اختلالات تغذیه
اختلالهای تغذیه[1]؛ بیاشتهایی عصبی[2] (گرسنگیدادن به خود) و پراشتهایی عصبی[3] (سندروم پرخوری - استفراغ[4]) را شامل میشود. اگرچه بیاشتهایی عصبی و پراشتهایی عصبی معرف سنخهای مختلفی از اختلال تغذیه است، هردوی آنها دربردارندۀ تنانگارهای[5] تحریفشده و هراس از فربهیاند.
خاصه، بیاشتهایی عصبی گرسنگیدادن به خود بهتنهایی یا همراه با ورزش شدید، پرخوریهای گاه و بیگاه، بالاآوردن یا سوءمصرف ملینها را دربر میگیرد. فردی که به بیاشتهایی عصبی مبتلاست، از حفظ حداقل وزن متناسب با سن و قدش تن میزند و وزنش از وزن موردانتظار دستکم ۱۵ درصد پایینتر است. پراشتهایی عصبی الگویی است از پرخوری و استفراغ خودانگیخته. این اختلال خوردن عبارت است از پرخوری و در پی آن بالاآوردن، سوءمصرف از ملینها، تنقیه[6]، یا استفاده از مواد قیآور. وزن فرد مبتلا به این اختلال معمولاً طبیعی یا نزدیک به طبیعی است.
بنا به گزارشها، میزان وقوع اختلالهای تغذیه در ۳۰ سال گذشته بهشکل محسوسی افزایش یافته است. اختلالهای تغذیه بهشکل یکسانی در میان گروههای جمعیتی پراکنده نشده است؛ آنها الگوهای توزیع بسیار مشخصی دارند و در برخی از بافتهای فرهنگی و گروههای اجتماعی-جمعیتی بیش از بافتها و گروههای دیگر شایعاند.
بافت اجتماعی-جمعیتی و فرهنگی
بهطورکلی، اختلالهای تغذیه بیش از همه در میان زنان جوان، سپیدپوست، و مرفه کشورهای صنعتی مدرن رخ میدهد. اگر توزیع جنسیتی اختلالهای تغذیه را ملاحظه کنیم، میبینیم ۹۰ درصد مبتلایان به این اختلالها زناند. هنجارهای فرهنگی در رابطه با بدن برای فهم اینکه چرا زنان در برابر اختلالهای تغذیه آسیبپذیرتر از مرداناند، اهمیت بسیاری دارد؛ خصوصاً هنجار فراگیر لاغری برای زنان سهم مهمی در این تمایز جنسیتی دارد. در مقابل، هنجار آرمانی بدن برای مردان عضلانیبودن است، نه لاغری یا ضعف. مردان دوست دارند اندازه و وزن عضلاتشان افزایش یابد و علاقهای به کاهش وزن و لاغری ندارند.
زنان گمان میکنند اضافهوزن دارند، حتی هنگامیکه این چنین نیست؛ برای مثال، بیش از نیمی از دانشجویان مؤنث بر این باورند که اضافهوزن دارند، درحالیکه درصد بسیار کمتری از آنها واقعاً این چنیناند. از این گذشته، نزدیک سهچهارم دانشجویان مؤنثی که وزن طبیعی دارند، دوست دارند لاغرتر باشند. این لاغریجویی در سنین پایین بهوجود میآید؛ برای مثال، دخترانی که فقط شش سال سن دارند، انگارۀ آرمانی دخترانی را در سر میپرورند که از خودشان لاغرترند و در نتیجه بهاشتباه گمان میکنند اضافهوزن دارند.
تنانگارۀ آرمانی لاغری برای درک توزیع جهانی اختلالهای تغذیه نیز حیاتی است. در کشورهای درحالتوسعه، بسیاری غذای کافی برای خوردن ندارند؛ و تنها ثروتمندان بضاعت فربهی یا فربگی را دارند. بنابراین، فربهی به نمادی از ثروت و شکلی آرمانی برای بدن بدل میشود. در نتیجه، دور از ذهن است که اختلالهای تغذیه با ترس از فربهی همراه شود. افزونبراین، احتمال وقوع اختلال پراشتهایی عصبی کم است، چون هزینهٔ خرید مقادیر زیاد مواد غذایی برای پرخوری بالاست. همچنین، در کشور درحالتوسعهای که گرسنگی اجباری در آن آشکار است، بعید بهنظر میرسد فردی به بیاشتهایی عصبی یا گرسنگیدادن عامدانه به خود مبتلا شود.
در مقابل، در کشورهای صنعتی و مدرن، فربهی دیگر نمادی از ثروت نیست، زیرا مردم عموماً غذای کافی برای خوردن دارند. در واقع، خوردنِ بیشازاندازه شدنی است. بنابراین، لاغری به نمادی از تغذیۀ دوراندیشانه بدل شده است و آرمانهای مربوط به ظاهر بدن از فربهی به لاغری تغییر یافته است؛ خاصه ثروتمندان منابع لازم را در اختیار دارند که همانقدر که میخواهند بخورند.
در ایالات متحدهٔ امریکا، بیشتر اقشار ثروتمند سپیدپوستاند و این مسئله ما را در تبیین حضور پررنگتر اختلالهای تغذیه در میان سفیدپوستان یاری میکند. همچنین، هنجارهای بدن بزرگتر برای زنان در میان قومیتهای خاصی مانند افریقاییامریکایی و لاتینتبارها شایعتر است. اختلالهای تغذیه در میان رنگینپوستانی که تحرک عمودی بیشتری دارند و مهاجران تازهوارد که فرهنگپذیری را از سر میگذرانند، شایعتر است.
الگوی اجتماعی-جمعیتی مهم دیگر در وقوع اختلالهای تغذیه به سن برمیگردد. بنا به گزارشها، نوجوانی و دهۀ بیست سنینی است که بیشترین میزان اختلال تغذیه در آنها رخ میدهد. این دوره دورهای است که در آن افراد هویت خود را میسازند و نسبت به تأثیر گروه همالان و انتظاراتی که نسبت به ظاهر افراد وجود دارد، کاملاً آسیبپذیرند. مشکلات مرتبط با عزتنفس نیز بیشتر در این دورهٔ سنی رخ میدهد. بنابراین، دستکاری وزن و پیروی مطلق از هنجارهای لاغری در این گروههای سنی جوان محتملتر است.
برساخت اجتماعی اختلالهای تغذیه
بیشتر نوشتههای مرتبط با اختلالهای تغذیه بر ابعاد پزشکی و روانشناختی این حالات تمرکز میکند. این توجه خاص رواج این باور را که اختلالهای تغذیه به مداخله و کنترل پزشکی نیاز دارد و از اینرو این نگرش را که بیاشتهایی عصبی و پراشتهایی عصبی ناخوشی یا بیماریای است که نیازمندان درمان پزشکیاند، آسان میسازد. چنین برساختی از اختلالهای تغذیه، پزشکیسازی این حالات را دامن میزند. پزشکان به متخصصان درمان این حالات بدل میشوند و افراد دارای اختلال تغذیه به بیمار. بررسی بافت فرهنگی و اجتماعی نسبت به آزمونها و درمانهای پزشکی در درجۀ دوم اهمیت قرار میگیرد و اختلالهای تغذیه به یکی دیگر از وضعیتهای اجتماعی بدل شده است که حرفهٔ پزشکی دست تصرف بدان برده است؛ خصوصاً اینکه هر دو اختلال تغذیه در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی گنجانده شده است و ویژگیهای تشخیصی خاصی دارد.
در پزشکیسازی اختلالهای تغذیه، به درمان فوری و پزشکی این مشکل و سببشناسی[7] پزشکی و روانپزشکی آن توجه میشود. اکنون، بسیاری از بیمارستانها طبقات یا بخشهای مخصوصی را به بیماران مبتلا به اختلالهای تغذیه اختصاص دادهاند و هنگامیکه این بیماران تحت مشاورۀ روانپزشکی و دارودرمانیاند، آنها را از خانواده و دوستانشان جدا میکنند. بهمجرد مرخصشدن و رهایییافتن از این محیط کنترلشده، بیماری این بیماران عود میکند و دوباره خود را در بیمارستان مییابند. درمان پزشکی محبوب دیگر دارودرمانی است که برای مقابله با دو مشکل از آن بهره میگیرند: افسردگیای که با اختلالهای تغذیه همراه است و نیز سرشت وسواسگونه و جبریای که برای این بیماریها گزارش شده است.
پیام/های فرهنگی
در تقابل با دیدگاهی که اختلالهای تغذیه را رهاورد فرایندهای زیستی میانگارد، میتوان آنها را آیینهٔ فرهنگ دانست. برخی از جنبههای بافت اجتماعی-فرهنگی تلاش برای همنوایی با استاندارد لاغری را استمرار میبخشد و وقوع اختلالهای تغذیه را تسهیل میکند. عوامل دخیل در اختلالهای تغذیه عمیقاً در ساختار هنجاری جامعه ریشه دوانده است. برجستهترین عوامل اجتماعی اثرگذار عبارت است از صنعت چندین میلیارد دلاری رژیم غذایی، رسانۀ جمعی، و الگوهای نقش[8].
بسیاری از زنان بر این باورند که جذابیت ظاهری یکی از تکالیف نقش است. در نظرسنجیای که در روز مشخصی از زنان ایالات متحده صورت گرفت، معلوم شد بیش از نیمی از زنان در رژیم بهسر میبرند؛ بااینحال، علت اصلی رژیم آنها ملاحظات مرتبط با زیبایی ظاهر بود نه سلامتی یا تناسب اندام. رژیمگرفتن در میان زنان همۀ سنین به دلمشغولیای فرهنگی بدل شده است. حتی در میان دختران ۱۰ و ۱۱ ساله نیز از هر پنج نفر چهار نفر رژیم میگیرند. جای تعجب ندارد که شمار زیادی از مراکز کاهش وزن و تناسب اندام، و نیز داروها، دستورالعملها، و برنامههای رژیم غذایی سر برآوردهاند. کشیدن سیگار بهعنوان راهی برای کاهش وزن در میان دختران نوجوان افزایش یافته است. اختلالهای تغذیه معرف نگرانی شدید دربارهٔ شکل و وزن بدن است و در نتیجه نمودهای بیرونی آرمان لاغریاند. در واقع، هم بیاشتهایان عصبی و هم پراشتهایان عصبی سابقۀ رژیمگرفتن دارند.
در خصوص رسانههای جمعی باید گفت الگوهای مجلات جملگی لاغرند و کتب و مجلات مربوط به رژیمگرفتن و کنترل وزن همهجا به چشم میخورد. حتی مجلات زنان که مختص رژیمگرفتن نیست نیز صفحات زیادی را برای تبلیغ مواد غذایی و نوشتن مقالات دربارهٔ رژیمگرفتن و شکل بدن کنار میگذارند. از این گذشته، در برنامههای تلویزیونی، بیشتر زنان نسبت به میانگین زنان لاغرترند و برخلاف مردان، زنانِ معروفِ دارای اضافهوزن انگشتشمارند.
در خصوص تأثیر الگوهای نقش، گفتنی است استانداردهای زنان در نیمۀ دوم سدۀ بیستم از ملاک خوشاندامی فاصله گرفته است. اندام شرکتکنندگان در نمایش پرزرقوبرق «دوشیزۀ امریکا»[9] و مدلهای صفحات میانی نشریهٔ پلی بوی[10] کمتر از پیش حالت ساعت شنی دارد و این نشاندهندۀ کاهش کلی اندازههای بالاتنه و پایینتنه است. افزونبراین، بسیاری از برندگان مسابقۀ دوشیزۀ امریکا از میانگین شرکتکنندگان لاغرترند. همچنین، وزن دوسوم مدلهای صفحات میانی پلی از وزن موردانتظار بر اساس قد ۱۵ درصد یا بیش از آن لاغرتر بودند؛ حدی از لاغری که با یکی از ملاکهای بیاشتهایی مطابقت دارد.
یک بررسی انتقادی بهجای تمرکز بر اختلالهای تغذیه بهعنوان مشکلی پزشکی، توجهش را به اوضاع و احوال اجتماعی و بافت فرهنگیای معطوف میکند که بیاشتهایی و پراشتهایی عصبی را پدید میآورد و آنها را استمرار میبخشد. اختلالهای تغذیه بیش از همه در جوامعی شایع است که هم زنان را ابژۀ لذت بصری میگرداند و هم صنایع و رسانههای فراگیر و قدرتمند حامی کیش لاغری[11] را پشتیبانی میکند.
و نیز ببینید: تنانگاره؛ ارزشهای فرهنگی؛ هویت و جامعهپذیری جنسیتی؛ رسانۀ جمعی؛ و مجتمع پزشکی-صنعتی.
بیشتر بخوانید
American Psychiatric Association (2000). Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders IV–TR, Washington, DC: American Psychiatric Association
Gordon, Richard A. (2000). Eating Disorders: Anatomy of a Social Epidemic, 2nd ed. Oxford, England: Blackwell
Morris, Anne M. and Debra K. Katzman. (2003). “The Impact of the Media on Eating Disorders in Children and Adolescents”, Paediatrics & Child Health 8: 287-289
Sypeck, Mia Foley, James J. Gray, and Anthony H. Ahrens (2004). “No Longer Just a Pretty Face: Fashion Magazines’ Depictions of Ideal Female Beauty from 1959 to 1999”, International Journal of Eating Disorders 36: 342-347.Taub, Diane E. and Penelope A. McLorg (2007). “Influences of Gender Socialization and Athletic Involvement on the Occurrence of Eating Disorders”, pp. 81-90 in Sociological Footprints: Introductory Readings in Sociology, 10th ed., edited by L. Cargan and J. H. Ballantine. Belmont, CA: Thomson Wadsworth
[1] eating disorders
[2] anorexia nervosa
[3] bulimia nervosa
[4] binge-purge syndrome
[5] body image
[6] enema
[7] etiology
[8] role models
[9] Miss America
[10] Playboy
[11] cult of thinness