سرزنش قربانی

سرزنش قربانی[1] ، نسبت‌دادن تمام یا بخشی از اشتباه به شخص یا گروهی که از بافت یا موقعیتی اجتماعی یا فیزیکی آسیب‌دیده‌اند است. این سرزنش ممکن است به مصدومان سوانح رانندگی، قربانیان جرم، بیماریان روانی، فقر، آموزش ناکارآمد و یا کسانی که ویژگی‌های جسمی یا شناختی «نامطلوبی» دارند، اسناد داده شود. سرزنش قربانی ممکن است اثر جانبی ذاتی ترمیم و درمان اجتماعی و حرفه‌ای یا هر دوی آن‌ها باشد. عمل سرزنش قربانی بر این باور استوار است که افراد، دست‌کم تا اندازه‌ای مسئول محافظت از خود در برابر تهدیدها و خطرها پیش‌بینی‌پذیرند؛ بنابراین، از این منظر، افرادی که نمی‌توانند از خود محافظت کنند، حداقل تا اندازه‌ای مسئول وضعیت خودند.

این مقدمه پایه و اساس بسیاری از نگرش‌ها، ورزه‌ها و خط‌مشی‌های ناظر به مجرمیت در سپهرهای مختلف است. به‌عنوان مثال، از خریداران خانه انتظار می‌رود که پیش از نهایی‌کردن خریدشان، خانه را از حیث ضرر و زیان احتمالی و نقاط ضعف ساختاری معاینه کنند. اگر خریدار این کار را نکند، باید مسئولیت همۀ مشکلاتی را که پیش از خرید داشته است، بر گردن گیرد. مثال دیگر^ قربانیانی هستند که در زمان وقوع بلای طبیعی پیش‌بینی‌پذیر، دست روی دست گذاشتند و از آن نگریختند. همچنین مصداق دیگر این قضیه، انتقادی است که گریبان پناهندگانی را می‌گیرد که به‌سبب جنگ و ناآرامی داخلی آواره شده‌اند، حال آنکه در زمان آرامش و صلح از ترک زادگاه‌شان تن زده بودند. به‌طور کلی، سرزنش قربانی، انداختن تقصیر به گردن افرادی است که در بافت‌های گوناگون مبتلای رنج‌اند. افزون بر آن، این فرایند ممکن است با مداخلات بهبودبخش یا توان‌بخش شدت یابد. عمل نسبت‌دادن خطا به قربانیان، با این توجیه که قربانی نسبت به آسیب‌های پیشگیری‌پذیر غافل بوده، «سرزنش قربانی» خوانده می‌شوند، به‌ویژه هنگامی که سازمان‌ها می‌کوشند «کمک» کنند.

ویلیام رایان[2]، عبارت «سرزنش قربانی» را نخستین‌بار در سال 1971، در کتابی با همین عنوان که در نقد کتاب خانواده سیاه‌پوست: موضوعی نیازمند اقدام ملی[3]، اثر دانیل موینیهان[4] نوشت، به‌کار برد. در اصطلاح «گزارش موینهان»، اوضاع و احوال اجتماعی و مشکلات امریکایی‌های سیاه‌پوست به ساختار خانوادگی نامناسب و وابستگی بیش‌ازحد سیاه‌پوستان به نظام‌های تأمین اجتماعی نسبت داده می‌شوند و خاستگاه مشکل دوم، در برده‌داری سراغ گرفته می‌شود. رایان توضیح می‌دهد که در بافت گزارش موینیهان که به قلم ایدئولوگی لیبرال نوشته شد، سرزنش قربانی، فرایندی ایدئولوژیک است که با انگشت‌نهادن بر عیب و نقص قربانی برای بی‌عدالتی‌ها و و نابرابری‌ها، بهانه و حتی توجیه دست‌وپا می‌کند. سرزنش قربانی، درنهایت در خدمت منافع گروه‌هایی است که تقصیر خود در پیدایش مشکلات اجتماعی را به گردن دیگری می‌اندازند و به آن‌ها امکان می‌دهد که از امتیازات برآمده از حفظ وضع موجود، بهره‌مند شوند.

رشته روان‌شناسی اجتماعی، به سرزنش قربانی توجه درخور توجهی کرده است. اچ.اچ.‌کلی[5] در سال 1971، در کتابی با عنوان طرح‌واره‌های علی و فرایند اسناد[6]، فرض می‌کند که افراد درخصوص رفتار یا شرایط یک شخص ممکن است به یکی از این دو اسناد علی متوسل شوند: ویژگی‌های شخصی را علت برآمدهای منفی بیانگارند و یا شرایط فرد را به عوامل محیطی و یا موقعیتی نسبت دهند. افراد تمایل دارند که به هنگام شکست و یا شوربختی خود، عوامل خارجی را مقصر بدانند و هنگام اشاره به موفقیت‌ها و خوش‌بختی‌های خود، عوامل درونی را دخیل بیانگارند. این گرایش، هنگام اشاره به موفقیت‌ها یا شکست‌های دیگران وارونه است؛ بنابراین سرزنش قربانی، از خطاهای بنیادین اسناد است، به این معنی که افراد در قضاوت بر دیگران، بیش‌ازحد بر ویژگی‌های شخصی تأکید دارند و به عوامل محیطی کمتر توجه می‌کنند.

نظریه‌پردازان متأخرتر، این نظر را مطرح کردند که گرایش به ارتکاب این خطا، برای افرادی که به «جهان عادلانه»[7] باور دارند، بیشتر است. در آزمایشی کلاسیک از فرضیۀ جهان عادلانه، زنی درحالی‌که روی مشکل حافظه‌اش کار می‌کرد، به‌ظاهر در معرض شُک الکتریکی قرار گرفت و شرکت‌کنندگان عملکرد او را مشاهده می‌کردند. مشاهده‌گرانی که ماجرا را نظاره می‌کردند نسبت به آن‌هایی که ناظر آن نبودند، شخصیت زن را منفی‌تر ارزیابی کردند. چنین افرادی به این باور متمایل‌اند که اتفاق‌های خوب برای افراد خوب و اتفاق‌های بد برای افراد بد رخ می‌دهد و معتقدند، هنگامی که دیگران خود را در وضعی ناگوار می‌یابند، لابد اشتباهی کرده‌اند. تبیین دیگری که برای خطاهایی مانند سرزنش قربانی وجود دارد، این است که مشاهده‌گران تنها به قربانی به‌عنوان ملاک داوری‌شان دسترسی دارند، نه به نیروهای بیرونی اثرگذار بر قربانی؛ بنابراین، آن‌ها بر عواملی تمرکز می‌کنند که از آن آگاه‌اند، مانند کاست‌های شخصیت، نه عواملی که از آن‌ها بی‌خبرند، مانند نظام‌ها و رفتارهای خارجی.

پژوهشگران در دهۀ 1970 و 1980، عمق باور گروه‌های خاص به این را که مسئول مشکلات اجتماعی گروه‌شان هستند، مطالعه کردند. این پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که بیشتر شرکت‌کنندگان بر این باورند که نقش ویژگی‌های شخصی فقرا در ایجاد فقر از نقش ویژگی‌های اجتماعی مهم‌تر است. سپس پژوهشگران تحلیلی عاملی[8] از مشخصه‌های درونی و برونی داخلی و خارجی مطرح‌شده، انجام دادند و مقیاس‌های فردگرایانه و ساختارگرایانه را که اولی ویژگی‌های فردی و دومی ویژگی‌های اجتماعی را مسبب فقر می‌انگارند، استخراج کردند. یافته‌های مشابهی در سال 1989 گزارش شده است که نشان می‌داد افراد هنوز هم در تبیین فقر بیشتر به مشخصه‌های فردی نظر دارند. در سال 1985، پژوهشگران در مطالعه‌ای در باب اسنادهای علّی معطوف به نابرابری‌های نژادی، به نتایجی رسیدند که به مطالعات راجع به علل فقر می‌ماند. نابرابری نژادی، از علل فقر است. شرکت‌کنندگان در مقام بیان علت ریشه‌ای محرومیت‌های اقتصادی و اجتماعی اقلیت‌ها، به تفاوت‌های موجود، از حیث کوشش‌های شخصی و ارزش‌های لازم برای پیشرفت در جامعه اشاره می‌کنند. در سال 1992، عالمان اجتماعی، مطالعه‌ای در باب سرزنش قربانیان ایدز انجام دادند. شرکت‌کنندگان، بیش از عوامل خارجی، فرد را بابت بیماری مقصر می‌دانستد. سرزنش قربانی در مورد خشونت خانگی و تجاوز نیز به شکلی گسترده مطالعه شد و بسیاری از پژوهشگران گزارش دادند که افرادی که به ایدۀ «جهان عادل» گرایش داشتند، بر آن بودند که قربانیان محرک یا تا اندازه‌ای لایق تعدی‌اند.

سرزنش قربانی، بافت‌مند است و عوامل مختلفی آن‌را تعدیل می‌کنند. برخی نظریه‌پردازان بر آن هستند که پروش‌یافتگان فرهنگ‌های فردگرایانه -فرهنگ‌هایی که به فرد بیش از گروه توجه می‌کنند- به سرزنش قربانی گرایش بیشتری دارند. پژوهشگران همچنین به این نتیجه رسیدند که تعدیل سرزنش قربانی، یعنی بالابردن سطح تحمل ویژگی‌های قربانی، حمایت اجتماعی، توجه به سن قربانی، هم‌ذات‌پنداری با قربانی و توجه به شدت آسیب به قربانی است. افراد ممکن است سرزنش جامعه را به‌جای سرزنش قربانی بگیرند، به این معنا که افراد بیش‌ازحد بر عوامل خارجی به‌عنوان علت شرایط‌شان پای می‌فشارند که این امر نیز خطایی در اسناد خواهد بود. افزون‌براین، فرد ممکن است تلاش‌های معطوف به پیشگیری از مشکلات به سود افراد را کوشش‌هایی قربانی­‌محور تلقی کند، نه تغییر رویه‌ای که بر سهم جامعه در پیدایش مشکلات اجتماعی متمرکز باشد.


ویلیام اس. دیویدسون و ایتیو انیفید


مترجمان: سینا باستانی و برومندزاده


و نیز ببینید: خشونت خانگی؛ فقر


بیشتر بخوانید


Kelley, H. H. 1972. Causal Schemata and the Attribution Process. New York: General Learning Press

Ryan, William. 1976. Blaming the Victim. New York: Vintage Books

   

[1] blamin the victim

 [2] William Ryan

[3] Negro Family: The Case for National Action

[4] Daniel Moynihan

[5] H. H. Kelley

[6] Causal Schemata and the Attribution Process

[7] just world

[8] factor analysis


 


  

   

برچسب ها
مطالب مرتبط
٠٦ ارديبهشت ١٣٩٩

رزومه دکتر زهرا عبدالله

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌پریش‌ها

١٧ دي ١٣٩٨

روان‌آزار

١٧ دي ١٣٩٨

رفاه

از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید