افول شهری

   افول شهری [1]به معنای فرایند کاهش جمعیت و تمرکز مشکلات عمده اجتماعی، اقتصادی و زیست­ محیطی در شهرها، از قبیل سطوح بالای بیکاری و فقر و فرسودگی مسکن و زیرساخت عمومی است. افول شهری که گاهی اصطلاحات زوال شهری[2] و فرسایش شهری[3]به جای آن به کار برده می­شود، معمولاً بر اساس تغییرات در جمعیت (به ­ویژه در ارتباط با ساکنان طبقه متوسط و بالا)، بیکاری و نرخ بیکاری، تغییرات در درآمد متوسط خانوار و تغییرات در ارزش دارایی، اجاره مسکن و نرخ خانه­ های خالی اندازه­­ گیری می ­شود.

  گرچه بسیاری از نواحی مادرشهری ایالات متحده شاهد رشد چشمگیر جمعیت در نیمه دوم قرن بیستم بوده است، این رشد درون و نیز در بین مناطق مختلف کشور یکنواخت نیست. در کل، شهرهای واقع در شمال و غرب کشور رشد قابل ملاحظه ­ای را شاهد بودند اما شهرهای قدیمی­ تر و صنعتی واقع در شمال شرقی، نواحی شرقی آمریکا و میانه بخش غربی آمریکا با افت چشمگیر جمعیت مواجه شدند. بخشی از افول شهرهای واقع در شمال مرکز آمریکا[4] نمایانگر مهاجرت مردم از این مناطق به جنوب و جنوب غرب آمریکا[5] است، اما به طور کلی­ تر بخش عمده افول شهرهای قدیمی­ تر منعکس­ کننده تمرکززدایی از جمعیت از شهرهای مرکزی به مناطق حومه است. در سال 1950، 63 درصد از کل جمعیت آمریکا در نواحی مادرشهری زندگی می­کردند. 57 درصد این جمعیت در شهرهای مرکزی و 43 درصد نیز در نواحی حومه­ نشین سکونت داشتند. در حدود سال 2000، 80 درصد از کل جمعیت آمریکا در نواحی مادرشهری زندگی می­کردند اما تنها 38 درصد از این جمعیت در شهرهای مرکزی سکونت داشتند.

  تعداد جمعیت در بسیاری از شهرهای قدیمی­تر طی دهه ­های 1950 و 1960 به اوج خود رسید و پس از آن به شکلی چشمگیر رو به افول گذاشت. برای مثال، جمعیت بالتیمور در سال 2000 نسبت به سال 1950 در حدود 31 درصد کاهش یافت. شهرهای بزرگ دیگر واقع در شرق و میانه غربی آمریکا نیز به نحوی فاحش دچار افول شده­اند: کلیولند، 46 درصد؛ بوستون، 26 درصد؛ شیکاگو، 20 درصد؛ دیترویت، 49 درصد و فیلادلفیا، 27 درصد. شهر نیویورک، بزرگترین شهر آمریکا، یک استثناست، چراکه جمعیت آن طی این مدت تا حدودی افزایش یافته است. ویژگی‌های جمعیت­ شناختی جمعیت شهرهای مرکزی نیز طی این مدت به نحوی عمده تغییر کرده است. شمار زیادی از افرادی که این شهرها را ترک کردند به شکلی بی­ تناسب سفیدپوست و عضو طبقه متوسط و بالا بودند. 

رشد توسعه مناطق حومه، ساکنان طبقات متوسط و بالا را به سوی جلب کرد، زیرا آنها فقط در این نواحی توانایی تهیه مسکن داشتند. بسیاری از این حومه­ ها مقررات بخش­بندی هدفمند قطعات زمین را به اجرا گذاشتند که طی آن از ساخت مسکن ارزان‌قیمت و به و­یژه مسکن چندخانواری جلوگیری شد. در همان زمان، مهاجرت سیاه‌پوستان از نواحی روستایی­ نشین جنوب به شهرهای شمال و میانه غرب آمریکا ادامه یافت. در حدود سال 2000، سیاه‌پوستان به جمعیت اکثریت ساکنان شهرها در بالتیمور، دیترویت، نیوارک و گری[6] (ایندیانا) تبدیل شدند و بیش از یک سوم جمعیت ساکن فیلادلفیا، واشنگتن دی.سی، کلیولند، شیکاگو و برخی از شهرهای دیگر را سیاهان تشکیل می­دادند.

  در کنار کاهش تعداد ساکنان، شهرهای قدیمی­تر با کاهش قابل توجه مشاغل گوناگون نیز روبرو شدند. صنایع تولیدی پایه به نحوی چشمگیر کاهش یافته است که از جمله می­ توان به فولاد و اتومبیل­ سازی اشاره کرد که پیشتر بر اقتصاد محلی این شهرها سلطه داشتند. به دلیل تغییرات در فناوری و گسترش اقتصاد جهانی، این صنایع که هزاران شغل با درآمد بالا برای ساکنان شهرها ایجاد کرده بودند، با دگرگونی‌های اساسی مواجه شدند. از دهه 1970، شهر نیویورک، شیکاگو، دیترویت، کلیولند و بالتیمور در مجموع بیش از 70 درصد از مشاغل تولید کارخانه­ای خود را از دست داده­اند. گرچه اقتصاد این شهرها مشاغل جدیدی را نیز خلق کرد اما در بیشتر آنها، توسعه اقتصاد خدماتی نتوانست به همان میزان شغل ایجاد کند یا اینکه به اندازه مشاغل تولیدی دستمزد پرداخت کند. این موضوع دست­کم ناشی از دو عامل است: مکان شغل‌های جدید و مهارت مورد نیاز برای مشاغل خدماتی. بسیاری از فعالیت‌های تجارتی که پیشتر در مرکز شهرها واقع شده بودند به نواحی حومه منتقل شدند. بیشتر فعالیت‌های تجاری جدید از جمله ادارات و فروشگاه‌های خرده­ فروشی در حاشیه حومه­نشین مستقر شدند. بسیاری از مشاغل خدماتی که باقی ماندند یا در مرکز شهر ایجاد شدند به مهارت‌های پیشرفته، تمرین و آموزش نیاز داشتند که بسیاری از ساکنان شهرها فاقد آن بودند. به این موضوع «ناجوری فضایی[7]» گفته می­شود. با آنکه نرخ بیکاری در نواحی و دوره ‌های زمانی مختلف فرق می­کند، در کل نرخ بیکاری مناطق شهری نسبت به حومه شهرها بیشتر است. برای مثال، نرخ بیکاری در شهرهای بزرگ آمریکا در سال 2000 نسبت به حومه این شهرها 35 درصد بیشتر بوده است. بدون وجود مشاغلی که دستمزدهای مناسبی پرداخت کنند، ساکنان شهرها، نسبت به افرادی که در مناطق حومه زندگی می­ کنند با نرخ بالاتر فقر روبه‌رو هستند. با آنکه نسبت نرخ فقر مناطق شهری به مناطق حومه­نشین طی زمان با هم تفاوت دارد، در سال 2000 نرخ فقر در مراکز شهری دو برابر بیش از نواحی حومه بوده است.

  کاهش مشاغل و جمعیت پیامدهای زیادی برای شهرها دارد. با خروج جمعیت و مشاغل میزان مالیات جمع­ آوری‌شده کاهش می­ یابد. میزان عایدی مالیاتی شهرداری‌ها، هم از درآمد بر املاک و هم از مالیات بر درآمد کاهش یافته است. این وضعیت توانایی شهرداری‌ها برای تأمین نیازهای باقیمانده ساکنان و ارائه راهبردهایی برای معکوس‌کردن فرایندهای افول شهری را کاهش داده است. مشکلات اقتصادی و منازعه بر سر توجه به نیازهای انسانی بر کیفیت کلی زندگی در نواحی شهری اثر می­گذارد. سیستم‌های مدارس که به شدت به مالیات‌های محلی برای حفظ کیفیت برنامه ­های آموزشی و کارکنان خود برای دانش­ آموزان اتکا دارد، با نقصان‌های جدی روبه‌رو است. گرچه نرخ جرم در بسیاری از شهرها طی سال‌های اخیر کاهش یافته است، احتمال اینکه ساکنان شهرها قربانی جنایت شوند، در مقایسه با نواحی حومه، 37 درصد بیشتر است. واحدهای مسکونی قدیمی­ترِ شهرهای مرکزی در مقایسه با مسکن­ های نوسازتر حومه شهرها به مراقبت و تعمیرات بیشتری نیاز دارد. 

کوشش‌های مختلفی در سطوح گوناگون برای احیای شهرهای مرکزی انجام شده و در حال انجام است. این کوشش‌ها طیفی اقدامات انجام‌شده در دولت فدرال تا کوشش‌های گروه‌های مختلف عموم مردم را شامل می­ شود. در اوایل دهه 1950، دولت فدرال حمایت مالی از برنامه ­های نوسازی شهری که آلونک‌ها و مناطق محروم شهرهای مرکزی را پاکسازی می­ کرد بر عهده گرفت. طی دهه 1960، اقدامات دولت فدرال به افزایش توسعه اقتصادی از طریق حمایت از ساخت ادارات در مرکز شهرها، احداث هتل، مراکز تفریحی و گردشگری و واحدهای مسکونی مجلل گرایش پیدا کرد. بسیاری از دولت‌های ایالتی تلاش کردند تا از طریق تصویب قوانین مرتبط با مناطق تجاری شهری فرصت‌های شغلی در نواحی شهری را افزایش دهند. این برنامه ­ها به کسب‌وکارهای خصوصی که در نواحی معینی استقرار پیدا کنند، کمک مالی و مشوق‌های مالیاتی اعطا می­کردند. دولت فدرال این اندیشه کلی را طی دهه 1990 از طریق نواحی توانمندسازی تأیید کرد و توسعه داد. این برنامه اجتماعات محلی را تشویق کرد تا برنامه ­هایی را برای توجه به ایجاد شغل و نیز هماهنگی بهتر خدمات اجتماعی و برنامه­ های آموزشی ارائه کنند. دولت‌های محلی که با فشارهای ناشی از فقدان منابع مالی مواجه بودند، تلاش کردند تا برنامه­ هایی را در پیش بگیرند که با اولویت‌های فدرالی و ایالتی سازگار باشد. همچنین آنها از طریق ارائه تمامی منابع محدودی که در دسترس آنها قرار داشت، تلاش کردند تا کسب‌وکارهای جدیدی را در اجتماعات خود راه بیندازند. شهرهای دیگر برخلاف حداقل دستمزد فدرال مقررات دستمزد برای زندگی را که به هزینه واقعی زندگی در آن گره خورده بود پذیرفتند. شهرهای دیگر شرکت‌ها را ملزم کردند تا با انعقاد قرارداد با دولت یا هر نوع حمایت از طرف شهر، تعداد یا درصد معینی از ساکنان شهر را به کار بگمارند. درنهایت، سازمان‌های غیردولتی نیز در اقدامات احیای شهر مشارکت داشتند. شرکت‌های اجتماعی و توسعه محله­ای گروه‌های محلی هستند که هدف آنها برآوردن نیازهای اجتماع است. شرکت‌های توسعه اجتماع[8] معمولاً سازمان‌هایی غیرانتفاعی‌اند که می ­کوشند تا سرمایه و کمک خارجی برای انجام طیفی از فعالیت‌ها و اجرای برنامه­های گوناگون را گردآوری کنند. شرکت‌های توسعه اجتماع سازمان‌هایی هستند که در سطح محلی کنترل می­ شوند و ممکن است منابع خود را از بنیادها، بیمارستان‌ها، دانشگاه‌ها و نهادهای دولتی و خصوصی دیگر جذب کنند. آنها به شکل مکرر در ساخت خانه و برنامه­ های نوسازی، افزایش اعتبار مالی اتحادیه ­ها برای ارائه وام‌های کم­بهره برای ساکنان محله­ ها، برنامه ­های آموزش شغل برای ساکنان و برنامه­ های اجتماعی و آموزشی دیگر نقش دارند. بسیاری از گروه‌های محلی انجمن‌های محله­ای را شکل دادند که غالباً بر نیازهای ویژه اجتماعات خاصی تمرکز می­ کنند که شامل مسکن، پیشگیری از جرم و نیز برنامه­ های مختص جوانان است.

  ناتوانی کنشگران و گروه‌های مختلف برای کنترل عواملی که افول شهری را تسریع می­ کند، در برابر اقدامات انجام‌شده در این راستا مانع ایجاد می­ کند. دگرگونی اقتصاد جهانی همچنان یکی از منابع اصلی بسیاری از مشکلات شهری است. بسیاری از شهرهایی که طی دهه ­های 1960 و 1970 در حال افول بودند، همچنان نشانه­ هایی از فرسایش شهری را نشان می­ دهند. اما، بسیاری از شهرها، منابع محلی و امکانات خود را به صف کرده ­اند تا با نیروهای گسترده ­تر اجتماعی سازگار شوند تا بتوانند موفقیت‌هایی به دست آورند. در شهرهای سرتاسر ایالات متحده، داستان‌های موفقیت گوناگونی از احیای مرکز شهر و نیز محله ­های مختلف ذکر شده است. 

 بیشتر بخوانید:

Ferguson, Ronald F. and William T. Dickens. 1999. Urban Problems and Community Development. Washington, DC: Brookings Institution Press

Shannon, Thomas, Nancy Kleniewski, and William M. Cross. 2002. Urban Problems in Sociological Perspective. 4th ed. Prospect Heights, IL: Waveland

Wilson, William J. 1996. When Work Disappears. New York: Random House

[1]. Urban decline

 [2]. urban decay

 [3]. urban distress

 [4]. Rustbelt

 [5]. Sunbelt

[6]. Gary

[7]. patial mismatch

 [8]. Community development corporations (CDCs)

[9]. Patrick Donnelly

 

 

  

برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید