سیاست هویت
سیاست هویت[1]، به کنشگرایی سیاسی جنبشهای گوناگون اجتماعی اشاره دارد، ازجمله جنبش حقوق مدنی، جنبشهای فمینیستی، جنبشهای زنان و مردان همجنسگرا، جنبشهای جداییگرایی نژادی برای به رسمیتشناسی سیاسی، استقلال و ریشهکنی تبعیض، البته شایان ذکر است که جنبشهای اجتماعی محدود به موارد نامبرده نیست. برمبنای اصطلاح مذکور، افرادی که از بیعدالتی اجتماعی واقعی یا مفروض رنج بردهاند، میتوانند آگاهی جمعی مشترکی داشته باشند که آنها را به اقدام بیشتر به منظور پیشبرد منافع گروه خاص خود برانگیزد. در علوم اجتماعی، «سیاست هویت» به هرگونه بسیج اجتماعی، مرتبط با سیاست، هویت و فرهنگ اشاره دارد. بسته به نوع مکتب اندیشه، این اصطلاح گاهی معنای کنشگرایی فرهنگی، گاهی دیگر معنی کنشگرایی سیاسی و گاهی هر دو معنی را شامل میشود. بااینوجود، در هر مورد، سیاست هویت بر تضاد بین امتیازهای مفروض اجتماعی، سیاسی و شغلی گروه مسلط، در مقایسه با تبعیض مفروض علیه گروه سرکوبشده تمرکز دارد.
خلاصة تاریخی
در دهة 1960، جنبشهای سیاسی بیسابقهای در سطح کلان -مانند موج دوم فمینیسم، جنبشهای حقوق مدنی، کنشگرایی آزادی زنان و مردان همجنسگرا و جنبشهای هندیان امریکا- حمله به بیعدالتیها و نابرابریهای نظاممندی را که آنها را دچار بیگانگی کرده بود، آغاز کردند. این جنبشهای اجتماعی، منابع و متونی غنی از پرسشها را در مورد ماهیت، منشأ و آیندة هویتهای خاص را توسعه دادند که بهطور سنتی از مطالعات کنار گذاشته شده بودند. سیاست هویت بهعنوان مبنایی برای رفتار جمعی، رابطة نزدیکی با این پنداشت داشت که برخی گروههای اجتماعی، بهلحاظ تاریخی، بهدلیل هویتهای خاصشان، سرکوب شدهاند؛ برای مثال، هویت شخص بهعنوان یک زن یا یک امریکایی بومی، موجب میشد او در برابر امپریالیسم فرهنگی (ازجمله رفتار کلیشهای، داغزدن، پاکشدگی یا برچسبزدن)، خشونت، استثمار، حاشیهایشدن یا بیقدرتی آسیبپذیر شود.
مدافعان سیاست هویت، به دنبال تحلیلهای نو از سرکوب بودند و به کسانی که مدتها خاموش بودهاند، صدا دادند، و نیز کوشیدند گفتمان مسلطی را بازسازی، بازتشریح و متحول کنند که بر گروه(های) اقلیت خاصی داغ میزند. تقاطع نژاد، جنسیت، طبقه، جهتگیری جنسی و قومیت، بنیانهای هویت جدیدی بودند که شروع به جلب توجه اندیشمندان اجتماعی کردند. با اینکه تشریح سیاست هویت به نوشتههای روشنفکرانة منتقدان شهیری چون ماری وولستونکرافت[2] و فرانتس فانون باز میگردد، اما رنه آر. آنسپاچ[3] جامعهشناس، نخستینبار این اصطلاح را در سال 1979 بهکار گرفت. بااینوجود، در چند دهة گذشته، پدیدة سیاست هویت، اندیشمندان بسیاری را بهخود جذب کرد. این تمرکز بر هویتهای فرهنگی، نشان دهندة گذاری مهم از تحلیلهای مبتنی بر اقتصاد و سیاست بود که مدتها بر علوم اجتماعی مسلط بودند. جنبشهای هویتبنیان در منابع و متون جامعهشناسی به «جنبشهای اجتماعی نوین» تبدیل شدند و علاقة اندیشمندان امریکایی و اروپایی را بهخود جلب کردند. برای مثال، آثار آلن تورن[4] و آلبرتو ملوچی[5] مفروض گرفتند که جنبشهای اجتماعی نوین «هویتمحور» بودند نه «راهبردمحور» و این جنبشهای «عاطفی» تا اندازهای محصول عصر اطلاعات و دورة پساصنعتی جوامع توسعهیافتة غربی بودند.
منتقدان سیاست هویت
سیاست هویت، بهعنوان بنیانی برای رفتار سازمانیافته و مجموعة مواضع فلسفی سیاسی با انتقادهای مکاتب گوناگون اندیشه مواجه شد، ازجمله لیبرالیسم، مارکسیسم و پساساختارگرایی. انتقاد از سیاست هویت به دهة 1970 باز میگردد، یعنی وقتی که اندیشمندان به شکلی نظاممند شروع به مشخصکردن و پشتیبانی از بنیانهای فلسفی سیاست هویت کردند.
ابهام این اصطلاح
بنابر استدلال منتقدان، استفاده از عبارت «سیاست هویت» بهعنوان لفاظی عامهپسند، قدرت تبیین تحلیلی محتملتر این اصطلاح را کاهش میدهد. از آنجا که این اصطلاح در اصل توصیفی است نه تبیینی، تحلیلهای تجربی قوی از سیاست هویت در این حوزه وجود ندارد. استفاده یا سوءاستفاده از سیاست هویت بهعنوان اصطلاحی نامشخص، طیفی از دلالتهای سیاسی راهبردی را برمیانگیزد و ادعاهای هویتی از سوی برخی فعالان سیاسی متقدم را فاقد محتوای تحلیلی، تمامیتبخشی گمراه کننده و غیردقیق را بهنظر میآورد. علیرغم اینکه مفهوم هویت در گفتمان سیاسی معاصر ضروری تلقی میشود و حتی لفاظی عامیانه سیاست هویت، کنشگرایی جنبش اجتماعی نوین را تقویت کرد، نتوانست تحلیلهای نظری منسجمی در مورد جامعیت سیاسی و اشکال خود[6] ایجاد کند. از این جهت، سیاست هویت به صورتی فزاینده به هممعنایی موهن برای ضدنژادپرستی، فمینیسم و ضددگرجنسگرایی بدل شده است.
منتقدان جناح راست
منتقدان جناح راست سیاسی میگویند که برای یک گروه هویتبنیان درست نیست که انتظار برشماری حقوق بیسابقه را داشته باشد، بهویژه برای نظریة دموکراتیک لیبرال روشناندیشی (اگر «جناح راست» به تنها بخشی از جامعه گسترش یابد)، این دیگر یک راست نیست، بلکه یک «امتیاز» است؛ بنابراین، از نقطهنظر راست سیاسی، سیاست هویت به نفع «راستها» بحث نمیکند -همانطور که گروههای اقلیت خاص ادعا میکنند- بلکه بهعنوان لفاظی برای تقویت گفتمانهای برخی گروههای ذینفع عمل میکند که خواستار امتیازهایی خاص هستند.
انتقادها از چپ
مارکسیستها، هم ارتدوکس و هم انقلابگرا، اغلب سلطة مفروض سیاست هویت را نشان دهندة پایان نقد ماتریالیستی افراطی میدانند. به نظر این منتقدان، سیاست هویت به دستهبندی و سیاستزدایی دست زده و توجه را از غارتهای سرمایهداری متأخر دور و به تطابقهای فرهنگی فراساختاری جلب میکند که واقعیت ساختارهای اقتصادی تغییر نیافته را با مشکل مواجه میکند. انتقادی مشابه از سیاست هویت را چپگرایان رادیکال طرح میکنند و مدعیاند سیاست هویت بیجهت طبقة کارگر را که عاملان انقلاب ضدسرمایهداری هستند، تقسیمبندی میکند. درنتیجه هویتها در برابر هویتها قرار گرفتهاند و وضعیتی آرمانی برای طبقة حاکم ایجاد میکنند.
مخالفت کوئیر[7]
برخی فعالان حقوق همجنسگرایان، دوجنسهها و تراجنسیها (ال.جی.بی.تی) از رویکرد سیاست هویت بر اساس این بحث انتقاد میکنند که سیاست هویت افراد همجنسگرا، دوجنسه و تراجنسی را بهجای رهایی، به حاشیه رانده است. اگرچه فعالان حقوق ال.جی.بی.تیها رویکرد «سیاست هویت» را بهکار گرفتهاند تا به رسمیتشناسی کامل آزادی جهتگیری جنسی از سوی فرهنگ متداول را بهدست آورند، اما راهبرد آنها از اساس بیانگر بیرونبودن خود آنها از جریان اصلی بود. این فعالان میگویند که سیاست هویت راهبردی، ضدتولیدی است که تبعیض و تعصبات جامعهای را علیه ال.جی.تی.بیها تداوم میبخشد.
چالش پساساختارگرایانه
انتقاد پساساختارگرایانه از سیاست هویت، شاید تاکنون بهلحاظ فلسفی بیشترین پیشرفت و چالشی عمیق داشته است. پساساختارگرایان ادعا میکنند که سیاست هویت به صورتی سفسطهآمیزی به کنشگران بهعنوان مابعدطبیعههای جوهر توجه میکنند؛ یعنی سوژههای همبسته و خودسانی که میتوانند شناسایی شده و از سرکوب نجات یابند. آنها میگویند این موضع ذاتگرایانه، هم روانشناسی هویت و هم اهمیت سیاسی آنرا اشتباه نشان میدهد.
دیدگاه بدیل مطرح شده از سوی پساساختارگرایان این است که سوژه بهعنوان محصول گفتمان، پیوسته بازسازی و بازتعریف شده است. دیدگاه پساساختارگرایانة عاملیت، بازسازی متقابل طیفهای متضاد را بهعنوان خود در برابر دیگری و یکسانی در برابر تفاوت تکرار میکند؛ بنابراین، خطر سیاست هویت این است که «خود» را بهعنوان مقولهای از تحلیل، شیواره میکند، حال آنکه بهنسبت یک مقولة عمل، سیال و همواره تابع تفسیر است.
جهتهای آینده
پژوهش بر سیاست هویت، پرسشهای مهمی را در مورد تجربیات فردی، بسیج فرهنگی و جنبشهای اجتماعی-سیاسی مطرح میکند. اندیشمندان کنش جمعی، به تازگی توجه بیشتری به سرشت پیچیدة روابط بین برداشتها، ترجیحات و راهبردهای کنشگران و راهبردها و هویتهای آنها معطوف میکند. به گفتة ماری برنشتاین، تحلیلگران سیاست هویت، باید زمانی که مفروض میگیرند به کارگیری «راهبردی» هویتها توسط کنشگران جنبش اجتماعی نشان دهندة افشای هویت به شیوههایی ذاتگرایانه است، باید محتاط باشند. توصیف و بازسازی هویتهای ذاتگرایانه نباید نشانگر خامی و سادهلوحی کنشگران در درک برساختبودن این هویتها، بهلحاظ اجتماعی باشند؛ برعکس، میتواند پویش رابطة بین هویتها و راهبردها را آشکار سازد. در این باره، انتقاد پساساختارگرایانه از سیاست هویت، نیازمند ارزیابی مجدد است. در هر صورت، بحث بر سر سیاست هویت اندیشمندان متعددی را به بررسی چگونگی تولید، درک و متعاقب آن، تحقق گفتمانهای بومی در زیست جهانهای کنشگران که تنها مطالعات موردی عمقی میتوانند به کشف آن نائل شوند، دعوت مینماید.
مصطفی گوربوز[8]
و نیز ببینید: امپریالیسم فرهنگی؛ قومپرستی؛ فمینیسم؛ تکثرگرایی فرهنگی؛ نظریه فرهنگ تقابلگرا؛ تکثرگرایی؛ جنبشهای اجتماعی؛ خردهفرهنگها
بیشتر بخوانید
Bernstein, Mary. 2005. “Identity Politics.” Annual Review of Sociology 31:47–74. Butler, Judith. [1990] 1999. Gender Trouble: Feminism and the Subversion of Identity. New York: Routledge
Calhoun, Craig, ed. 1994. Social Theory and Politics of Identity. Cambridge, MA: Blackwell. Larana, Enrique, Hank Johnston, and Joseph R. Gusfield, eds. 1994. New Social Movements: From Ideology to Identity Philadelphia: Temple University Press
Monroe, Kristen R., James Hankin, and Renée B. Van Vechten. 2000. “The Psychological Foundations of Identity Politics.” Annual Review of Political Science 3:419–47
Ryan, Barbara, ed. 2001. Identity Politics in the Women’s Movement. New York: New York University Press. Schlesinger, Arthur M. Jr. 1998. The Disuniting of America. New York: Norton
[1] Identity politics
[2] Mary Wollstonecraft
[3] Renee R. Anspach
[4] Alain Touraine
[5] Alberto Melucci
[6] models of the self
[7] کوئیر به معنای«عجیب و غریب» در اوایل قرن نوزدهم بهعنوان واژهای تحقیرآمیز به همجنسگرایان اطلاق میشد و به مرور زمان از سوی فعالان حقوق همجنسگرایان برای خطاب افرادی با هویت جنسی متفاوت از دگرجنسگرایی بهکار برده شد. از آنجا که کوئیر معادلی در زبان فارسی ندارد که بتواند بار تاریخی این واژه را به دوش کشد، از معادل لاتین آن استفاده شد. بسیاری اصرار بر ترجمه این واژه به «دگرباش» یا «فراهنجار» را دارند، حال آنکه کوئیر نه یه مقوله یا دسته از افرادی با گرایش جنسی متفاوت و جنسیت متفاوت همچون تراجنسان، دوجنسه یا همجنسگرا، بلکه نقض هرگونه جنسیت ثابت و طبقهبندی هویتی-جنسیتی است. ویراستار
[8] Mustafa E. Gurbuz