افریقامحوری

   افریقامحوری [1]پارادایمی است که بر ایدة افریقاییان باید دومرتبه بر حس عاملیت شان در رسیدن به موضعی عقلانی پای فشارند، استوار است. در دهۀ 1960، گروهی از روشنفکران افریقایی-امریکایی، در دپارتمان‌های نوپدید مطالعات سیاه‌پوستان در دانشگاه‌ها، دست به صورت‌بندی شیوه‌های جدید تحلیل اطلاعات کردند. در برخی موارد، این روش‌های جدید، در مقابل آنچه «چشم‌انداز سپید»[2] نهفته در بیشتر اطلاعات گردآمده در دانشگاه‌های امریکایی انگاشته می‌شود، نگریستن به اطلاعات از «چشم‌انداز سیاهان»[3] خوانده می‌شود.

  در اواخر دهة 1970، مولیفای کیت آسانتی[4]، باب گفت‌وگو از نیاز به جهت‌گیری افریقامحور در مورد داده‌ها را باز کرد و در سال 1980، کتابی با عنوان افریقامحوری: نظریۀ تغییر اجتماعی[5] را منتشر کرد که نخستین بحث تمام‌عیار دربارة این مفهوم را راه انداخت. گرچه این واژه پیش از کتاب آسانتی وجود داشت و بسیاری، ازجمله قوام نکرومه[6] در دهۀ 1960، آن‌را به‌کار برده بودند، ایدۀ آن تا سال 1980 مفهومی فلسفی نیافته بود.

  پارادایم افریقامحور، تغییری انقلابی در تفکر است که به مثابۀ راهنمایی «اصولی»، سیاه‌پوستان را به هنگام سردرگمی، سرگردانی و فقدان عاملیت سازوکار رسمی یاری می‌کند. فرد افریقامحور[7]، این پرسش را طرح می‌کند که: «اگر سپیدپوستان نبودند، افریقاییان چه‌کار می‌کردند؟»؛ به دیگر سخن، اگر از مداخلۀ استعمار یا برده‌داری خبری نبود، روابط، نگرش‌های زیست‌محیطی، الگوهای خویشاوندی، اولویت‌بندی رنگ‌ها، نوع دین و نقاط عطف تاریخی نزد افریقاییان چگونه بود؟ افریقامحوری این پرسش را با تأکید بر نقش محوری سوژۀ افریقایی در بافت تاریخ افریقا پاسخ می‌دهد و بدین‌وسیله اروپا را از کانون واقعیت افریقایی حذف می‌کند. در این مسیر، افریقامحوری به ایده‌ای انقلابی بدل شد، چراکه این پارادایم از منظر سیاه‌پوستان –به‌عنوان سوژه و نه ابژه- ایده‌ها، مفاهیم، رخدادها، شخصیت‌ها و فرایندهای سیاسی و اقتصادی را مطالعه می‌کند و معرفت را به کلی بر پرسش اصیل از «موقعیت» بنا می‌کند.

  بنابراین جا دارد که بپرسیم، «واژۀ سیستا[8] از کجا آمده است؟» یا «واژه براتا[9] از کجا سرچشمه می‌گیرد؟» «آیا شما با ظلم‌ستیزی موافقید؟»، این‌ها پرسش‌های ارزیابنده‌ای هستند که به پرسشگر امکان می‌دهند، به دقت موقعیت پاسخ‌دهنده را مشخص کند، خواه آن موقعیتی فرهنگی باشد، خواه روان‌شناختی. افریقامحوری، به‌عنوان یک پارادایم، محوریت افریقاییان، یعنی آرمان‌ها و ارزش‌های سیاهان را که در والاترین شکل فرهنگ افریقایی نمود می‌یابند را گرامی می‌دارد و آگاهی را به‌عنوان یکی از وجوه کارکردی همۀ رویکردهای انقلابی به پدیده‌ها را به فعالیت برمی‌انگیزند. وجوه شناختی و ساختاری یک پارادایم، بدون وجه کارکردی‌اش، کامل نیست. افریقامحوری، افزون بر شناخت با عمل هم سروکار دارد و بر این باور استوار است که تمام تعاریف خودزندگی‌نامه‌ای هستند[10].

  یکی از فرضیه‌های کلیدی افریقامحوری این است که همۀ روابط بر اساس مرکز و حاشیه و فاصله از مرکز یا حاشیه استوار است. وقتی سیاه‌پوستان خود را در مرکز و کانون تاریخ‌شان بگذارند، در گام بعدی خود را عامل، کنشگر و مشارکت‌کننده می‌انگارند، نه عناصر حاشیه‌ای تجربه سیاسی و یا اقتصادی. به موجب این پارادایم، آدمیان دریافته‌اند که همۀ پدیده‌ها در دو مقولۀ بنیادین «مکان و زمان» بیان می‌شوند. افزون‌براین، این دریافت حاصل شده است که روابط و دانش تا جایی که ما قادر به درک مسائل مکان و زمان باشیم، پیشرفت می‌کند. 

دانشور یا عمل‌ورز افریقا‌محور، می‌داند که یک راه بیان افریقامحوری «نشانه‌گذاری»[11] است. هنگامی که شخص حول مکان فرهنگی خاص، در زمانی خاص، مرزبندی کند، این عملش نشانه‌گذاری خوانده می‌شود. این نشانه‌گذاری ممکن است با اعلام نمادی خاص، ایجاد پیوندی خاص و یا بزرگداشت قهرمانان تاریخ و فرهنگ افریقا انجام گیرد. سیاه‌پوستان افزون بر بزرگداشت اندیشمندان انقلابی تاریخ، ازجمله امیلکار کبرال[12]، فرانتس فانون[13]، مالکوم ایکس[14] و ناکرومی[15]، بایستی آماده باشند که بر اساس تفسیرشان از آنچه بیش از همه با منافع آن‌ها -یعنی منافع جمعیتی به‌لحاظ تاریخی ستمدیده- سازگار است، عمل کنند. این کار برای پیشبرد فرایند سیاسی ضرورتی بنیادی دارد.

  افریقامحوری، بنیان احیای افریقاست؛ زیرا با آنچه دو فیلسوف معاصر، هکی ماهابوتی[16] و ماولانا کارنگا[17] و دیگران، بهترین تصویر از افریقاییان و نافع‌ترین نگرش برای آنان تلقی کرده‌اند، هم‌راستاست. آن‌ها می‌پرسند، چه چیزی بهتر از عمل و اقدام در راستای منفعت جمعی خود وجود دارد؟ چه چیزی مهم‌تر از دیدن جهان از دریچه چشم افریقایی است؟ چه چیزی مبارک‌تر از اینکه مردم دریابند که افریقایی‌ها نقش محوری در تاریخ خود داشته‌اند، نه دیگران؟ اگر افریقاییان بتوانند در روند واقعیت‌بخشی به آگاهی‌شان، از مکان به‌عنوان عامل تغییر پیشرونده بهره گیرند، در گام بعدی می‌توانند وضع و حال‌شان و جهان را تغییر دهند.

  افریقامحوری بر آن است که فرد تنها زمانی می‌تواند از این مکان بهره گیرد که ویژگی‌های کلی افریقامحوری و همچنین کاربست‌های عملی آن در عرصۀ عمل را بداند.

پنج ویژگی کلی روش افریقامحور

نخست اینکه، روش افریقامحور بر آن است که هیچ پدیده‌ای را نمی‌توان پیش از قراردادنش در مکان، درک کرد. پدیده را باید در رابطه با زمان و مکان روان‌شناختی، مطالعه و تحلیل کرد و بایستی همواره در مکان قرارش داد. این تنها راه کاوش روابط پیچیدۀ علم و هنر، طراحی و اجرا، خلق و نگهداری، نوآوری و سنت و حوزه‌های دیگر است که نظریه نادیده‌شان می‌گیرد.

دوم اینکه روش افریقامحور بر آن است که موقعیت مکانی پدیده متنوع، پویا و سیال است و بنابراین فرد باید موقعیت مکانی پدیده را حتی در حین نوسانات، به‌دقت ثبت و ضبط کند. این یعنی پژوهشگر بداند که در کجای این فرایند ایستاده است.

  سوم اینکه، روش افریقامحور شکلی از نقد فرهنگی است که کاربست‌های ریشه‌شناختی[18] واژگان و اصطلاحات را به منظور شناخت خاستگاه یک نویسنده بررسی می‌کند. این امر امکان تلاقی ایده‌ها با کنش‌ها را برمبنای آنچه در سطوح سیاسی و اقتصادی، ناشایست و بی‌اثر و آنچه خلاقانه و دگرگون‌کننده است، میسر می‌کند.

  چهارم اینکه، روش افریقامحور نقاب‌هایی را که قدرت، امتیاز و موقعیت به چهره می‌زنند، برمی‌دارد تا این را که چگونه اسطوره‌های مهم مکان را می‌آفرینند، اثبات کند. این روش، تأمل انتقادی را -که معلوم می‌سازد، پنداشت قدرت یکپارچه چیزی نیست مگر فراافکندن مشتی ماجراجو- گرامی می‌دارد.

پنجم، روش افریقامحور، موقعیت مکانی ساختار تخیلی یک نظام اقتصادی، سازمان سیاسی، خط‌مشی دولت و نمود شکل فرهنگی در نگرش، سمت‌وسو و زبان پدیده -چه آن پدیده متن باشد، چه نهاد، شخصیت، تعامل یا رخداد- را مشخص می‌کند.

افریقامحوری تحلیلی

  افریقامحوری تحلیلی[19]، کاربست اصول روش افریقامحورانه در تحلیل متن است. یک افریقامحور، در پی آن است که  اصول روش افریقامحورانه را فهم کند تا بتواند از آن‌ها به‌عنوان راهنما در تحلیل و گفتار بهره گیرد. بدیهی است که فرد افریقامحور، نمی‌تواند به‌عنوان دانشمند و یا انسان‌باور، به درستی عمل کند، مگر به‌قدر کفایت پدیده را در زمان و فضای مربوط به پدیده قرار ندهد. این بدان معنی است که گاه‌شماری[20]، در برخی شرایط، به اندازۀ موقعیت مکانی اهمیت دارند. این دو جنبه از تحلیل برای فهم درست جامعه، تاریخ یا شخصیت، نقشی محوری دارد.

  از آنجا که پدیده‌ها در جامعه فعال، پویا و متنوع‌اند، روش افریقامحوری دانشمند را وامی‌دارد که بر نشانه‌گذاری دقیق و ثبت فضا و زمان تمرکز کند. به واقع، بهترین راه برای درک موقعیت مکانی متن، این است که نخست تعیین کنیم پژوهشگر در کجای زمان و مکان قرار گرفته است. هنگامی که مکان و زمان پژوهشگر یا نویسنده معلوم گشت، ایجاد پارامترها برای خود پدیده نیز به‌نسبت آسان خواهد شد. ارزش ریشه شناسی[21] در این است که خاستگاه و موقعیت مکانی اصطلاحات و واژه‌ها را به درستی شناسایی می‌کند. افریقامحور در پی آن است که با نشان‌دادن آشفتگی‌ها و سردرگمی‌ها، به متن وضوح ببخشند. یکی از ساده ترین راه‌های دست‌یافتن به‌وضوح متن، تمسک به ریشه شناسی است.  اسطوره‌ها تمام روابط -چه شخصی و چه مفهومی- را با‌هم پیوند می‌زنند. این وظیفه پژوهشگر افریقامحور است که تعیین کند نقش اسطوره‌های جامعه تا چه اندازه محوری یا حاشیه‌ای است. این یعنی هر تحلیل متنی باید واقعیت‌های انضمامی تجربه زیسته را در برگیرد و بدین ترتیب، تجارب تاریخی را در افریقامحوری تحلیلی، به عنصری کلیدی بدل سازد. در بررسی نگرش، جهت‌گیری و زبان، دانشور افریقامحور به دنبال پرده برداشتن از تخیل نویسنده است. دانشور افریقامحور، در پی آن است که برای نویسنده فرصتی فراهم کند تا نشان دهد که نسبت به موضوع کجا ایستاده است. آیا نویسنده در داستانش مرکزیت دارد یا به حاشیه رانده شده است.

فلسفۀ افریقامحورانه

  فلسفۀ افریقا محور که از سوی مولیفای کیت آسانتی و آما مازاما[22]، چهره‌های اصلی مکتب معبد[23]، شرح داده شد یکی از شیوه‌های پاسخ به همۀ پرسش‌های فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی مرتبط با افریقاییان است از موضعی محوری دارد. درواقع، افریقامحوری را نمی‌توان با هر نوع فلسفه هژمونیک یا ایده‌باوری سازگار کرد. این فلسفه با فردگرایی افراطی که در مکتب پسامدرن نمود یافته، مخالف است. همچنین این فلسفه با جن‌باوری[24]، پریشان‌فکری و خرافات در ضدیت است. یکی از نمونه‌های تفاوت میان روش‌های افریقامحوری و پسامدرنیسم، در پاسخ‌هایی نمود می‌یابد که این دو طرز فکر به این پرسش می‌دهند: «چرا افریقاییان از توسعه جهانی دور نگه داشته شده‌اند؟»  اندیشمند پسامدرنیست با این گفته آغاز می‌کند که چیزی تحت عنوان «افریقاییان» وجود ندارد، چراکه افریقایی‌ها انواع مختلف دارند و همه افریقایی برابر نیستند. اندیشمند پسامدرنیست در ادامه خواهد گفت که اگر افریقاییان وجود داشتند و اگر شرایط به‌گونه‌ای بود که پرسشگر توصیف کرده است، پاسخ این است که افریقایی‌ها ظرفیت‌هایشان را در رابطه با اقتصاد جهانی به‌طور کامل توسعه نداده‌اند و درنتیجه، از الگوهای طبیعی پیشرفت در اقتصاد جهانی بیرون افتاده‌اند. از سوی دیگر، اندیشمند افریقامحور، این واقعیت را به پرسش نمی‌گیرد که در تجارب مشترک جهان افریقایی نوعی حس جمعی افریقایی‌بودن وجود دارد. فرد افریقامحور، باید به پرسش از مکان، کنترل‌گری اقتصاد هژمونیک جهانی، حاشیه‌ای‌شدن و مواضع قدرت، به‌عنوان کلید فهم عقب‌ماندگی افریقاییان توجه کند.

و نیز ببینید: نژاد؛ نژادپرستی؛ نظریۀ پیوند اجتماعی؛ نظریۀ برساخت‌گرایی اجتماعی

بیشتر بخوانید

- Asante, Molefi Kete. 1998. The Afrocentric Idea. Philadelphia: Temple University Press

- Mazama, Ama, ed. 2003. The Afrocentric Paradigm. Trenton, NJ: Africa World

   [1] Afrocentricity 

  [2] white perspective

  [3] Black perspective

[4] Molefi Kete Asante

 [5] Afrocentricity: The Theory of Social Change

  [6] Kwame Nkrumah

 [7] Afrocentrist

[8]  Sistah: لهجه افریقایی امریکایی واژۀ sister

 [9]  Brotha: لهجۀ افریقایی امرکایی واژۀ brother

[10] Autobiographical

[11] marking

[12] Amilcar Cabral

[13] Frantz Fanon

 [14] Malcolm X

 [15] Nkrumah

 [16] aki Madhubuti

[17] Maulana Karenga

[18] etymological

 [19] Analytic

 [20] chronology

  [21] etymology

  [22] Ama Mazama

 [23] Temple School

  [24] spookism

 

 

  

برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید