نسبی‌گرایی فرهنگی:

نسبیت‌گرایی فرهنگی، مفهومی روش‌شناختی است که ریشه در نظریه اجتماعی دارد. این اصطلاح، اشاره به اعتقادها، ارزش‌ها، اعمال هنجارمند و تولیدهایی دارد که باید بر اساس بافت فرهنگی که از آن استخراج می‌شوند، ارزیابی و فهمیده شوند. هیچ فرهنگی نباید با رجوع به برخی از مجموعه معیارهای جهانی سنجیده شود و هیچ فرهنگ خارجی نباید به‌واسطة استاندارهای فرهنگ میزبان یا غالب، مورد قضاوت قرار گیرد. برمبنای این ایده‌ها، نسبیت‌گراهای فرهنگی، هرگز نمی‌پندارند که یک اندیشه یا رفتار خاص «صحیح» یا «اشتباه» است، بلکه بر این عقیده‌اند که صحت یا نادرستی برای یک گروه یا جامعه معین امری نسبی است.

ریشه‌های مفهوم:

رد‌پاهای نسبیت‌گرایی فرهنگی را می‌توان در نوشته‌های امانوئل کانت فیلسوف و پس از وی، در آثار یوهان گوتفرید هردر[1] و ویلهلم ون هومبولت[2] یافت. این اندیشمندان، ذهن را به مثابه یک میانجی انتقادی برای تجربه حسی تعریف می‌کنند. آن‌ها معتقدند، هنگامی که ذهن محرک را از محیط دریافت می‌کند، ادراک‌ها را با رجوع به (a) جزئیات محیط فضایی فرد، (b) اعمال و مصنوعات فرهنگی که آن محیط پیرامونی را تعریف می‌کند و (c) اصل و نسب زیستی و مادی که فرد را در آن محیط‌ها ساکن کرده است، قالب‌بندی می‌کند. از این دیدگاه نمی‌توان واقعیت را به‌عنوان یک پدیده جهانی یا عینی تعریف کرد. فرهنگ و زندگی‌نامه، یک بُعد ذهنی را به واقعیت اضافه می‌کنند.

در نیمة قرن بیستم، فرانس بواس انسان‌شناس، از ایده‌های فوق برای پایه‌گذاری یک روش‌شناسی تحقیقی رسمی بهره گرفت. وی بر اساس روش‌شناسی خود، معیارهای ارزیابی جهانی را مردود اعلام کرد. او به محققان توصیه کرد که یک نگرش جدای از ارزش و عینی را اتخاذ کنند تا خود را از قید و بندهای آگاهانه و ناخودآگاه نسبت به فرهنگ درونی‌شده خودشان آزاد کنند. بوآس همچنین خواستار این بود که هیچ فرهنگی برتر یا پست‌تر درنظر گرفته نشود، بلکه همة فرهنگ‌ها باید به‌گونه‌ای مساوی دیده شوند. درنظر بوآس، هدف از تحقیق نه ارزیابی اخلاقی، بلکه واکاوی و درک تفاوت‌های فرهنگی بود.

اندیشه‌های بوآس در تضاد مستقیم با روش‌های محبوب مقایسه‌ای و تطبیقی آن زمان قرار داشت (روش‌هایی که دغدغه‌شان اغلب شالوده‌های تکاملیِ تشابه‌های فرهنگی بود)؛ اما نسبیت‌گرایی فرهنگی نیز در موضوع‌های سیاسی، غرق شده بود. انگاره‌های آن مستقیماً به چیزی اشاره می‌کرد که به باور بسیاری، یک گرایش اروپای غربی به‌سمت «قومیت‌گرایی» بود. قومیت‌گرایی، چنانچه توسط ویلیام گراهام سامنر جامعه‌شناس تعریف شده است، اشاره دارد به درک فرد از گروه خود به مثابة مرکز تمدن و بنابراین معیاری که به‌وسیله آن باید در مورد همة گروه‌ها قضاوت کرد. طی قرن بیستم، دوره‌ای که در آن ارتباطات بین‌المللی به‌شدت به یک روال عادی بدل شده بود، افتراق بین مشاهده و ارزیابی، یک وظیفة حیاتی محسوب می‌شد.

مثال‌هایی از میدان:

همچنان اگر محققان امریکایی این معنی را زمانی به‌کار ببرند که درگیر مطالعات جهانی هستند، احتمالاً داده‌های مهمی را در مورد موضوع تحقیقشان از دست می‌دهند. برای مثال، انسان‌شناسان به ما می‌گویند که در تبت زبان دراز‌کردن، نشانه‌‌ای از تمکین و گردن نهی مؤدبانه است؛ در هند این حرکت خشم ماندگار را منتقل می‌کند؛ در کالدونیای جدید، زبان‌درازی نمایانگر آرزوی خرد و نیرو است و در جزایر کارولینا، شیوه‌ای برای مطرودکردن شیاطین و اهریمنان به‌شمار می‌آید. محققان برای گردآوری معانی متعدد این رفتار واحد، باید خود را در فرهنگی که در حال مطالعه‌اش هستند، غرق کنند. آن‌ها باید به‌گونه‌ای معنی را از ساکنان فرهنگ مورد نظر استخراج کنند که گویی مغایر با فرضیه‌های برآمده از لغت‌نامه فرهنگی خودشان است.

نسبیت‌گرایان فرهنگی بر این باورند که زبان در مرکز مطالعاتشان قرار دارد، بدین معنا ساختار یک جامعه از ساختار زبانی‌اش دریافت می‌شود. کاشف انگلیسی، ماری کینگزلی[3]، قویاً این ایده را در نوشته‌هایش در مورد فرهنگ ساموآ تشریح کرده بود. کینگزلی، به‌عنوان یک زن مجرد، کشف کرد که تجرد زن برای ساموآیی‌ها یک مفهوم خارجی بود. یک زن تنها، به‌عنوان یک حضور تابویی دیده می‌شد. کینگزلی با کشف این باور، توانایی برای به دام انداختن مشکل را اثبات کرد. زمانی که او نیازمند مسافرت بود، به ساموآیی‌هایی می‌گفت در جست‌وجوی همسرش است و به نقطه‌ای اشاره می‌کرد که آرزو دارد به آنجا سفر کند. وی با معرفی خود به‌عنوان یک زن متأهل که آرزو دارد دوباره کنار همسرش باشد، با ساختار اجتماعی که بر اساس زبان ساموآیی بنیان‌گذاری شده بود، هم‌نوایی کرد. کینگزلی با مردمان ساموآیی که حالا از تسهیل پیوند مجدد او خوشحال بودند، دوباره توانایی خود برای سفر کردن در سراسر کشور را به‌دست آورد.

دیوید هلین جغرافیدان می‌نویسد که عدم موفقیت در ملاحظه طبیعتِ نسبیِ فرهنگ، می‌تواند هزینه‌بر باشد. بسیاری از شرکت‌های تجاری امریکایی، این درس را به‌عنوان شیوه‌ای دشوار آموخته‌اند. برای نمونه، قومیت‌گرایی باعث شد ژنرال موتورز دلایل موجود در پسِ فروش‌های جهانی ضعیفِ شِورولت نووایِ خود را نبیند. در بین کشورهای اسپانیایی زبان، اتومبیلی به اسم نووا با عبارت «غیرممکن» ترجمه می‌شود. مصیبت مشابه برای جوجه امریکایی موگول فرانک پُردو[4] حادث شد. درحالی‌که شعار او با عنوان «جوجه ظریف درست کردن، مرد سرسخت می‌خواهد» در ایالات متحده به موفقیت رسید، به زبان اسپانیایی شعار او این‌گونه ترجمه شد «یک مرد هیجان‌زده جنسی، جوجه را مهربان درست می‌کند». ما با این مثال‌ها به اهمیت خودداری از انتقال ساده افکار یک فرد به فرهنگ‌هایی با نظام‌های معنایی متفاوت، پی‌می‌بریم.

بحث اخلاقی:

عینیتی که نسبیت‌گراهای فرهنگی مشتاق آن هستند، برای برخی تحسین‌برانگیز است. با این وجود، بسیاری احساس می‌کنند که این روش، مشکلات خود را ایجاد می‌کند. برای مثال، رابرت ادگرتن می‌پرسد، چنانچه اعمالی همچون آدم‌خواری، کودک‌کشی، ختنه، نسل‌کشی و بمب‌گذاری‌های انتحاری در یک بافت فرهنگی خاص هنجارمند باشند، این به معنای درست بودن آن‌هاست؟ نسبی‌گراهای فرهنگی، در موضع افراطی، حوادثی همچون هولوکاست، حملات یازده سپتامبر، شکنجه در زندان ابوغریب و پاکسازی قومی در دارفور را در قالب پدیده‌هایی هنجارمند برای فرهنگ‌هایی که از آن‌ها بیرون آمده‌اند و بنابراین از نظر اخلاقی قابل توجیه، چارچوب‌بندی می‌کنند. ادگرتن از مفهوم ارزیابی عینی دفاع می‌کند، اما او همچنین معتقد است زمانی که چنین داده‌هایی گردآوری شدند، محققان باید به دقت یافته‌های خود را مورد بازبینی قرار دهند. اگر ارزش‌ها، باورها و رفتارهای یک فرهنگ متفاوت، ولی درعین‌حال سودمند و تطبیق‌پذیر باشند، پس باید مورد احترام قرار گیرند؛ ولی بر اساس نقطه‌نظر ادگرتن، اگر ارزش‌ها، باورها و رفتارها برای سلامتی، خوشحالی یا بقای انسان‌ها خطرناک باشد، رده‌بندی فرهنگ‌ها برمبنای سلامتی اخلاقی‌شان ضروری می‌شود.

کارن سرولو[5]

همچنین رجوع شود به: ارزش‌های فرهنگی؛ قومیت‌گرایی؛ محرومیت نسبی

 

 برای مطالعه بیشتر

Benedict, Ruth. 1934. Patterns of Culture. Boston: Houghton Mifflin

Boas, Franz. [1940] 1982. Race, Language and Culture. Chicago: University of Chicago Press

Edgarton, Robert. 1992. Sick Societies: Challenging the Myth of Primitive Harmony. New York: Free Press

Helin, David W. 1992. “When Slogans Go Wrong.” American Demographics 14(2):14


[1] Johann Gottfried Herder

 [2] Wilhelm von Humboldt

 [3] Mary Kingsley

[4] mogul Frank Purdue

[5] Karen Cerulo

  

  

   

برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید