همگونسازی
همگونسازی[1] بهعنوان مفهومی مهم در مطالعه فرایندهای انطباق گروههای مهاجر با جامعه میزبان بار دیگر رواج پیدا کرده است. این تحول در ایالات متحده مشهود است، اما تا اندازهای در غرب اروپا هم که در آن چندفرهنگی بهشدت رو به افول است، نیز رخ داده است. این بازگشت جریان رایج در پایان قرن بیستم را که همگونسازی را بهعنوان ایدهای منسوخ و قوممدارانه به باد انتقاد گرفته بود، وارونه کرد.
مفهومسازی دوبارۀ همگونسازی
بازگشت مفهومی همگونسازی با تغییرات درخورتوجهی در طرز مفهومسازی آن پیوند خورده، تغییراتی که متضمن نوعی بهروزرسانی است تا انتقادات گذشته نیز بهحساب آورده شوند. نسخههای پیشین این مفهوم، از مطالعاتی مایه گرفته بود که جامعهشناسان مکتب شیکاگو، راجع به مهاجران اوایل سدۀ بیستم راه انداختند. آنان دریافتند که وضع و حال مهاجران و فرزندانشان -که عموماً «نسل دوم»[2] مهاجران خوانده میشوند- در پی تحرک اجتماعی صعودی و مهاجرت از اردوگاههای مهاجرت به محلههای بهتر و دارای اختلاط قومی بیشتر تغییر کرده است. این دیدگاه، در کتاب نظامهای اجتماعی گروههای قومی امریکا[3] که در سال 1945[4]، به قلم دبلیو. لوید وارنر[5] و لئو سرول[6] نوشته شد، متبلور شده است. بااینحال، آنان در این کتاب، این نکته ناراحتکننده را نیز اضافه میکنند که قابلیت همگونشدن، به طرز چشمگیری به رنگ پوست بستگی دارد و بهعنوان مثال، همگونسازی ایتالیاییهای ساکن جنوب، شش نسل طول میکشد. به گفتۀ وارنر و سرول، بدون تغییرات انقلابی در جامعه ایالات متحده، نمیتوان به همگونسازی امریکاییهای افریقاییتبار چشم داشت.
مفهوم برآمده از مکتب شیکاگو پس از جنگ جهانی دوم، در سال 1964، به قلم جامعهشناسی بهنام میلتون گوردون[7] در کتاب همگونسازی در زندگی امریکایی[8]، صورتبندی مرسوم و متداولش را یافت. گوردون همانندسازی را فرایندی چندبُعدی میانگاشت که دوبُعدش، یعنی همانندسازی فرهنگی و ساختاری، تعیینکنندهترین هستند. همگونسازی فرهنگی، یک فرایند در اصل یکسویه است که مهاجران و فرزندان، با آن خود را از فرهنگ نخستینشان جدا میکنند و ویژگیهای فرهنگی جامعۀ میزبان را که از نظر گوردون ویژگیهای سپیدپوستان پروتستان طبقه متوسطی است، میپذیرند. همگونسازی ساختاری، به یکپارچهسازی اعضای گروه مهاجر با همتاهای اکثریتیشان در حلقههای دوستی، محلهها و دیگر اشکال، ارتباط غیراقتصادی اشاره دارد. گوردون فرض را بر آن گذاشت که در ایالات متحده؛ الف) بهجز دین، در همۀ حوزهها از همگونسازی فرهنگی گریزی نیست و ب) وقتی همگونسازی ساختاری رخ میدهد، فرایند همگونسازی همهجانبه، ناگزیر بهسرعت کامل میشود. گوردون بر اساس فرض اخیرش، انتظار داشت که همگونسازی فرهنگی، پیشداوری و تبعیض علیه این گروه را از میان ببرد، موجی از ازدواجهای میانگروهی را پدید آورد و تفاوتهای مهم میان گروه مهاجر و اکثریت میزبان را ناپدید سازد.
در این شرح مختصر، به آسانی میتوان برخی از جنبههای مشکلآفرین مفهوم قدیمیتر همگونسازی را که منتقدان بدان حمله میکردند، ببینید. نخست اینکه، بهنظر میرسد همگونسازی مستلزم دگرگونی کامل «گروه تازهوارد»[9] (اصطلاحی که در اینجا از آن برای اشاره به مهاجران و فرزندان آنها استفاده میشود) است. این دگرگونی، متضمن ریزش همه ویژگیهای اصلی گروه مهاجر و تبدیلشدن آن به روگرفتی تمامعیار از گروه اکثریت جامعه میزبان، یعنی سپیدپوستان انگلوساکسون پروتستان است. دوم اینکه، همگونشوندگی به رنگ پوست بستگی دارد و درنتیجه، مفهوم قدیمیتر همگونسازی کامل برای گروههای اروپاییتبار که نژادشان «سپید» است، کنار گذاشته میشود؛ بنابراین، بسیاری از منتقدان بر آن بودند که همگونسازی به طرز نومیدکنندهای نژادپرستانه و قوممدارانه است.
نسخۀ جدیدی از مفهوم همگونسازی را ریچارد آلبا[10] و ویکتور نی[11] مطرح کردند. آنان این مفهوم را با امریکای چندنژادی سدۀ بیستویکم سازگار کردهاند و در عین حال، به تجربههای تاریخی ادغام در جریان اصلی جامعه که سبب پیدایش این مفهوم شدند، وفادار ماندهاند. آلبا و نی، همگونسازی را شکلی از تغییر قومی تعریف میکنند که با کاهش تمایز اقوام و تفاوتهای فرهنگی و اجتماعیشان همراه است. «کاهش» در این بافت، یعنی اینکه اهمیت تمایزها کم شود و بهطور خاصتر، یعنی اینکه رخدادهایی که این تمایزات در آنها دخیلاند از حیث شمار، کاهش یابد و به حوزههای کمتر و کمتری از حیات اجتماعی محدود شود. مرزبندیهای قومی که مبهمتر و ضعیفتر شوند، تبار قومی افراد و نقشاش در روابط آنها با اعضای گروه قومی دیگر (معمولاً، اما نه لزوماً، گروه قومی اکثریت)، کماهمیتتر میشود و گرایش طرفین مرزبندی به فهم یکدیگر بر اساس مقولههای قومی، کمتر و کمتر و گرایششان به استفاده از این مقولهها در شرایط خاص، بیشتر و بیشتر میگردد. افزونبراین، همگونسازی نه برآمدی دوگانه است و نه مستلزم ناپدیدشدن قومیت؛ درنتیجه، افراد و گروههای همگونشونده، همچنان میتوانند برخی از مشخصههای قومیشان را حفظ کنند. این اتفاق، ممکن است حتی در مقیاسی بزرگتر، برای اعضای گروهی رخ دهد که خود در صحنۀ جامعه حضوری پررنگ دارد و این تأثیرگذاری آن در فرهنگ قومی، محلهها و زیرساختهای نهادی تجسم یافته است.
یکی از جنبههای مهم این تعریف، این است که در آن، جایی را برای وقوع همگونسازی به مثابۀ فرایندی دوسویه باز میگذارد، فرایندی که به موجب آن، اقلیت مهاجر، فقط از جریان اصلی تأثیر نمیپذیرد، بلکه بر آن اثر هم میگذارد. میزان دوسویگی فرایند همگونسازی، درواقع پرسشی تجربی است که پاسخش را نه از پیش که با عطف نظر به شرایط خاص میتوان داد؛ اما شکی وجود ندارد که در امریکا، فرهنگ غالب در سطوح مختلف، از بسیاری از گروههای مهاجر که پا به امریکا گذاشتهاند، اثر پذیرفته است. این قضیه را بهعنوان مثال، در تأثیر مهاجرت آلمانیها در سدۀ نوزدهم، بر مراسم عید میلاد مسیح و سرگرمیهای امریکاییها میتوان مشاهده کرد.
پیامدهای تأثیر اقلیت مهاجر بر جریان اصلی را آلبا و نی، از رهگذر ایدۀ «مبهمسازی حدومرز»[12] بهلحاظ مفهومی، بسط دادند. حدومرز اجتماعی، تمایز اجتماعی نهادینهای است که افراد با آن، جهان اجتماعیشان را فهم میکنند و دیگران را در دو مقولۀ «ما» و «آنها» دستهبندی میکنند. بااینحال، همۀ حدومرزها را با دقت تمام ترسیم نمیکنند؛ وقتی حدومرزها مبهم میشوند، وضوح تمایز اجتماعی کاستی میگیرد و موقعیت سایرین نسبت به آن حدومرز، نامشخص یا مبهم بهنظر میرسد. مبهمسازی حدومرز، هنگامی رخ میدهد که فرهنگ و هویت غالب، کمابیش نفوذپذیرند و به عناصر فرهنگی گروههای مهاجر امکان درآمیزی میدهند و این یعنی تغییر فرهنگی دو سویه. در چنین شرایطی، تفاوت آشکار میان فرهنگ غالب و فرهنگ گروه مهاجر، بهدلیل تغییرات فرهنگ غالب، ممکن است تا اندازهای کاهش یابد؛ سپس چهبسا فرایند همگونسازی آنچنان ملایم شود که افراد همگونشونده میان نهادهای جریان اصلی و هویتها و ورزههای اجتماعی و فرهنگی خودی، شکافی حس نکنند. همگونسازی اینچنینی، در بردارندۀ مراحل میانی است که به افراد امکان میدهد، احساس کنند که همزمان هم عضو اقلیتی قومیاند و هم جزئی از جریان اصلی جامعه.
نظریۀ همگونسازی
مفهومپردازی مجدد در باب همگونسازی کافی نیست، بلکه فهم تأثیر بالقوه همگونسازی بر مهاجران کنونی و فرزندان آنان نیز بهنوعی نظریۀ همگونسازی -توضیحی دربارۀ سازوکارهای علّی زایندۀ آن- نیازمند است. طرح چنین نظریهای، دلالت بر آن دارد که همگونسازی از نتایج گریزناپذیر تماسهای میانگروهی برآمده از مهاجرت نیست -فرضی که شوربختانه بسیاری از دانشورانی که در اوایل دهۀ بیستم با این پدیده روبهرو شدند، بدان قائل بودند- بلکه فهم آن، نیازمند مشخصکردن شرایطی است که آنرا پدید میآورند. به گفتۀ آلبا و نی، سرعت و موفقیت همگونسازی، به سه عامل یا سازوکار بستگی دارد. نخستین عامل، اثر تعیینکنندۀ نهادهای رسمی و غیررسمی –عرفها، هنجارها، میثاقها و مقررات- است که چارچوب اساسی رقابت و همکاری در یک جامعه را ایجاد میکند. عامل دوم، تصمیمات روزمره مهاجران و فرزندان آنها هستند که اغلب به همگونسازی نه بهعنوان هدفی آگاهانه، بلکه بهعنوان نتیجۀ ناخواستۀ رفتار اجتماعی معطوف به سازگاری موفقیتآمیز با جامعۀ میزبان میانجامد. عامل سوم، اثر پیوندهای شبکهای تثبیتشده در اجتماع مهاجران و خانوادههای آنهاست که شیوههای خاصی را که اعضای این اجتماعها از طریق آنها با زندگی امریکایی سازگار میشوند، شکل میدهد.
بخش نهادی این تبیین، توجه را بهسوی تغییرات بنیادین «قواعد بازی»[13] در جامعه که از دهۀ 1960 به این سو رخ داده است، جلب میکند. پیش از جنگ جهانی دوم، مقررات رسمی و مجریان آنها، نژادپرستی را که اقلیتهای غیرسپیدپوست را از مشارکت موثر در جامعه مدنی بیبهره کرده بود، دامن زدند. بهعنوان مثال، مهاجران آسیایی تا سال 1952، از حقوق شهروندی بیبهره بودند و با قوانین محلی و منطقهای تبعیضآمیز بسیاری مواجه میشدند که حقوق مالکیت و آزادیهای مدنی آنها را محدود میساخت؛ اما این موانع در نتیجۀ تغییرات قانونی عصر حقوق شهروندی که اقلیتهای نژادی را از حقوق اساسی بنیادین برخوردار کرد، برچیده شدند. این تغییرات، ظاهری نبودهاند و با ترتیبات نهادی تازه و سازوکارهای نظارتی و اجرایی که هزینۀ تبعیض را بالا بردهاند، توأم شدهاند.
تغییرات نهادی، دوشادوش تغییرات در ارزشهای جریان اصلی جامعه، پیش رفتهاند. یکی از این تغییرات، کاهش چشمگیر قدرت ایدئولوژیهای نژادپرستانه پس از پایان جنگ جهانی دوم بوده است. بررسی بیش از نیمسده دادههای پیمایشی، بهوضوح نشان میدهد که باور اواسط قرن بیشتر سپیدپوستان امریکایی به جدایی نژادی بیوقفه تحلیل رفته است. این تحولات نهادی و ایدئولوژیک، به پیشداوری نژادی و ورزههای نژادپرستانه پایان ندادهاند، اما سرشتشان را تغییر دادند. اکنون نژادپرستی غیرقانونی است و درنتیجه به عملی پنهانی و زیرزمینی بدل شده و دیگر بدون تحمل مجازات نمیتوان در ملأعام از آن هواداری کرد.
در سطح فردی، همگونسازی اغلب در اثنایی که افراد در حال ریختن برنامههای دیگرند، رخ میدهد. یعنی افرادی که برای موفقیت در جامعۀ ایالات متحده تلاش میکنند، اغلب متوجه نیستند که در حال همگونشدن هستند. بااینحال، پیامدهای ناخواستۀ راهبردهای عملی که به منظور رسیدن به اهداف بسیار باارزش مانند آموزشی مناسب، شغلی مطلوب، محل زندگی مناسب، دوستان و آشنایان دلچسب اتخاذ میشوند، اغلب به شکلهای خاصی از همگونسازی میانجامد. برای مثال، کم پیش نیامده است که نسل اول و دوم والدین آسیایی، فرزندان خود را فقط با زبان انگلیسی بزرگ کردهاند، چون باور دارند که اگر فرزندانشان به زبان میزبان تسلط کامل داشته باشند، امکان موفقیتشان در مدرسه بیشتر خواهد شد. به همین قیاس، جستوجو برای محلی مطلوب برای زندگی -که مدارس خوب و فرصتهای مناسب داشته باشد تا کودکان بتواند دور از وسوسههای مدلهای کجروانۀ رفتار، بزرگ شوند- اغلب خانوادههای مهاجر را بهسوی حاشیههای چندنژادی شهر هدایت میکند (البته اگر موقعیت اجتماعی-اقتصادیشان این امکان را به آنها بدهد)؛ زیرا امکانات رفاهی در این مناطق مسکونی متمرکز شده است. یکی از نتایج این امر، صرفنظر از عمدی یا غیرعمدی بودن آن، تعامل بیشتر با خانوادههایی با پیشینههای دیگر است؛ این افزایش تماسها به فرهنگپذیری، خاصه فرهنگپذیری کودکان کمک میکند.
سازوکارهای شبکهای همگونسازی، از وابستگی مهاجران و فرزندانشان به سرمایه اجتماعی که در اجتماعهای مهاجر پدید میآید و شبکههای خانوادگی را گسترش میدهد، سر برمیآورد. از این حیث، بهندرت اتفاق میافتد که خانوادههای مهاجران، به تنهایی با چالشهای مرتبط با سکونت در جامعۀ جدید روبهرو شوند و آنها اغلب با راهبردهایی انطباق که گروه قومی به شکل جمعی طرح ریزیشان میکند، همداستاناند. در بسیاری موارد، این راهبردهای جمعی، همگونسازی را به شیوههای خاص پیش برده است. بهعنوان مثال، امریکاییهای ایرلندیتبار، در تلاش برای برچیدن کلیشۀ «ایرلندی زاغهنشین»[14] و بهدستآوردن مقبولیت نزد انگلوامریکاییها از این راهبرد گروهی، بهره بردند که بهلحاظ اجتماعی از امریکاییهای افریقاییتبار فاصله میگرفتند و ایرلندیهایی را که با سیاهپوستان ازدواج میکردند، از خود میراندند. به تازگی، آسیای جنوبیتبارانی که در شهرکی زراعی در شمال کالیفرنیا سکونت داشتند، هنجارهایی را پدید آوردند که فرهنگپذیری گزینشی را تشویق میکرد و ارتباط اجتماعی با جوانان سپیدپوست بومی را که جوانان پنجابی را به سخره میگرفتند، تقبیح میکرد. بنا به دیدگاه مارگارت گیبسون[15] انسانشناس، راهبرد مهاجران پنجابی بر پیشرفت تحصیلی در مدارس دولتی، بهعنوان ابزاری برای موفقیت پای میفشارد، موفقیتی که آنان نه با معیار خود که با عطف نظر به ساختارهای فرصت جریان اصلی جامعه تعریفش میکنند.
مفاهیم بدیل
نظریهپردازی آلبا و نی، دربارة همگونسازی، تنها یکی از رویکردهای جدید است. جامعه شناسان دیگر نیز کوشش کردهاند که این مفهوم را بهشیوههایی بیان کنند که از کاستیهای نسخههای قدیمیتر عاری باشد و بتوان آنرا با واقعیتهای معاصر مهاجرت سازگار کرد. بر این اساس، راجرز بروبیکر[16]، همگونسازی را نوعی فرایند شبیهشدن به جمعیتی خاص توصیف میکند و این توصیف حاکی از آن است که رویکردی جمعیتبنیاد را ترجیح میدهد.
مفهوم بدیلی که بیش از همه نسخۀ آلبا و نی را به چالش کشید، مفهوم «همگونسازی چندپاره»[17] است که آنرا آلخاندرو پورتس[18] و مین جو[19] صورتبندی کردهاند. پورتس و جو، استدلال میکنند که دربارۀ آن پاره از جامعۀ ایالات متحده که افراد با آن همگون میشوند، پرسشی انتقادی مطرح است و تصور میکنند برای پاسخدادن بدان، بایستی به مسیرهای متعدد همگونسازی توجه کرد. یک مسیر به طبقه متوسط که همان جریان اصلی است، منتهی میشود؛ این همان همگونسازی متداول است که با مفهومپردازی آلبا و نی سازگار میشود؛ اما مسیر دیگر، به درآمیختن جمعیت گرفتار تبعیضنژادی با سطوح پایین جامعه امریکا منتهی میشود. این مسیری است که بسیاری از نسل دومیها و نسل سومیهای گروههای تازهوارد آنرا طی میکنند. سکونتگاه اولیۀ بسیار محقر این افراد، ناتوانشان ساخته و بهسبب نژادشان، از ورود به جریان اصلی جامعه محروماند. در این مسیر همگونسازی، راهنمای آنان مدلهای فرهنگی افریقاییتبارها و لاتینتبارهای بومی فقیرند. آنان تصور میکنند که محتمل است در جایگاه پدر و مادر خود، یعنی قعر سلسلهمراتب شغلی باقی بمانند و چون برخلاف والدینشان، استانداردهای جریان اصلی امریکا را جذب کردهاند، این دورنما را منفی ارزیابی میکنند و ازاینرو، در برابر وسوسۀ ترک تحصیل و پیوستن به فروطبقۀ مرکز شهر، تسلیم میشوند.
رتس و جو، همچنین بدیلی تکثرگرایانه را بهجای همگونسازی «صعودی» یا «نزولی» میگذارند. مدعای پورتس و جو این است که برخی از افراد و گروهها میتوانند امتیازات اجتماعی و اقتصادی را از رهگذر حفظ برخی از جنبههای زندگیشان در چارچوب شبکهای قومی (مانند اقتصاد محلی و اجتماعهای قومی)، بهسوی خود جلب کنند. در شرایط مناسب، مانند شرایط کوباییهای میامی، گروههای تازهوارد، حتی ممکن است از رهگذر اجتماعها و شبکههای قومی خود، به فرصتهای اقتصادی و اجتماعی همسنگ آنچه اکثریت توان رسیدن به آنها را دارند، برسند. در چنین مواردی، مسیر تکثرگرایانۀ درآمیزی بهجای همگونسازی بدیلی، بهراستی عملی بهدست میدهد.
تقابل بین مفهومپردازی آلبا و نی و پورتس و ژو، بحث و گفتوگو دربارۀ مسیرهای گروههای مهاجر معاصر و نسل دوم آنها در ایالات متحده را شکل میدهد. در حال حاضر، شواهد با قطعیت فاصلۀ زیادی دارد، اما ظاهر از آنچه در دست برمیآید که الگوی غالب در میان فرزندان مهاجران، همانگونه که آلبا و نی توصیف کردند، همگونسازی در مسیر جریان اصلی جامعه است. اگرچه شواهد در حال حاضر، اعتباری موقت دارند، اما شکی باقی نمیگذارند که الگوی همگونسازی معاصر، بیگمان برای گروههای تازهوارد بسیار مهم است و هرگونه تأملی در باب آیندۀ امریکا، بایستی آنرا بهحساب آورد.
و نیز ببینید: فرهنگپذیری؛ رؤیای امریکایی؛ امریکاییسازی؛ تکثرگرایی؛ همگونسازی چندپاره
بیشتر بخوانید
Alba, Richard and Victor Nee. 2003. Remaking the American Mainstream: Assimilation and Contemporary Immigration. Cambridge, MA: Harvard University Press
Brubaker, Rogers. 2001. “The Return of Assimilation? Changing Perspectives on Immigration and Its Sequels in France, Germany, and the United States.” Ethnic and Racial Studies 24:531–48
Gibson, Margaret. 1988. Accommodation without Assimilation: Sikh Immigrants in an American High School. Ithaca, NY: Cornell University Press
Gordon, Milton. 1964. Assimilation in American Life. New York: Oxford University Press
Kasinitz, Philip, John Mollenkopf, Mary Waters, and Jennifer Holdaway. Forthcoming. Second-Generation Advantage: The Children of Immigrants Inherit New York City. Cambridge, MA: Harvard University Press
Portes, Alejandro and Min Zhou. 1993. “The New Second Generation: Segmented Assimilation and Its Variants.” The Annals 530:74–96
Warner, W. Lloyd and Leo Srole. 1945. The Social Systems of American Ethnic Groups. New Haven, CT: Yale University Press
[1] Assimilation
[2] second generation
[3] The Social Systems of American Ethnic Groups
[4] The Social Systems of American Ethnic Groups of 1945
[5] W. Lloyd Warner
[6] Leo Srole
[7] Milton Gordon
[8] Assimilation in American Life
[9] Immigrant origin
[10] Richard Alba
[11] Victor Nee
[12] boundary blurring
[13] rules of the game
[14] shanty Irish
[15] Margaret Gibson
[16] Rogers Brubaker
[17] segmented assimilation
[18] Alejandro Portes
[19] Min Zhou