، حملات بعدی در مادرید و لندن عامل ترس را قوت بخشید.
نظر به شواهدی که از حضور بیگانههراسی در سراسر تاریخ مدون خبر میدهند، برخی از دانشوران استدلال میکنند که این هراس، ویژگی عام وضع بشر است. این تز، بهطور خاص، در میان کسانی رایج است که علل اصلی تولید این هراس را در زیستمان انسان جستوجو میکنند. این تز در گذشته در بهنژادشناسی و به تازگی در زیستشناسی اجتماعی و روانشناسی تکاملی، مشهود بوده است. بااینحال، اگر خصومت نسبت به غریبهها وضعی عام و جهانشمول است، پس این وضع قاعدتاً باید سبب شکلگیری وضعیت نابسمانی شود که در آن، افراد ناچارند تنها با اعضای گروه خود تعامل کنند. افزونبراین، گزارشها حاکی از آن است که نگرشها نسبت به غریبهها بسته به زمان و اوضاع و احوال تغییر میکنند. این قضیه در کارزارهای نسلکشی در یوگوسلاوی سابق و رواندا بیش از هرجای دیگر، واضح و بهطرز غمانگیزی عیان بود. در هر دو مورد، تنشهای ریشهدار میان گروهها -صربها و مسلمانان در مورد نخست و هوتوها و توتسیها در مورد دوم- به تضاد و خشونت پایدار منجر نشد؛ برعکس، این گروهها مدتها همزیستی مسالمتآمیز داشتند و بهواقع تعاملات مثبتی (ازجمله ازدواج میانگروهی) داشتند. احتمال بیگانههراسی در دورههایی که بحران اجتماعی رخ میدهد، بیشتر میشود؛ البته وقوع بحران شرط لازم، اما نه کافی رفتن بیگانههراسی به سوی خشونت است. مؤلفههای ضروری دیگر، عبارتاند از: رهبرانی که آتش نفرت همگانی را شعلهور سازند و رسانۀ جمعی که در خدمت منافع آن نخبگان باشند.
عکس این حالت نیز صادق است. رهبران سیاسی متعهد به چندفرهنگگرایی، درصدد کاهش بیگانههراسی بودهاند. در حال حاضر، کانادا موفقترین نمونۀ این قضیه است. در قیاس با کشورهای مهاجرپذیر دیگر، در کانادا، مهاجران جدید با خصومت و ترس بهمراتب کمتری مواجهاند. از این گذشته، گرچه تنشهای میان ملیگرایان جداییطلب در کبک و سایر نقاط کانادا واقعیتی انکارناپذیر است، این تنشها خود را به شکل نفرت یا ترس نشان نمیدهند. نتیجه آنکه، این امکان وجود دارد که تضادهای میانگروهی به شیوههایی سازنده مدیریت شوند. در یک کلام، بیگانههراسی را باید پدیدهای برساختۀ جامعه تلقی کرد، نه ویژگی گریزناپذیر وضع بشر.
و نیز ببینید: یهودستیزی؛ قوممداری؛ نسلکشی؛ چندفرهنگگرایی؛ پیشداوری؛ نژادپرستی
بیشتر بخوانید
- Brown, Rupert. 1995. Prejudice: Its Social Psychology. Cambridge, MA: Blackwell.
- Higham, John. 2002. Strangers in the Land. New Brunswick, NJ: Rutgers University Press.
- Horowitz, Donald L. 2003. The Deadly Ethnic Riot. Berkeley, CA: University of California Press.
- van den Berghe, Pierre L. 1999. “Racism, Ethnocentrism, and Xenophobia: In Our Genes or in Our Memes?” Pp. 43–61 in In-group/Out-group Behaviour in Modern Societies: An Evolutionary Perspective, edited by K. Thienpont and R. Cliquet. Brussels, Belgium: NIDI CBGS Publications.
xenophobia[1]
énos[2]
hobos[3]
Of Cannibals[4]
Bartolomé de Las Casas[5]
Valladolid[6]
Juan Ginés de Sepúlveda[7]
rotocols of the Elders of Zion[8]
Islamophobia[9]