نظریۀ نوسازی

   نظریهٔ نوسازی[1]  بر توسعه و پیشرفت جوامع متمرکز است. اساس این نظریه برای بررسی صورت‌بندی‌های اجتماعی که از سازمان و تولید سطوح پایین‌تر به سطوح بالاتر تطور می‌یابد، شامل توجه به فرآیند توسعه و تغییر اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی است. از بین این دو جنبهٔ درهم‌تنیده‌شده بحث دربارهٔ نوسازی، نخستین جنبه به ترکیب‌بندی نظری و چهارچوب مفهومی پیشرفت مربوط می‌شود. پرسش اصلی در اینجا این است که آیا پیشرفت در تاریخ نهفته است و اگر چنین است، آیا برحسب تکامل یا انقلاب اتفاق می‌افتد یا ‐ آن‌گونه که تکامل در تاریخ بشر اتفاق افتاده است ‐ منجر به انقلاب می‌شود. جنبهٔ دوم بحث به ارتباط کشورهای توسعه‌یافته با کشورهای درحال‌توسعه مربوط است و اینکه آیا کشورهای درحال‌توسعه باید مسیر کشورهای توسعه‌یافته (غربی) را دنبال کنند تا به ثروت و آزادی‌های مدنی دست پیدا کنند؟

بحث نظری دربارهٔ نوسازی به نقد ماکس وبر از نظریهٔ تاریخ و پیشرفت کارل مارکس (مادی‌گرایی تاریخی) برمی‌گردد. بر اساس این مفهوم، آگاهی زندگی مادی را تعیین نمی‌کند، بلکه زندگی مادی آگاهی را تعین می‌بخشد. اخلاقیات، دین، مابعدالطبیعه، ایدئولوژی‌های دیگر، و اشکالی از آگاهی ریشه در فرآیند تولید مادی و روابط مادی موجودات انسانی دارد. انسان‌ها با تولید و تغییر شرایط مادی‌شان (زیربنا) شیوهٔ تفکرشان (روبنا) را ایجاد می‌کنند و تغییر می‌دهند. وبر به این مفهوم از تاریخ به‌ویژه نقش روبنا در تغییر اجتماعی حمله می‌کند. وی معتقد است این تغییر شرایط مادی نبوده است که راه را برای سرمایه‌داری هموار کرد، بلکه اخلاق پروتستانی این کار را انجام داد. بعدها، وبر مفهوم وسیع‌تری از تغییر اجتماعی را به‌کار برد، اما هدفش همچنان همانی بود که قبلاً داشت: کاربرد انواع ایده‌آل به‌جای مفهوم صورت‌بندی اجتماعی مارکس؛ برای مثال، اندیشمندان وبری مانند تالکوت پارسونز، بر نقش دین در زندگی اجتماعی تأکید کردند (سکولاریزاسیون) و اینکه آیا دین برای یک زندگی اجتماعی منسجم ضروری است یا خیر. دیگر اندیشمندان وبری نیز علیه مفهوم موردنظر مارکس از انقلاب و سوسیالیسم استدلال کرده‌اند.

بحث دوم بر مسئلهٔ کشورهای درحال‌توسعه متمرکز است. نظریه‌پردازان نوسازی (در درجهٔ اول، اقتصادگرایان) ادعا می‌کنند این کشورها باید سازمان سنتی تولید، فرهنگ، و باورهایشان را تغییر دهند تا به کشورهای مدرن غربی برسند. نظریهٔ وابستگی به‌عنوان نقدی بر نظریهٔ نوسازی ظهور کرد. نظریهٔ وابستگی عقب‌ماندگی و فقر در کشورهای درحال‌توسعه را با ارجاع به نظام جهانی سرمایه‌داری تبیین می‌کند. بر اساس نظریهٔ وابستگی، نظام جهانی سرمایه‌داری فقر و عقب‌ماندگی را به‌طور نظام‌مند از طریق استثمار این کشورها و تخریب دستاوردهای فرهنگی-تاریخی آنها به‌وجود می‌آورد. بسیاری از طرفداران نظریهٔ وابستگی در برخی از مفروضات نظریهٔ نوسازی اتفاق‌نظر دارند، اما مدعی‌اند نوسازی کشورهای درحال‌توسعه صرفاً می‌تواند در یک جامعهٔ پساسرمایه‌داری روی دهد.

همچنین نگاه کنید به: چشم‌انداز تضاد؛ امپریالیسم فرهنگی؛ پساصنعت‌گرایی؛ پسامدرنیسم؛ تغییر اجتماعی، نظریه.

منابع برای مطالعهٔ بیشتر:

Amin, Samir (1973). Neo-Colonialism in West-Africa, Translated by F. McDonagh, New York: Penguin

Amin, Samir (1974). Accumulation on a World Scale: A Critique of the Theory of Underdevelopment, Translated by B. Pearce. New York: Monthly Review

Chilcote, Ronald H. (1981). Theories of Comparative Political Economy, Boulder, CO: Westview

Chilcote, Ronald H., ed. (1982). Dependency and Marxism: Toward a Resolution of the Debate, Boulder, CO: Westview

Lenin, Vladimir Ilyich [1917] (2000). State and Revolution, Norwalk, CT: Easton Press

Marx, Karl (1938). The German Ideology, London: Lawrence & Wishart

Parsons, Talcott (1977). The Evolution of Societies, Englewood Cliffs, NJ: Prentice Hall

Weber, Max [1905] (2001). The Protestant Ethic and the Spirit of Capitalism, New York: Routledge

 [1] Modernization Theory

 [2] Dogan Göçmen

 

 

  

برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید