مقدمه‌ای بر مطالعه بازار مالی و اقتصادی هنرهای تجسمی معاصر ایران در سه دهه اخیر

 مقدمه‌ای بر مطالعه بازار مالی و اقتصادی هنرهای تجسمی معاصر ایران  در سه دهه اخیر

 جلسه نقد کتاب «مقدمه­­‌ای بر مطالعه بازار مالی و اقتصادی هنرهای تجسمی معاصر ایران در سه دهه اخیر» اثر وحید شاکر و مصطفی گودرزی، با حضور  دکتر محمدعلی ابوترابی، مشاور و عضو سابق دبیرخانه اقتصاد فرهنگ و هنر وزارت فرهنگ  و ارشاد اسلامی و پژوهشگر پژوهشگاه علوم انسانی، و دکتر مریم بختیاریان عضو هیئت  علمی دانشگاه آزاد اسلامی، 28 آبان­ماه در پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات برگزار  شد. 

  • اقتصاد هنر، پیشینه و دیدگاه کتاب 
  • در ابتدای جلسه، بختیاریان موضوع بحث کتاب را ناظر به حوزه‌ای میان‌رشته‌ای برشمرد که برای تحقیقات بعدی و مسأله­شناسی بسیار مستعد است. اقتصاد هنر از سویی زیرمجموعة اقتصاد و شاخه‌ای از رشتة اقتصادی دانش محسوب می­شود و از سوی دیگر با هنر و تجربة زیسته هنرمندان و هنرجویان در ارتباط است چراکه هنرمند از سینماگر و موزیسین گرفته تا گرافیست و نقاش در نهایت نان هنرشان را می‌خورند. اهمیت این بحث نیز از همین­روست و ضرورت آسیب­شناسی مسائل این حوزه کاملاً آشکار و مبرهن است. هنر علاوه بر اینکه سرمایه‌ای اقتصادی محسوب می­شود سرمایة فرهنگی نیز هست. در واقع از آنجاکه هنر از جلوه‌های فرهنگی به­شمار می­آید می­توان از آن به­مثابة یک رسانه در جهت تبیین، ترویج یا ابقای ارزش‌های فرهنگی در جامعه استفاده کرد. به­علاوه در شرائط اقتصادی جامعة امروز می‌تواند موضوع کارآفرینی قرار گرفته و در این زمینه راهگشا باشد. اگرچه غرب در پرداختن به ظرفیت­های این رشته پیشتازی می­کند و سال‌های زیادی را در مطالعة این مهم از دست داده‌ایم اما باید از کسانی که قدم در این مسیر نهاده و وارد این حوزه‌ها می‌شوند، از جمله نویسندگان این کتاب، تقدیر کرد.

بختیاریان ادامه داد، رویکرد نویسندگان در کتاب، به تصریح ایشان، جامعه‌شناختی بوده است. در پیشگفتار بیش از یک بار جمله‌ای از مارکس نقل شده که سرمایه‌داری دشمن هنر است. بنابر این تصریح و تأکید، انتظار می‌رفت در طول کتاب ارجاعات دیگری به مارکس و تعریف سرمایه‌داری از نظر وی مشاهده شود اما این بحث در همان­جا شروع شده و همان­جا نیز خاتمه یافته است. وی افزود: از نظر مارکس، جامعه دو رکن دارد که رکن اصلی آن اقتصاد است. نویسندگان می‌توانستند هنر را به­مثابة یک جامعه در نظر بگیرند. بدین­ترتیب با در نظر گرفتن هنر به­مثابة یک جامعه در مقیاس کوچک، اقتصاد زیرساخت و اثر هنری و هر چیزی که در کار هنر مدخلیت دارد مثل سازمان‌ها و گالری‌های هنری روساخت تلقی می‌شوند. هر تغییری در زیرساخت یا اقتصاد هنر، بر روساخت یا فرم و محتوای اثر هنری تأثیر می‌گذارد. بررسی این تأثیر، شاکلة رویکرد مورد نظر را تشکیل می­دهد که در این کتاب کمتر بدان پرداخته شده است. باید توجه داشت که اقتصاد و هنر پدیده­های اجتماعی بوده و از این لحاظ اشتراک ماهوی دارند. نویسندگان به­طور ضمنی وجود پدیدة اجتماعی دیگر یعنی سیاست یا دولت را در نظر گرفته­اند. نهاد حکومتی بین اقتصاد و هنر قرار می‌گیرد و در مواقعی باعث دیالکتیک این دو می‌شود. گویی از هنر و اقتصاد یک تز و آنتی‌تز می‌سازد که هرگز ارزش هنری با ارزش اقتصادی جمع نمی‌شود، البته به نظر می‌رسد در برخی نظام‌ها و حکومت‌ها به جمع می‌رسد و اقتصاد هنر پدید می‌آید. مشاهدة این فرایند در طول کتاب، شاید برای متخصصین این حوزه­ها مقدور باشد اما چنین برداشتی برای دانشجویان و تازه­واردان این حوزه که با توجه به «مقدمه­­ای بر مطالعه ...» در عنوان کتاب، به سراغ آن می­آیند، میسر نیست.

در ادامة نشست، ابوترابی به عنوان مقدمه در خصوص پیشینة پژوهش در اقتصاد فرهنگ، به وجود ژورنال‌های معتبر و مقالات متعدد در این زمینه اشاره کرد و آنها را پشتوانة مناسبی برای ورود به پژوهش در این عرصه دانست. وی افزود کمتر از یک دهه است که رشته اقتصاد هنر در دو دانشگاه هنر اصفهان و دانشگاه امام رضا در مشهد مصوب شده که البته بررسی عملکرد آنها مجال دیگری می­طلبد. بنابراین، در این حوزه پژوهش­هایی  پیشینی انجام شده است. اما اگر بخواهیم واقعیت را بگوییم، در ایران نادانی‌مان از اقتصاد فرهنگ بیش از دانایی ماست؛ ضمن آن­که مسألة مطرح در این زمینه آن است که در ایران بین دو حوزة اقتصاد و هنر، هنوز ادبیات مشترکی وجود ندارد. ناآشنایی اقتصاددان با تجربة زیستة هنرمند و هنرمند با مبانی علمی اقتصاد ایجاب می­کند که قبل از هرچیز این ادبیات مشترک از طریق مطالعة متون مشترک (مثلاً متن فرِی Frey) حاصل شود. ابوترابی سپس در پی اظهارنظرهای اقتصادی افراد گوناگون در ایران، از هنرمندان، فیلسوفان و مورخین گرفته تا مردم عادی، به تفاوت دو واژة اکونومی economy و اکونومیکس economics در این رابطه اشاره کرد و گفت: اکونومی به موضوعات و مسائل مرتبط به اقتصاد از جمله اکونومیکس، انسان­شناسی اقتصادی، تاریخ اقتصاد و غیره می­پردازد در حالی­که اکونومیکس به علم اقتصاد و تخصیص کارآمد منابع اطلاق می­شود. از سوی دیگر در زمینة اقتصاد فرهنگ نیز با اقتصاددانانی مواجهیم که شناختی از هنر ندارند و مسأله اقتصاد را وارد فضای اقتصاد فرهنگ کرده‌اند، در حالی­که به تعبیر ابینگ Abbing، اقتصاد هنر اقتصادی استثنایی است. از تبعات چنین رویکردی طرح مباحثی است که چه­بسا هنر مدعی آن نیست نظیر تأثیر تئاتر یا سینما بر رشد اقتصادی. به‌عبارتی در اینجا مشکل، عدم مسأله­شناسی است. همچنین، ورود افراد فاقد تخصص در زمینة اقتصاد نیز تبعات خاص خود را دارد و آسیب مطرح در این بخش، فقدان روش­شناسی و ناآشنایی با اصول علم اقتصاد است. در واقع پیامد هر دو گروه، توزیع نتایج غیرتخصصی است.


وی افزود: در خصوص کتاب حاضر باید گفت این اثر مبتنی بر اصول و روش‌شناسی علم اقتصاد نوشته نشده است و این اشکال از عنوان کتاب آغاز می­شود، به­طور مثال ترکیب «بازار اقتصادی» فاقد اعتبار است چراکه اصولاً بازار غیراقتصادی مفهومی ندارد و به­علاوه ارتباط آن با سرمایه­داریِ مطرح­شده در کتاب مشخص نیست. اشکال دیگر در عنوان، تعبیر «بازار مالی» است که در علم اقتصاد برای مبادلات مالی استفاده می­شود اما در این کتاب برای کالا و خدمات فرهنگی­هنری به­کار رفته است. در واقع، در بازار مالی پول جابه‌جا نمی‌شود بلکه دارایی­های مالی، اوراق بهادار، سهام و وجوه مبادله می‌شوند. بانک‌ها، بازار بورس، بیمه‌ها و تبادلات ارزهای خارجی بازار مالی را تشکیل می­دهند. اشارة کتاب به بانک­ها صرفاً از وجه خرید آثار هنری است که در بازار مالی نگاه حداقلی به بانک­ها به­شمار می­رود چراکه تأثیر بانک‌ها در فرهنگ و سیستم مالی بسیار فراتر از خرید اثر است.   

ابوترابی در حاشیة این بحث، در خصوص بکارگیری اصطلاح «اقتصاد هنرهای تجسمی» خاطرنشان ساخت، طرح این موضوع ذیل اکونومی پذیرفتنی است اما زمانی­که سخن از انجام پژوهش در این زمینه به میان می­آید آن را اکونومیکس تلقی می‌کنیم که از لحاظ علم اقتصاد نامعتبر است چراکه چیزی تحت عنوان اقتصاد هنرهای تجسمی نداریم. در علم اقتصاد، یک شاخه زمانی تفکیک می­شود که در آن، نظریات متفاوتی مطرح می­گردد که به‌طور معناداری آن را از شاخه‌های دیگر جدا می‌کند. از آنجاکه نظریه‌ای نداریم که صرفاً در اقتصاد هنرهای تجسمی کاربرد داشته و در دیگر شاخه‌های هنر کاربرد نداشته باشد، نمی­توان آن را تفکیک نمود. به همین ترتیب استفاده از اصطلاحات اقتصاد هنرهای نمایشی، اقتصاد سینما و اقتصاد صنایع دستی نیز محلی از اعتبار ندارد اما می­توان از مسائل اقتصادی سینما یا مسائل اقتصادی هنرهای تجسمی سخن گفت. وی افزود اصطلاح «بازار هنرهای تجسمی» مفهوم درستی است و در دانشگاه اصفهان در دو پایان‌نامه، موضوعاتی دربارة زیرساخت‌های بازار هنرهای تجسمی و نیز گیت­کیپرهای بازار هنرهای تجسمی، پژوهش شده است.

ابوترابی سپس در خصوص کتاب مورد بحث خاطرنشان ساخت که کتاب به ژورنال‌های معتبر در زمینة اقتصاد فرهنگ یا مدیریت فرهنگ نظیر کالچرال اکونومی، کالچرال اکونومیکس و کالچرال پالیسی با قدمت چند ده ساله ارجاع نداشته و از میان نویسندگان پیشگام در زمینة اقتصاد فرهنگ نظیر آلپر Alper و دیگران صرفاً از تراسبیThrosby نام برده است؛ ضمن آنکه در برخی موارد، نظیر کتاب ساموئلسون Samuelson، در حالی­که نسخة 2019 اثر موجود است و نویسندة کتاب هفده بار آن را ویرایش کرده است، از ویرایش 1947 آن استفاده شده است.

ابوترابی برای مطالعه در زمینة موضوع بازار مالی کتاب مک­اندرو McAndrew، و در زمینة بازار کالا کتاب­های تراسبی، و زورلونی Zorloni را پیشنهاد نمود.

بختیاریان نیز کتاب­های «استراتژی بازاریابی هنر» اثر مهدی خادمی و «مجموعه مقالات همایش اقتصاد هنر ایران» اثر مجید سرسنگی را از منابع خوب برای مطالعه و مراجعه نام برد و افزود اگرچه منابع و کتب خارجی در زمینه اقتصاد هنر از استحکام روش و غنای آماری برخوردارند اما این اعداد و ارقام برای محقق ایرانی چندان کارآمد نیست و کتاب حاضر از آن­رو که به­طور بومی به این موضوع پرداخته شایان توجه است، به­ویژه آن­که چه­بسا در زمان انجام تحقیقات مربوط به این کتاب، آمار و اطلاعات و منابع داخلی چندانی نیز فراهم نبوده است.   

مسأله­مندی و مدیریت مباحث

بختیاریان هدف کتاب را معرفی اقتصاد هنرهای تجسمی و وضعیت آن در سه دهة اخیر ایران و بیان عوامل مؤثر در تضعیف و تقویت آن دانست و گفت کتاب در حد گزارش و بیان مسأله عملکرد خوبی داشته اما بهتر آن بود که این سه دهه به تفکیک مورد بررسی قرار می­گرفت. در واقع، حجم زیادی از کتاب، حدود 70 صفحه، مصروف مقدمه و بیان مسأله شده و در فصل چهارم نیز صرفاً بخش بسیار محدودی به هنرهای تجسمی در ایران اختصاص یافته است. به­علاوه فقدان ساختار، رویکرد و روش­شناسی باعث گم­شدن مسأله پژوهش شده است.

ابوترابی نیز ارائه تعاریف برای واژگانی که چه­بسا در کتاب استفاده نشده و ضرورت تعریف آنها مشخص نیست یا از مراجع معتبر اتخاذ نشده، از دیگر مشکلات اثر دانست و افزود کتاب به­رغم اشاره به وجود 81 سؤال در زمینة موضوع مورد بحث، مسأله ندارد و در نهایت به پرسش مشخصی پاسخ نمی­دهد. برخی از سؤالات مطرح‌شده نیز اساساً ارتباطی با علم اقتصاد ندارند، به­طور مثال پرداختن به موضوع رشد کیفی هنر اصلاً در صلاحیت اقتصاد فرهنگ نیست. باید توجه داشت که در اقتصاد فرهنگ، هنر نازل و فاخر نداریم چراکه در صلاحیت اقتصاد نیست که دربارة کیفیت اظهارنظر نماید. در سؤال دیگر آمده است «آیا عرضه و تقاضای آثار تجسمی در تعامل‌ با یکدیگرند؟»؛ با توجه به اینکه امکان ندارد عرضه و تقاضا در تعامل با هم نباشند و سخن گفتن از بازار تلویحاً تعامل این دو را مفروض می­دارد، چنین سؤالی نابجا و بی­اعتبار است. حتی سخن گفتن از نسبت میان این دو مقوله نیز چندان درست نیست. در واقع، بازار سه سطح دارد و فقط در سطح یکِ بازار این حالت وجود دارد و در سطح دو و سه محلی از اعتبار ندارد. آیا برای اثر سهراب سپهری عرضه بیشتر از تقاضا است؟ بسیاری از هنرمندان آثار فروش­نرفته­ای دارند که در خانه انبار کرده­اند. این امر ناشی از آن است که در حراجی‌ها هنر ملاک نیست. کسانی هم که آثار را می‌خرند برای هنر نمی‌خرند. در بازار سطح یک برای هنر یا سرگرمی سمت آثار هنری می‌روند اما در بازار سطح دو و سه، افراد برای سرمایه‌گذاری می‌روند نه برای هنر. کسی که تابلوی سهراب سپهری را می‌خرد، قصد فروش آن را دارد و از همین­رو تابلوی یک هنرمند ساده را نمی‌خرد. این نسبت بدان معنا نیست که اینها تعامل ندارند بلکه گاه خود هنرمندان هستند که آثار هنری بیش از حد عرضه می‌کنند. شاید بتوان گفت این تعامل، تعامل بهینة اجتماعی نیست. کتاب ابینگ در این رابطه بحث مفید و قابل توجهی ارائه کرده است.


ابوترابی همچنین خاطرنشان ساخت این اشکال در بخش مصاحبه با افراد نیز مشاهده می­شود چراکه هیچ­یک از مصاحبه‌شوندگان تخصصی در علم اقتصاد فرهنگ ندارند. اگرچه هنرمند، دانش زیسته دارد اما زمانی­که بحث از نگارش یک کتاب تحقیقاتی و تولید علم است صرفاً نمی­توان به دغدغة هنرمندان اکتفا کرد.

جنبه‌های زبانی و ویرایشی 

بختیاریان در زمینة جنبه‌های زبانی و ویرایشی کتاب اظهار داشت: ضعف در ساختار کتاب موجب شده است که بخش قابل‌توجهی از کتاب، مصروف توضیحات اولیه و چه­بسا تکراری گردد. به­علاوه، پیشگفتار و مقدمه با هم خلط شده­اند، یعنی پیشگفتار، ماهیت پیشگفتار و مقدمه، ماهیت مقدمه را ندارد. اغلاط املایی و ایرادات نگارشی و ویرایشی فراوانی در کتاب به چشم می­خورد که بخشی از آن متوجه ناشر است. به­طور مثال ترکیبات «علم و دانش» یا «سؤال و پرسش»، به دلیل همسانی دو واژه ناموجه است یا نقل صفحه 148 «در دو دهة گذشته توسعة صادرات غیرنفتی جزء سیاست‌های کلان اقتصادی بوده ولی در این سیاست‌، هنر همواره غالب بوده است» اشتباه است.

بختیاریان افزود: در بحث تعاریف، اگر رویکرد مارکسیستی است، باید مطرح شود که از نظر مارکس سرمایة کار است. بوردیو در کتاب خود از انواع سرمایه مثل سرمایة فرهنگی، انسانی، اقتصادی و نمادین نام می­برد. باید مشخص می‌شد که منظور از سرمایه در این کتاب کدام سرمایه بوده است یا آنکه منظور از سرمایه‌داری چیست، آیا مفهوم است یا اصطلاح یا مقوله؟ در کتاب به این تفکیک توجه نشده و از هر سه ترکیب مفهوم سرمایه‌داری، اصطلاح سرمایه‌داری و مقولة سرمایه‌داری استفاده شده است. همچنین به تفاوت نظام سرمایه‌داری و سیستم سرمایه‌داری دقت نشده است. نظام در جایی به کار می‌رود که با یک ساختار مواجهیم که ناظمی دارد، یعنی کنشگران مهم‌اند ولی در سیستم، ارتباطات حرف اول را می‌زنند بدان معنا که ارتباطات سیستم را هدایت می‌کند. به­طور مثال در کامپیوتر صفر و یک‌ها سیستم را هدایت می‌کنند اما در نظام مدرسه، مدیر و ناظم هدایتگر بوده و کنشگران مهم‌اند. این تفاوت­ها حائز اهمیتند اما در کتاب بدان‌ها توجه نشده است.

ابوترابی نیز در ادامه عدم رعایت مرزبندی­ها (به­طور مثال میان اقتصاد رسانه و اقتصاد فرهنگ) و عدم تفکیک سطوح تحلیل (شامل توسعه، کلان، بخشی و خرد) را از دیگر مسائل این کتاب برشمرد و افزود آنچه منظور نویسندگان بوده، سرمایة فرهنگ است که به غلط «سرمایة فرهنگی» گفته شده است. در کتاب تصریح‌شده که منظور از سرمایة فرهنگی، انباشت کالاهای ملموس فرهنگی یعنی سینما، نقاشی، خوشنویسی و موسیقی است و منظور، ارزش‌ها و باورها نیستند. همچنین، نویسندگان به «منابع لاتین» اشاره کرده­اند در حالی­که منظورشان منابع خارجی است و البته همة آنها انگلیسی است. کاربرد اصطلاح عامیانة «ارزآوری» در بحث اقتصادی موضوعیت ندارد و علمی نیست. ترجمه‌های انگلیسی اشکال‌داری وجود دارد، به­طور مثال «accounting for taste»، «بررسی آزمونی» ترجمه شده که صحیح نیست و اگر بنا به دلائلی چنین ترجمه­ای ارائه شده، باید دلیل آن توضیح داده می‌شد. از موارد دیگر آنکه، آدرس کامل مقاله‌ها و کتاب‌های استفاده شده، هم در پاورقی و هم در فهرست انتهای کتاب آورده شده که غلط‌های املایی و انشایی متعدد  هم دارد. همان‌طور که پیشتر اشاره شد عدم تفکیک سطوح بازار نیز منجر به بروز مشکلاتی در کتاب شده است، به­طور مثال موضوع «موانع ورود به بازار» در سطح یک اصلاً مطرح نیست و صرفاً در سطح دو و سه قابل بحث است. برخی مباحث به­طور ناقص و مبهم ارائه شده­اند، به­طور مثال از دو طرح یارانه و حمایت نویسندگان که ذکر شده، فقط از یکی از آنها سخن رفته است. برای خواننده مشخص نیست که آیا طرح­های دیگری هم موجود است یا خیر و دلائل این حمایت چیست. کلی­گویی و صدور احکام بی­پشتوانه نظیر لزوم معافیت مالی هنرمندان، از سلبریتی­ها گرفته تا هنرمندان تازه­کار، نیز از دیگر اشکالات اثر است. برخی از موارد نیز چنان‌که پیش‌تر اشاره شد از حیث مبانی علم اقتصاد ایراد دارند، به­طور مثال طرح این مسأله که اقتصاد در بازار چه تأثیراتی دارد، اساساً از لحاظ مفهومی نادرست است یا وقتی از عوامل بیرونی چون دولت، بخش خصوصی و غیره سخن می­رود باید گفت در اقتصاد، مشارکت‌کنندگان در بازار سه دسته­اند: تقاضاکنندگان، عرضه‌کنندگان و نهادهای مقرراتی. دولت، عامل بیرونی نیست و خود بزرگ‌ترین تولیدکننده و مصرف‌کنندة هنر است، ضمن اینکه واضع تمام مقررات است و جریان را هدایت می‌کند؛ یا اصلاً به این نکته توجه نشده است که حراج‌های داخلی سطح دو و حراج­های بین‌المللی سطح سه هستند و اصلاً هنری نیستند. در حراج­های بین­المللی هم اساساً هنر اهمیتی ندارد بلکه مهم خرید و فروش آن و کسب سود است.

ابوترابی در کنار موارد مذکور، بحث مربوط به کالاهای عمومی و خصوصی و وضعیت هنر در این میان را نکته مثبت کتاب برشمرد و اضافه کرد: هنر کالای عمومی خالص نیست بلکه شبه‌عمومی یا عمومی ناخالص است یعنی گاه می‌توان آن را خصوصی خرید و در برخی موارد نظیر نقاشی دیواری چنین امکانی وجود ندارد. نکته­ای که نویسندگان به­درستی به آن اشاره کرده­اند آن است که عدم حمایت دولت‌های محلی مثل شهرداری‌ها، به توقف تولید این آثار می­انجامد. همچنین، علاوه­بر کالای عمومی، خصوصی و عمومی ناخالص، کالای دیگری به نام کالای عمومی محلی داریم که دولت یا دربارة آن اطلاعات ندارد که تولید کند یا اگر تولید کند بهینه نخواهد بود. نمونة گویای این موارد در بحث کشاورزی سیل‌بندها هستند که صرفاً افراد محلی از زمان مناسب و نحوة تعبیة کارآمد آنها اطلاع دارند و اعمال‌نظر و مداخلة دولت در آنها مقرون به صواب نیست.

بحث پایانی

بختیاریان با اشاره به آنکه درج «مقدمه‌ای بر» در عنوان کتاب نشان از آن دارد که نویسندگان ادعای یک اثر جامع را ندارند یادآور شد بسیاری از کتاب­های موجود دچار آسیب­های مشابه و ضعف‌ در تحریر و چاپ هستند و اگر کتابی بتواند در مسیر مورد نظر گام­هایی هرچند کوچک بردارد قابل تقدیر است و باید مورد حمایت قرار گیرد. نگاهی آرمان­گرایانه به این موضوع داشتن نه­تنها کمکی به جریان هنرهای تجسمی و مطالعات مربوط به آن نمی­کند بلکه چه­بسا دور از انصاف باشد. بازار هنرهای تجسمی ایران به­خودی­خود از انواع ضعف­ها و کاستی­ها رنج می­برد و دسترسی به اطلاعات و آمار مربوط به آن بسیار مشکل است. اگر از این زاویه به کتاب بنگریم می‌تواند شروع خوبی برای آقای شاکر باشد که این راه را تدوام ببخشد. مطالعه کتاب در کنار دیگر منابع برای دانشجویان این حسن را دارد که اشتباهات آن را تکرار نکنند و موضوعاتی که به­‌طور گذرا و چه‌­بسا ناقص در کتاب به آنها اشاره شده نظیر مخاطب، رسانه، و دیگر موارد مورد توجه قرار دهند.

در پایان جلسه با ذکر این نکته که وقتی محتوایی تولید می‌شود مرجعیت پیدا کرده و مبنای فعالیت­ها و پژوهش­های آتی قرار می­گیرد، خاطرنشان شد زمانی­که یک اثر پژوهشی به‌عنوان نتایج یک تحقیق دانشجویی وارد عرصة تولیدات پژوهشی هنر می­شود، نگاه به آن کاملاً متفاوت از وضعی است که نام استادان برجستة دانشگاهی بر آن است. در چنین حالتی است که ممکن است اثر مرجعیت یافته و منبعی متقن و علمی تلقی شود. بنابر این شایسته است که استادان دانشگاه، ضمن توجه‌دادن به ضرورت حفظ امانت و ذکر نام محل انجام پژوهش و استادان راهنما یا مشاور، بر کیفیت انتشار آثار پژوهشی تهیه‌شده در دانشگاه‌ها نظارت دقیق‌تری داشته باشند.


ویراستار و تدوین کننده: زهرا عبداله



از طریق فرم زیر نظرات خود را با ما در میان بگذارید